eitaa logo
خاڪریزشهـدا
864 دنبال‌کننده
10.4هزار عکس
2.8هزار ویدیو
31 فایل
💠مقام معظم رهبری: * باید یاد حقیقت و خاطره‌ی شهادت را در مقابل طوفان تبلیغات دشمن، زنده نگه داشت... هدیه ورود بہ کانال=14صلوات نذر ظهور آقا(عج)😍 انتقادات و پیشنهادات👇 @montazer72 تبادل 👇 @jamandeh_z_313
مشاهده در ایتا
دانلود
خاڪریزشهـدا
آن روز کمی ترانه کم بود که تو... 🌹 یک حس کبوترانه کم بود که تو....😭 میدان نبرد...مین...گلوله ... تش
🌹 محسن این قدر شیفته و عاشق بود که تصمیم گرفت برای خدمت به بی بی زینب (س) و حضرت رقیه (س) دو بانوی کربلا عازم سوریه شود. 😍❤️در مرحله اول اعزام به سوریه به همراه خانواده بود ولی چون اوضاع به گونه ای شد که حضور خانواده ایشان ممکن نبود خانواده اش را به زاهدان و خود بار دیگر به سوریه عازم شد.🌹☺️ از آنجایی که عاشق بود چند روز بیشتر در زاهدان دوام نمی آورد و همیشه می گفت تا من به آرزویم نرسم بر نمی گردم و اکنون نیز به آرزویش که شهادت بود رسید.”💔😍☺️ ❣ڪانال خاڪریز❣ ┏━✨⚜ ⚜✨━┓ @khakriz_shohada ┗━✨⚜ ⚜✨━┛
خاڪریزشهـدا
دیده ایم كه تك سایزها را به حراج میگذارند،.. به خاطر مشتری كم شان،..   ولی تك سایز شهادت را مزایده
وقتی شهید میشن نمیتونن بیارنشون عقب،یکی از شهدای مدافع ، ایشونو میبرن یه جا تا به دست داعشیا نیوفته، ولی خودشون شهید میشن و هیچکس نمیدونه آقاسید کجا بوده داعشیا هم که پیداشون میکنن سر و دست و پاشونو جدا میکنن آقاسید مادرشونو سال قبل از دست داده بودن، ایشون خواسته بودند که بچه ها برای پیدا کردن پیکرشون به زحمت نیفتند و خودشون می خواستند پیکرشون پیدا نشه اما بعد از چند وقت به خواب یکی از بچه ها میاد و محل  پیکرشون رو میگن و میگن که چون پدرم بیقراره حتما جنازه ی من رو به پدرم برسونین، شهید یکی از ثروتمندان شهر همدان بودند . ❣ڪانال خاڪریز❣ ┏━✨⚜ ⚜✨━┓ @khakriz_shohada ┗━✨⚜ ⚜✨━┛
خاڪریزشهـدا
ای حیات! با تو وداع می کنم، با همه ی مظاهر و جبروتت. ای پاهای من! می دانم که فداکارید! و به فرمان من
چند بار رفته بود دنبال نمره اش. استاد نمره نمي داد. دست آخرگفت « شما نمره گرفته اي، ولي اگر بروي، آزمايشگاه نيروي بزرگي از دست مي دهد. » خودش مي خنديد. مي گفت « کارم تمام شده بود. نمره ام را نگه داشته بود پيش خودش که من هم بمانم» 🏴ڪانال خاڪریز🏴 ┏━✨🏴 🏴✨━┓ @khakriz_shohada ┗━✨🏴 🏴✨━┛
خاڪریزشهـدا
شهدا؛ دعا داشتند، ادعا نداشتند؛ نیایش داشتند، نمایش نداشتند؛ حیا داشتند، ریا نداشتند؛ رسم داشتند
هادی خیلی دوست داشت به سوریه برود و مدافع حرم حضرت زینب سام الله علیها باشد. ولی خدا برایش دفاع از حرم عسگریین را نوشته بود. بهمن ماه بود، شش روز از آخرین اعزامش می گذشت. هادی به همراه بقیه مدافعین حدود 20 کیلومترجلوتر از حرم می ایستادند و شبها را برای استراحت به حرم باز می‌گشتند. یک روز ظهر هادی به همراه 20 نفر یک جا مشغول مبارزه بودند و تنها ایرانی آنها هادی بود. یکی از ماشینهای عراق به دست داعش افتاده بود. آن ماشین را بمبگذاری می‌کنند و می آیند تا عملیات انتحاری انجام دهند. وقتی نیروهای عراقی متوجه میشوند، سه تا آرپی جی به سمت ماشین شلیک میکنند اما چون ماشین ضد زره بوده آرپی جی ها به آن صدمه نمی رساند. ماشین به سمت نیروهای عراقی می آید و خود را منفجر می کند و هادی به شهادت می‌رسد. 🏴ڪانال خاڪریز🏴 ┏━✨🏴 🏴✨━┓ @khakriz_shohada ┗━✨🏴 🏴✨━┛
خاڪریزشهـدا
خورشیـد صفت بخند بر هرچه کہ هست خنـده هایت زیبـاست ... رفیق شهیدم محمد بلباسی #یار_شهدایی صبحتون ش
