"پشتخاکریزهایعشق"🇱🇧🇵🇸
#ایران_من #ایران_من #ایران_من #ایران_من #ایران_من#ایران_من#ایران_من#ایران_من#ایران_من#ایران_من#ایران
نشر دهید تا#ایران_من جز داغ ترین های ایتا شود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ازیهطرفمیگینجانمفدایایران
ازیهطرفپرچمایرانراآتشمیزنید؟!
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
#ایران_من
"پشتخاکریزهایعشق"🇱🇧🇵🇸
#ایران_من #ایران_من #ایران_من #ایران_من #ایران_من #ایران_من #ایران_من #ایران_من #ایران_من #ایران_من
نشر دهید تا#ایران_من جز داغ ترین های ایتا شود
قسمت ششم🌾
از خوشحالی در پوستش نمیگنجید؛ وقتی به او خبر دادم که اسمت را برای سفر کربلا نوشتهام. سوم راهنمایی بود. روز موعود، وسایلش را با ذوق و شوق جمع کرد، خودش لباسهایش را شست و برای اصلاح موهایش به آرایشگاه رفت و همراه مادرش رهسپار كربلا شد.
از عراق كه برگشت به فكر تهيه پذيرايي بودم. تصور میکردم که فقط ده پانزده نفر از دوستانش به دیدار او خواهند آمد اما زنگ خانه به صدا درآمد و حدود 40 نفر از دوستانش وارد خانه شدند! با شور و نشاط و علاقه، همدیگر را در آغوش گرفتند و میخندیدند.
"پدر شهید"
@khakrizhaieshg✨
قسمت هفتم🌾
سوم راهنمايی بود كه برای اولینبار به زیارت عتبات عالیات مشرف شد. آن موقع كمی حساسيت داشت، تغییر آب و هوا هم کار خودش را کرد و حالش ناخوش شد. به مسجد کوفه که رسیدیم گفتم: «اعمال این مسجد زیاده! حالا که حالت خوب نیست، لازم نیست همه نمازها رو بخونی و همه اعمال رو انجام بدی.»
با آن حال همه اعمال مسجد کوفه را انجام داد. به نجف که رسیدیم به پزشک مراجعه کرديم و حالش بهتر شد.
نصف شب همان روز بود كه به کربلا رسيديم. همه خسته بودیم. آنشب کسی از ما به حرم نرفت؛ اما دل عباس بیطاقتتر از این حرف ها بود و همانشب براي زيارت به حرم رفت.
"مادر شهید"
@khakrizhaieshg✨
قسمت هشتم🌾
سال 85 بود و عباس 13 سال بیشتر نداشت. روزشماری میکرد تا روز موعود فرابرسد. قرار بود حضرت آیتالله خامنهای به سمنان سفر کنند. دل توی دلش نبود که حضرت آقا را از نزدیک ببیند. روز موعود، از همان صبح زود به سمت میدان سعدی حرکت کرد. برای آقا نامهای نوشته بود و از علاقهاش به ایشان گفته بود. در نامه چفیه متبرک حضرت آقا را طلب کرده بود.
بیقرارِ پاسخ نامه، لحظهشماری میکرد. دو هفته که گذشت از طریق پست چفیه را جلوی در آوردند. بال درآورده بود! چفیه را که دید آن را بوسید و به چشمها و پیشانیاش مالید.
"مادر شهید"
@khakrizhaieshg✨
قسمت نهم🌾
عید غدیر بود. امام جماعت بعد از نماز ظهر بلند شد و گفت امروز دو به دو دست به دست هم بدهید. مي خواهیم صیغه برادری بخوانیم تا در دنیا و آخرت یار و یاور هم باشیم. هنوز حرفهای امام جماعت به پایان نرسیده بود که نمارگزاران به بغل دستی هایشان نگاه می کردند و می سنجیدند که میخواهند با چه کسی برادر شوند!
من نگاهی به سمت راستم انداختم. عباس کنار من نشسته بود. آن روزها قد کوتاه و بدن ضعیفی داشت اما خوش برخورد بود. با خودم فکر می کردم که او چطور می خواهد برای من برادری کند؟
صیغه برادری را با او خواندم و آن روز گذشت. چند ماه بعد که عباس را دیدم گفتم: «بین ما عقد برادری خونده شد؛ شما واسه من چیکار کردی تو این مدت؟» جوابی داد و گذشت. دوسه ماه بعد که دوباره او را در مسجد دیدم باز هم به او گفتم:«تو در حق برادرت چه کردی؟»
وقتی دید حرفم جدی است، گفت:«دعا کن من شهید بشم، به اذن خدا شفاعتت میکنم!»
