🎈🍃
#طـنـزشـهـدایی😂❤️🍃
خـواستگارے خواهر فـرمانده😂🌹
اومده بود از فرمانده
مرخصی بگیره
فرمانده یه نگاهی بهش کرد و گفت:
(میخوای بری ازدواج کنی ؟)
گفت :
(بله میخوام برم خواستگاری)
فرمانده گفت:
(خب بیا خواهر منو بگیر‼️)
گفت :
(جدی میگی آقا مهدی❗️)
گفت:(به خانوادت بگو برن ببینن
اگر پسندیدن بیا مرخصی بگیر برو‼️)
اون بنده خدا هم خوشحال😍
دویده بود مخابرات تماس گرفته بود
به خانوادش گفته بود:
(فرمانده ی لشکرمون گفته بیا خواهر منو بگیر ، زود برید خواستگاریش خبرشو به من بدید😁❤️)
بچه های مخابرات مرده
بودن از خنده😂‼️
پرسیده بود :
(چرا میخندید؟ خودش
گفت بیا خواستگاری خواهر من‼️)
بچہها گفتن:
(بنده خدا آقا مهدی سه تا خواهر داره، دوتاشون ازدواج کردن ، یکیشونم یکی دوماهشه😂❤️)
#شـهـیدمـهـدےزیـنالدّیـنـ♥️
#طنز_شهدایی
شهداراباصلوتی یادکنیم
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
❣کانال خاکریز❣
🌹 @khakriz_shohada🌹
#طنز_شهدایی
بچهها با صدای بلند صلوات میفرستادند
و او میگفت:
«نشد این صلوات به درد خودتون میخوره»
نفرات جلوتر که اصل حرفهای او را میشنیدند و میخندیدند،
چون او میگفت:
« برای سماورای خودتون و خانواده هاتون به قوری چایی دم کنید»
بچههای ردیفهای آخر فکر میکردند که او برای سلامتی آنها صلوات میگیرد
و او هم پشت سر هم میگفت:
« نشد مگه روزه هستید»
و بچهها بلندتر صلوات میفرستادند.
بعد ازکلی صلوات فرستادن تازه به همه گفت که چه چیزی میگفته و آنها چه چیزی میشنیدند
و بعد همه با یک صلوات به استقبال خنده رفتند.
❣ڪانال خاڪریز❣
┏━✨⚜ ⚜✨━┓
@khakriz_shohada
┗━✨⚜ ⚜✨━┛
#طنز_شهدایی
یکی از نیروها از نگهبانی که برگشت، پرسیدم: «چه خبر؟»🤔
گفت: «جاتون خالی یه گربه عراقی دیدم.»😳
گفتم: «از کجا فهمیدی گربه عراقیه؟»🤔
گفت: «آخه همینجور که راه میرفت جار میزد: المیو المیو»😂
❣ڪانال خاڪریز❣
┏━✨⚜ ⚜✨━┓
@khakriz_shohada
┗━✨⚜ ⚜✨━┛
#طنز_شهدایی
شب جمعه بود😞
بچه ها جمع شده بودند تو سنگر برای دعای کمیل😢
چراغارو خاموش کردند😔
مجلس حال و هوای خاصی گرفته بود😭
هر کسی
زیر لب زمزمه می کرد و اشک میریخت😢
یه دفعه اومد گفت اخوی بفرما
عطر بزن ...ثواب داره😳
- اخه الان وقتشه؟🤔
بزن اخوی ..بو بد میدی ..😳امام زمان نمیاد تو مجلسمونا😰
بزن به صورتت کلی هم ثواب داره😓
بعد دعا که چراغا رو روشن کردند
صورت همه سیاه بود😳
تو عطر جوهر ریخته بود...😂
بچه ها م یه جشن پتوی حسابی براش گرفتند..😂
در باغ شهادت باز باز است
❣ڪانال خاڪریز❣
┏━✨⚜ ⚜✨━┓
@khakriz_shohada
┗━✨⚜ ⚜✨━┛
#طنز_شهدایی
قرار گذاشته بودیم هرشب یکی از بچههای چادر رو توی «جشن پتو» بزنیم😁
یه روز گفتیم: ما چرا خودمون رو میزنیم؟🙁🤔
واسه همین قرار شد یکی بره بیرون و اولین کسی رو که دید بکشونه توی چادر.😶 به همین خاطر یکی از بچهها رفت بیرون و بعد از مدتی با یه حاج اقا اومد داخل.👳
اول جاخوردیم. 😳اما خوب دیگه کاریش نمیشد کرد. 😄گفت: حاج آقا بچهها یه سوال دارن.😅