ایام محرم شده بود قول و قرار گذاشته بودیم که امسال اربعین موکبی راه بندازیم که خادم هاش بچه های خادم الشهدا باشند. سید هادی پیگیر کارها بود و بهم گفت سجاد پایه؟ گفتم بسم الله مشکلاتی جلوی راه بود که نمیشد این حرکت انجام بشه روز عاشورا محمد رو دیدم کشیدمش کنار گفتم حاجی چیکار میکنی کارهارو پیگیری کن راه بندازیم دیگه ...چرا چند روزه دیگه از تب و تاب پیگیری کار خبری نیست با همون لبخند همیشگیش یه درسی داد بهم گفت سجاد مگه شماها بسیجی نیستین مگه خط ها رو بتون ندادم که با کیا باید ببندید منتظر منی؟! تو و سید هادی پاشید برید تهران دنبال کارها دیگه چیه دست به دست هم میکنید بسیجی منتظر نمیمونه خودتون بسم الله بگید. سید هادی پیگیر شد و ما رفتیم عراق یک ماه قبل اربعین برای ساخت و ساز موکب ها.. 🏴ڪانال خاڪریز🏴 ┏━✨🏴 🏴✨━┓ @khakriz_shohada ┗━✨🏴 🏴✨━┛
شهید علی اکبر دهقان از رزمندگان دفاع مقدس بود بود که عشق به امام حسین علیه السلام کار او را بدانجا رساند که آرزویش شهادتی همچون مولایش سیدالشهدا بود. حجه الاسلام صادقی سرایانی، از راویان دفاع مقدس نقل می کند که وقتی شهید دهقان و عده ای از برادران رزمنده در جاده بصره-شلمچه در حال حرکت بودند، در پی انفجار های پیاپی دشمن، شهید علی اکبر دهقان از پشت مورد اصابت گلوله قرار گرفت، در همان لحظه همرزمانش که می خواستند به سرعت از منطقه دور شوند متوجه می شوند، در حالیکه بدن این بزرگوار بدون سر می دود، سرش چند دقیقه ای یا حسین گویان روی زمین می غلتید. تمام ده یا پانزده نفری که آنجا بودند دیگر یارای جمع آوری پیکر را نداشتند...   همه داشتند گریه میکردند…     به پیشنهاد یکی از رزمنده ها کوله پشتی اش را باز کردند و وصیت نامه ی این بزرگوار را گشودند.   ألسلام علی الرأس المرفوع خدایا من شنیده ام که امام حسین (ع ) با لب تشنه شهیدشده ، من هم دوست دارم این گونه شهید بشم… خدایاشنیده ام که سر امام حسین (ع ) را از پشت بریده اند، من هم دوست دارم سرم ازپشت بریده بشه… خدایا شنیده ام سر امام حسین (ع ) بالای نیزه قرآن خونده، من که مثل امام اسرار قرآن را نمی دونم که بتونم با اون انس بگیرم و بتونم بعد مرگم قرآن بخونم، ولی به امام حسین (ع ) خیلی عشق دارم… دوست دارم وقتی شهید میشم سر بریده ام به ذکر یاحسین یاحسین باشه…   عاشقان را سر شوریده به پیکر عجب است  دادن سر نه عجب، داشتن سر عجب است 🏴ڪانال خاڪریز🏴 ┏━✨🏴 🏴✨━┓ @khakriz_shohada ┗━✨🏴 🏴✨━┛
خاڪریزشهـدا
سلام بر آنهایی که رفتند تا بمانند و نماندند تا بمیرند ! #شهیدرضارحیمی 🏴ڪانال خاڪریز🏴 ┏━✨🏴 🏴✨━┓
از کلاس دوم دبستان به عضویت بسیج درآمد و از همان دوران حتی دوران فراغت خود را در بسیج می‌گذراند و تفریح خود را برای کمک به پدر و مادر برای خرید اقلام خانه صرف می‌کرد و حتی دوستان هم بازی خود را در محله برای حضور در بسیج ترغیب می‌کرد و عشق به وطن از همان دوران کودکی از خصلت‌های درونی رضا بود. همواره موزیک تلفن همراه خود را نیز مداحی‌ در وصف حضرت امام حسین (ع) انتخاب می‌کرد و احترام به پدر و مادر را سر لوحه کار خودش قرار می‌داد و افتخارم این است که پسرم در راه اسلام و صیانت و حفاظت از مرزهای جمهوری اسلامی ایران به شهادت رسید. 🏴ڪانال خاڪریز🏴 ┏━✨🏴 🏴✨━┓ @khakriz_shohada ┗━✨🏴 🏴✨━┛
