Amirhossein Sajedi-Daram Az Dast Miram[320] (1).mp3
9.63M
دارمازدستمیرم🥲💔 ؛
#قسمت_آخر
#ویشکا_2
وارد فضای زندان شدم از حیاط کوچک جلوی درب عبور کردم
نگهبان مرا راهنمایی کرد تا به اتاقی رسیدم که فضای از تعداد زیادی میز صندلی پر شده بود به طرف میز آخر در گوشه سمت راست قرار داشت رفتم
نگاهی به اتاق کردم دیوار ها به رنگ آبی بود، آرامش خاصی به اتاق می داد چند نفر دیگر هم وارد اتاق شدند و در میز های مختلف نشستند مدتی طول کشید تا زندانی ها از سلول هایشان به آن اتاق منتقل کردند
از دور که شایان را دیدم بلند شدم و لبخندی زدم
چهره اش در این دو هفته خیلی از بین رفته بود، رنگ روی قبل را نداشت
به طرف من آمد
سلام چطوری
سلام ویشکا جون خوبم
حال روزت این نشون نمی ده
آهی سردی کشید می گذره دیگه ...
شایان چرا این کار کردی
تو آمدی برای دیدن من یا ...
نه فقط نگران حالت هستم
توی چند وقت حتی نتوانستم درست بخوابم
خودم هم درست نمی دانم اما در مدتی که در فرانسه بودم گروه منافقین خلق( مجاهدین خلق) خیلی بر علیه نظام جمهوری اسلامی تبلیغ می کردند، خوب از من هم به عنوان فردی تحصیل کرده استفاده کردند
یعنی چی ؟
ببین چون من دانش کامپیوتر داشتم می توانستم هر اطلاعاتی را به نوعی که می خواهم تغییر بدهم کار ما همین طور پیش رفت تا یک روز ماموریت دادند
باید چند نفر را در ایران بکشیم
و یکی از آن همسر دوست ...
می دانم دیگر دامه نده
ببین همه ی تلاشم را می کنم تا از دوستم رضایت بگیرم حداقل شاید تخفیفی در جرمت حاصل شود
با صدای سرباز سرم را برگرداندم
وقت ملاقات تمام هست
شایان بلند شد نگاه معصومانه ای به من کرد
منتظرم بمون
از زندان که خارج شدم تاکسی گرفتم که تا خانه ی نرگس مرا برساند
داخل ماشین چند بار با پگاه تماس گرفتم تا او را ببینم اما گوشی ی او خاموش بود
فاصله خانه ی نرگس تا زندان زیاد بود حدود چهل و پنج دقیقه در ماشین بودم در این مدت جمله ی آخر شایان از ذهنم بیرون نمی رفت
وارد کوچه که شدیم چشمم به نرگس افتاد که در حال خارج شدن از خانه بود
از ماشین پیاده شدم جلو رفتم
سلام نرگس خانم
سلام عزیزم اتفاقی افتاده
راستش خواستم باهاتون حرف بزنم
خب بفرمائید داخل
مزاحم نیستم
داخل خانه رفتیم خانه مثل همیشه مرتب بود عطر خوبی فضای خانه را پر کرده بود
نگاهی به اطراف کردم که چشمم به عکس علی آقا افتاد در دلم آشوب شد
با صدای نرگس سرم را برگرداندم
زودتر از این ها منتظرت بودم
شرمنده
به خاطر اتفاقات گذشته اصلا پای آمدن نداشتم ...