گفت: بفرمایید و ....😁
یه مدت گذشت داشتم از کنار یه چادر رد میشدم😥 که یهو یکی صدام زد؛ تا به خودم اومدم، 😳هفت هشتا حاج آقا👳 ریختن سرم و یه جشن پتوی حسابی ...😆
❣ڪانال خاڪریز❣
┏━✨⚜ ⚜✨━┓
@khakriz_shohada
┗━✨⚜ ⚜✨━┛
#طنز_شهدایی
اللهم ارزقنا ترکشاً ریزاً
استاد سرکار گذاشتن بچهها بود. روزی از یکی از برادران پرسید: «شما وقتی با دشمن روبهرو میشوید برای آنکه کشته نشوید و توپ و تانک آنها در شما اثر نکند چه میگویید؟»
آن برادر خیلی جدی جواب داد☺️: «البته بیشتر به اخلاص برمیگردد والا خود عبادت به تنهایی دردی را دوا نمیکند. اولاً باید وضو داشته باشی، ثانیاً رو به قبله و آهسته به نحوی که کسی نفهمد بگویی: اللهم ارزقنا ترکشاً ریزاً بدستنا یا پاینا و لا جای حساسنا برحمتک یا ارحمالراحمین»😅
طوری این کلمات را به عربی ادا کرد که او باورش شد و با خود گفت: «این اگر آیه نباشد حتماً حدیث است» اما در آخر که کلمات عربی را به فارسی ترجمه کرد، شک کرد و گفت:«اخوی غریب گیر آوردهای؟»
🏴ڪانال خاڪریز🏴
┏━✨🏴 🏴✨━┓
@khakriz_shohada
┗━✨🏴 🏴✨━┛
#طنز_شهدایی ✨
#نماز_تن_هایی 🙄
نه اینکه اهل نماز جماعت و مسجد نباشد، بلکه گاهی همینطوری به قول خودش برای خنده، بعضی از بچههای ناآشنا را دست به سر میکرد، ظاهراً یک بار همین کار را با یکی از دوستان طلبه کرد، وقتی صدای اذان بلند شد آن طلبه به او گفت: «نمیآیی برویم نماز؟»
پاسخ میدهد: «نه، همینجا میخوانم»
آن بنده خدا هم کمی از فضایل نماز جماعت و مسجد برایش گفت. اما او هم جواب داد: «خود خدا هم در قرآن گفته:«انالصلوه تنهاء...» تنها، حتی نگفته دوتایی، سهتایی.😶
و او که فکر نمیکرد قضیه شوخی باشد یک مکثی کرد به جای اینکه ترجمه صحیح را به او بگوید، گفت:«گفته، تنها» یعنی چند نفری، نه تنها و یک نفری ... و بعد هردو با خنده برای اقامه نماز به حسینیه رفتند.😅
🏴ڪانال خاڪریز🏴
┏━✨🏴 🏴✨━┓
@khakriz_shohada
┗━✨🏴 🏴✨━┛
#طنز_شهدایی
💠ماموریت ما تمام شد، همه آمده بودند جز «بخشی».بچه خیلی شوخی بود.همه پکر بودیم.اگر بود همه مان را الان می خنداند😄
.یهو دیدیم دونفر یه برانکارد دست گرفته و دارن میان.یک غواص روی برانکارد آه و ناله میکرد.شک نکردیم که خودش است.تا به ما رسیدند بخشی سر امدادگر داد زد:«نگه دار!»😂‼️
بعد جلوی چشمان بهت زده ی دو امدادگر پرید پایین و گفت:«قربون دستتون! چقدر میشه؟!!» و زد زیر خنده و دوید بین بچه ها گم شد.😂👌
به زحمت،امدادگرها رو راضی کردیم که بروند!!؟
#طنز_شهدایی
توی منطقه برای جابه جایی آذوقه و مهمات یک الاغ داده بودند که هرازچند گاهی با بچه ها سواری هم می کردیم .یک روز الاغ گیج شده بود و رفته بود طرف خط دشمن ،با دوربین که نگاه کردیم دیدیم عراقی ها هم دارند حسابی از الاغ بیچاره کار می کشند چند روز بعد دیدیم الاغ با وفا با کلی آذوقه از طرف دشمن پیش خودمان برگشت.😁
راوی: رزمنده عباس رحیمی
┈••✾•🖤🕊🖤•✾••┈
@khakriz_shohada
┈••✾•🖤🕊🖤•✾••┈