"مصطفی عبدالشاه - دوست شهید"
@khakrizhaieshg✨
قسمت دهم🌾
صبح های جمعه با عباس برای رفتن به دعای ندبه قرار داشتم. قرارمان این بود که اگر من زودتر بیدار شدم به او یک تکزنگ بزنم و بالعکس! وقتی به هم زنگ میزدیم، ده دقیقه بعد سر خیابان منتظر هم بودیم. سر صبح، با خنده و شوخی به مسجد الزهراء(س) میرفتیم و در دعای ندبه شرکت میکردیم. آن روزها من تصور میکردم که نزدیکترین دوست عباس هستم؛ چون هم همکلاسی بودیم و هم هممحلی. اما وقتی در مراسم یا کلاسهای بسیج شرکت میکردیم متوجه میشدم که عباس دوستان زیادی دارد. او با لطافت قلبیاش دیگران را به خود جذب میکرد
"محمد ترحمی - دوست شهید"
@khakrizhaieshg✨
قسمت یازدهم🌾
در ایام محرم و ماه مبارک رمضان که در سطح شهر مجالس پرشماری برگزار میشد، عباس به دنبال آن مجالسی بود که بتواند از حرفهای سخنرانش استفاده کند. با پرس و جو به دنبال مجلس یک سخنران توانمند بود. غالبا هم با اشتیاق به مجلس سخنرانی کسانی میرفت که اهل علم و عمل بودند و روحیه جوانگرایی داشتند. اگر پای منبری میرفت که برایش دلچسب نبود، شبِ دیگر به مجلسِ دیگری میرفت. برایش مهم بود که به مجلسی پا بگذارد که از آن حظ معنوی، روحانی و علمی ببرد. برای انتخاب مجالس مداحی هم همینگونه عمل میکرد. مداحی را دوست داشت که هم شور ایجاد کند و هم شعور و آگاهی.
"محمد ترحمی - دوست شهید"
@khakrizhaieshg✨
قسمت سیزدهم🌾
عباس همانطور که به نماز اول وقت مقيد بود به ورزش هم بسيار علاقمند بود. با دوستان خوبی که در مسجد داشت قرار می گذاشت و با هم فوتبال بازی میکردند و اصلا همین علاقه به ورزش بود که او را سرزنده و سرحال و شاداب نگه میداشت. منتظر نمیماند که اتفاقی بیفتد و روحیهاش را عوض کند، خودش دست بکار میشد. گاهی در خانه با هم کشتی میگرفتیم! گاهی هم در حیاط خانه فوتبال بازی میکردیم. بیشتر اوقات هم من میبردم! او حرفهای بازی میکرد اما من شوت ميزدم وگل ميشد!
"محمد مهدی دانشگر- برادر شهید"
@khakrizhaieshg✨
باهمرفتیمقم
جلوضریحبهمگفت:احمد
آدمبایدزرنگباشھ
ماازتِهراناومدیمزیارت
بایدیہ هدیہ بگیریم، گفتمچۍمۍخواے ؟
گفت شهادت ..:)!💔
#شهید_عباس_دانشگر🕊
#برادرشهیدم🌱
#عباس_جان🙂❤️
@khakrizhaieshg✨
#شهیدانہ
انسان باید هر کاری حتی مسائل شخصی خودش را برای رضای خدا انجام دهد..!
#شهیدابراهیمهادی🕊
@khakrizhaieshg✨
#شهیدانہ
حجابسنگریستآغشتہبہخونِمن
ڪہاگرآنراحفظنڪنیدبهخونِمن
خیانتڪردهاید..
#شهیداحمدپناهی
@khakrizhaieshg✨
درهرصورت، قربانــیاصلــی،
خود 'زنانجامــعـــه' هستند..🚶🏿♀‼️
@khakrizhaieshg✨
"پشتخاکریزهایعشق"🇱🇧🇵🇸
باهمرفتیمقم جلوضریحبهمگفت:احمد آدمبایدزرنگباشھ ماازتِهراناومدیمزیارت بایدیہ هدیہ ب
همیشہمیگفـت:
برایاینکہگرهمحبتمامحکمتربشہ...
بایددرحـقهمدیگـہدعاکنیم:)!
#شهید_عباس_دانشگر🕊
#برادرشهیدم🌱
#عباس_جان🙂❤️
@khakrizhaieshg✨
ای ڪاش حرم بودم و مهمان تو بودم
مهمان توسفره احسان تو بودم
یڪ پنجره فولاد دلم تنگ تو آقاست
ای ڪاش ڪہ زوار خراسان تو بودم
شهادت امام رضا علیهالسلام تسلیت باد🖤🕊
@khakrizhaieshg✨
قسمت چهاردهم🌾
صبحهای جمعه به دعاي ندبه ميرفت. زمستان و تابستان هم نداشت. چشیدن سرمای یک صبح جمعه زمستانی را براي شركت در دعاي ندبه به گرمای رختخواب ترجیح میداد.
عشق و علاقه خاصی به حضرت بقیهالله(عج) داشت. این عشق او را بیقرار میکرد.اعتقاد داشت که اگر توفیقی شامل حال ما شود و اگر در انسانیت به مقامی و کمالی هم برسیم، همه از برکت دعای آن حضرت است.
"محمد مهدی دانشگر- برادر شهید"
@khakrizhaieshg✨
قسمت پانزدهم🌾
پدرم همیشه برایمان آیهاي از سوره جمعه را میخواند که «در روز جمعه داد و ستد را رها کنید و به سوی نماز بشتابید» و تذکر میداد که جمعهها، هرجا هستید در نماز جمعه شرکت کنید.
روزهای جمعه، پدرم همان اول صبح میگفت:«آماده باشید تا با هم به نماز جمعه برویم.» خانوادگی برای اقامه نماز جمعه به مسجد امام(ره) میرفتیم. من و عباس اول به زیارت حرم امامزاده یحییبنموسی(ع) و قبور شهدا که در مجاورت محل برگزاری نماز جمعه بود میرفتیم و بعد نماز جمعه را در مسجد امام(ره) اقامه میکردیم.
نماز جمعه برای ما واقعا یک میعادگاه بود؛ هم جایی برای شنیدن وعظ و خطابه و هم محلی برای دیدار با رفقا و دوستان.
"محمد مهدی دانشگر- برادر شهید"
@khakrizhaieshg✨