راستش نمی دانم چطور باید بگویم
بگوعزیزم
امکان داره یعنی امکان داره که از شکایتون صرف نظر کنید
نرگس حالت چهره اش عوض شد با صدایی ملایم برای چی ؟
آخر امروز رفتم زندان شایان توضیح داد که اون فقط بازی خورده و بخاطر این که مهره ی سوخته شده بود ماموریت کشتن آدم های ایران را دادند
نرگس نفس عمیقی کشید
راستش ویشکا جان
خودم در این فکر هستم یادت هست آن شب که آن دو جوان مزاحمت شدند
آن ها اعتراف کردند که علی را شهید کردند
لبخندی بر لب زدم و نگاهی به عکس علی آقا کردم
نویسنده :تمنا🥰🙏🏻
هدایت شده از "پشتخاکریزهایعشق"🇱🇧🇵🇸
🦋با جست و جوی:🦋
💙تو شهید نمیشوی.✨ 🚎
https://eitaa.com/khakrizhaieshg/1204
💙هر چی تو بخوای.✨ 🚎
https://eitaa.com/khakrizhaieshg/4211
💙رمان عشق باطعم سادگی.✨ 🚎
https://eitaa.com/khakrizhaieshg/8840
💙داستان_غروب_شلمچه.✨ 🚎
https://eitaa.com/khakrizhaieshg/4337
💙داعشی های کراواتی.✨ 🚎
https://eitaa.com/khakrizhaieshg/9042
💙جانم میرود.✨ 🚎
https://eitaa.com/khakrizhaieshg/4586
💙انقلابجنسی.✨ 🚎
https://eitaa.com/khakrizhaieshg/5730
💙پس از مرگ.✨ 🚎
https://eitaa.com/khakrizhaieshg/6199
💙پسرک فلافل فروش.✨ 🚎
https://eitaa.com/khakrizhaieshg/6278
💙ویشکا1✨
https://eitaa.com/khakrizhaieshg/20546
💙ویشکا2✨
https://eitaa.com/khakrizhaieshg/25789
میتونید این کتاب ها رو بخونید🦋✨
سللوووم خوشملا🥺😍
اینجا قراره در کنار هم با مواد دم دست
که تو خونه ی همه پیدا میشه
یه پوست مخملی بسازیم🥲😘
بیووو مراحل روتینشو ببیتو
طبق مراحل پیش برو🥺
https://eitaa.com/postto
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سیره امیرالمومنین در برخورد با گزارشگران فساد
روایت حجت الاسلام حامد کاشانی از فردی که برای شکایت از یکی از کارگزاران امام علی(ع) نزد ایشان رفت و امیرالمومنین حکم عزل کارگزار را به فرد شاکی داد تا او حکم را به آن کارگزار تحویل دهد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امام حسین عشقش پیرمرد رو هم جوون میکنه
یعنی میشه یه روزی مادرش منتظر ما باشه🥲
-و ما برای نیازمندیهای خویش،
قمربنیهاشم را نزدِ خداوند واسطه قرار میدهیم.
شماره آخرتلفنتچنده؟
برایاونشهید۵تاصلواتبفرست
1 شهید حاج قاسم سلیمانی
2 شهید محمد اشتراک
3 شهید محمد حسین حدادیان
4 شهیده سیمین ترسایی
5 شهیدحسن دهقان
6 شهید حسین نامجو
7 شهیدانگمنام
8شهیدعلی لندی
9شهید منصور ندیم
0 شهید علی اکبر دلارانسب
هدایت شده از پلیلیستمداحیهامون:>
gereftaram abalfazl final.mp3
6.44M
دلمبهغمشوصله
امیدمابوالفضله
قشنگتریناسمیکه
شنیدمابوالفضله🌱🫀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
°•°♡°•°
ما سینه زدیم بیصدا باریدند
هرچه که دم زدیم آنها دیدند
ما مدعیان صف اول بودیم
از آخر مجلس شهدا را چیدند
#شهید_حسین_امیرعبدالهیان🤍
.
-هرکهخواهدروددرمکــتـبعشق"حـسیــن" ثبتنامشرافقط"عبـــــّاس"امضامـيکند..
#سادات_بانو
دختری سادات با مشکل کشف حجاب دروان رضا خان دست و پنجه نرم می کند
تقدیم به شهدای مسجد گوهر شاد و تقدیم به خانم های با حجاب کشورم 💔🌷
#قسمت_اول
#سادات_بانو🧕🏻
لحاف قرمز رنگ بزرگ را از روی خودم کنار زدم ،بلند شدم به سمت پنجره رفتم، پنجره ی چوبی، آبی رنگ که نمای زیبایی به اتاق هدیه کرده بود را باز کردم ؛پرتوی طلایی رنگ خورشید در اتاق پیچید .