#سیره_شهدایی خاطره همرزم شهید: روز شهادت بابک بود.فرماندمون شهید نظری دوستمون سید رو فرستاده بود عقب‌. بابک به من گفت:ممد رفتی اونو برامون بیار.گفتم بابک من عقب نمیرم ،همینجا هستم.اون روز دوباره رفتم پیشش همینو ازم خواست. براش ناهار اوردم،کم بود.مسئولمون نمیزاشت به کسی بدیم.یواشکی یکی اضافه برداشتم بهش دادم.نگاه کرد.گفتم من چیزی بهت میدم سریع بگیر ازمن. خنده ای کرد و رفت داخل ماشین گزاشت.۶_۷سیب هم بهش دادم که وقت نشد بخوره. رفتن من همانا و خوردن خمپاره جای من همانا...😔😔😔 🏴ڪانال خاڪریز🏴 ┏━✨🏴 🏴✨━┓ @khakriz_shohada ┗━✨🏴 🏴✨━┛
هادی خیلی دوست داشت به سوریه برود و مدافع حرم حضرت زینب سام الله علیها باشد. ولی خدا برایش دفاع از حرم عسگریین را نوشته بود. بهمن ماه بود، شش روز از آخرین اعزامش می گذشت. هادی به همراه بقیه مدافعین حدود 20 کیلومترجلوتر از حرم می ایستادند و شبها را برای استراحت به حرم باز می‌گشتند. یک روز ظهر هادی به همراه 20 نفر یک جا مشغول مبارزه بودند و تنها ایرانی آنها هادی بود. یکی از ماشینهای عراق به دست داعش افتاده بود. آن ماشین را بمبگذاری می‌کنند و می آیند تا عملیات انتحاری انجام دهند. وقتی نیروهای عراقی متوجه میشوند، سه تا آرپی جی به سمت ماشین شلیک میکنند اما چون ماشین ضد زره بوده آرپی جی ها به آن صدمه نمی رساند. ماشین به سمت نیروهای عراقی می آید و خود را منفجر می کند و هادی به شهادت می‌رسد. 🏴ڪانال خاڪریز🏴 ┏━✨🏴 🏴✨━┓ @khakriz_shohada ┗━✨🏴 🏴✨━┛
حسن واقعاً یک رهبر بود. تعبیرم این است که او بهشتیِ جنگ بود؛ یعنی همان نقشی که مرحوم بهشتی برای انقلاب و امام داشت، حسن باقری همان نقش را برای جنگ و جبهه داشت. قطعاً همه فرماندهان قدیمی جنگ نظرشان این است که اگر حسن زنده می‌ماند، در وضعیت جنگ قطعاً تأثیر داشت. او پرورش‌دهندههمه ما بود». ❣ڪانال خاڪریز❣ ┏━✨⚜ ⚜✨━┓ @khakriz_shohada ┗━✨⚜ ⚜✨━┛
جلسه خواستگاری گفت دوست دارم همسر آینده من راضی و راز دار باشد،😉 اگر گاهی نان شب نداشتیم بخوریم، کسی نباید بفهمد و اگر برایمان مائده آسمانی از آسمان آمد هم کسی نباید بداند و باید به آن چیزهایی که داریم راضی باشیم و همیشه شکر گذار... ☺️🤲 روی چشم و هم چشمی و سنتهای غلط حساس بود، اگر مهمانی میرفتیم که چند نوع غذا داشتند، ناراحت میشد و می‌گفتند: با یک نوع غذا هم سیر می‌شدیم. وقتی چیزی می‌خرید توجه می‌کرد که فروشنده فرد مومن و حلال خور باشد، از فروشنده بی‌حجاب خرید نمی‌کرد،🙃 حتی اگر ارزانتر هم میفروختند💰 هر وقت شهیدی می آوردند، دوست داشت باهم و همراه محمد رسول در مراسمات شرکت کنیم، و به شوخی میگفت: دفعه بعدی دیگه نوبت من هست که بروم.😍💔 "شهید روح‌الله صحرایی"
. . (🌸) مقدمات کار فراهم شد. قرار شد برای مراسم صیغه ی عقد راهی جماران شویم. حضرت امام رحمه الله قرار بود صیغه عقد ما را جاری کنند. (🌤) صبح زود رسیدیم جماران. دل توی دلم نبود؛ حضرت امام را تا آن موقع ندیده بودم. ساعتی بعد در باز شد و نام ما را صدا کردند. (☺️) نفهمیدم چطور خودم را به نزدیک حضرت امام رساندم. گوشه ی چادرم را به روی دست مبارک امام انداختم و دست ایشان را بوسیدم؛ بعد هم چادر را به سر و صورتم کشیدم. (😇) امام من را نگاه کرد. سرم را انداخته بودم پایین، بعد هم با آن جذبه ی خاصی که داشتند اجازه گرفتنند و شروع به خواندن صیغه ی عقد کردند. (⭐️) خطبه ی عقد که تمام شد به مصطفی نگاه کردم، خیره شده بود به امام. بعد هم گفت: آقا ما رو نصیحت کنید. (🌷) امام بعد از لحظه ای سکوت رو به من کرده و فرمودند: « از خدا می خواهم به شما صبر دهد» (💔) خلاصه کل زندگی مشترک من با مصطفی چند روز بیشتر طول نکشید . 🥀 . . کـانـاݪ خـاڪریز←↓ @khakriz_shohada 🕯🖤