روی چارچوب پنجره نسشتم ، به حیاط نگاه کردم ؛ تماشای حوض آبی رنگ که درست در وسط حیاط قرار داشت و شمعدانی های کنار حوض حس خوبی در وجود ایجاد کرد ، دلتنگ روز های بهار شدم که عطر شکوفه های سیب در حیاط می پیچد و فضا را معطر می کند در دلم سودایی نهفته بود که صدای ماد مرا را به حال برگرداند.
از پله های پائین رفتم ، خودرو را. به مطبخ رساندم
از اتاق کناری وارد شدم فضای مطبخ را دود بخار غذا گرفته بود .
سلام مادر
سلام زهرا سادات زود باش صبحانه را آماده کن که پدرت با شیر تازه می آید!
سینی بزرگی برداشتم پنیر تازه همراه با نانی که مادر پخته بود ، به اتاق بردم و منتظر دم کشیدن چای شدم سفره را درست در وسط گل قالی پهن کردم ، قالی که مادرم با زحمت زیاد بافته بود.
به مطبخ برگشتم تا چند استکان کمر باریک برای چای ببرم که چشمم به دیگ های روی اجاق افتاد
این همه غذا درست می کنی برای ظهر اضافه می ماند نذری. داریم ؟
ظهر عمو و زن عمو همراه با بچه ها برای ناهار به خانه می آیند ، عمو به پدر گفته خبری در شهر است !؟
زیر لب تکرار کردم چه خبری!؟
صدای پدر رشته افکارم را پاره کرد
سلام بر اهل خانه 🥰
سلام آقا دست شما درد نکنه
سفره که پهن هست ؟
زهرا سادات شیر🍶 روی اجاق بگذار .
دورهم مشغول صبحانه خوردن بودیم که خواستم از پدر در مورد اتفاق ها در شهر بپرسم که یاد صحبت او افتادم ؛ « نباید موقع غذا با هم صحبت کنیم نعمت خدا حرمت دارد»
بعد از صبحانه طاقت نیاوردم جلو رفتم
پدر چه اتفاقی افتاده ؟
دستانش را به آرامی روی دهانم گذاشت
منتظر باش دختر عزیزم❤️
نویسنده :تمنا🍀💐
یه استاد داشتیم که گفت:
اگه انسان چیزی رو از ته دلش بخواد
بلاخره یه "دلیل" برای شروع کردن پیدا میکنه
ولی اگه چیزی رو نخواد
بهونه اونو برای ول کردن پیدا میکنه🌿
- #یه_تیکه_کتاب
_جـٰاییࢪآسُࢪآغدآࢪـےڪِہبَࢪغَـمهـٰامَࢪهَمـےبِگذآࢪَند؟!
+غَمخـٰانِہـےنینـَوآکِهصـٰاحِبَشحُسیناِبنعَلـےاسـت:)⏳️🫀
وَآغوشاَست؛
دَرمآنِدِلیکِهگآهمیگیرَد
پَنآهآخَرِقَلبَمتوییهَرگآهمیگیرَد(:🫀⛓️
خوابِ کربلا ؛
اونم با این جزئیاتِ طولانی
باورم نمیشه :)))
واقعا باورم نمیشه ..
با من داری چیکار میکنی ابیعبدالله :)؟
خواب دیدم دور ضریح شیش گوشهش
خلوتِ خلوتِ فقط من بودم و ضریح ؛
اون قسمتی که مال خانوماست
به خصوص پایین پا رو :)
اونقدر محکم گرفته بودم
و محکم بغلش کرده بودم
که فکر نمیکنم کسی میتونست
اون لحظه منو جدا کنه ..
خیلی واقعی بود :))) خیلی رویایی بود :)
این حس که آقا تو رو میخواد
و تو رو برا زیارتش خواسته
دوساله که یادم رفته بود
اما دوباره حسش کردم :)))
واقعا از شدت گریه دیدم که تو خواب
دارم جون میدم ، دیدم که قلبم چطور میزد
جدی جدی همه چی داشت کنار ضریحش
تموم میشد :)) واقعا یعنی یه روز میشه :)؟
خیلی قشنگ بود ، خیلی قشنگ بود :)
- باورم نمیشه . .