eitaa logo
"پشت‌خاکریزهای‌عشق"🇱🇧🇵🇸
1.1هزار دنبال‌کننده
5.4هزار عکس
4.2هزار ویدیو
106 فایل
🥀شهـید حـسـن بــاقــری : خاکریز بهانه است ما با هم رفیق شده ایم تا همدیگر را بسازیم. کپی؟!با یک صلوات برای مولامون امام زمان کاملا حلال:) به جز روزمرگی! https://harfeto.timefriend.net/17283015678050 سوالی دارید پاسخگو هستم
مشاهده در ایتا
دانلود
خب خب مرسی ک بودید پایان ناشناس التماس دعا یاعلی
مهرت به دلم نشست و رنگ و بو گرفت این دل به پای عشق شما آبرو گرفت♥️ .
بـٰارهـٰازائِرِتُوبـٰاشَم‌اَگَربـٰازڪَم‌اَست . . حَرَم‌ِپـٰاڪ‌ِتُوهَرلَحظِہ‌‌تَمَنـٰای‌ِمَن‌اَست!(:💔" صلَّی‌اللهُ‌عَلَیکَ‌یَااَبَاعَبدِالله✨🕊
از دختر جوانی پرسیدند: از چه نوع آرایشی استفاده میکنی؟ لبخندی زد و گفت: برای لبانم ...راستگویی برای صدایم...ذکر خدا برای چشمانم ...چشم پوشی از محرمات برای دستانم ... دست گیری از مستمندان برای پاهایم...ایستادن برای نماز برای قامتم...سجده برای خدا برای عقلم ...فهم قرآن برای خودم...خدا
بسم الله الرحمن الرحیم🌱 تقدیم به مردم عزیز سرزمینم (رمان نوشته شده بر اساس واقعی😍) شروع صبح دل انگیز🌱😍 صبح زود چشمانم را با شنیدن صدای خروس باز کردم از رخت خواب بلند شدم و مرتبش کردم ، همیشه وقتی صبح از خواب بیدار می شوم خیلی سر حال هست، به حیاط دویدم، مادرم را صدا کردم ، صدایش از آغل می آمد مادرم مشغول دوشیدن شیر گاو بود بعد از چند دقیقه با سطل فلزی بزرگ شیر، نزدیکم آمد سطل را به دستم داد. گفت: شیر🍶 را بجوشان و سفره ی صبحانه را پهن کن چون مدرسه ات دیر می شود و باید عجله کنی! --------------------------------------------------------- همراه با چشم گفتن دویدم سمت اتاق سفره را برداشتم پهن کردم در سفره نان تازه که مادرم دیروز پخته بود ، پنیر محلی ، شیر تازه ، کره و عسل بومی🍯 گذاشتم و با مادرم مشغول خوردن شدیم. بعد از نوشیدن چای از جایم بلند شدم وسایل مدرسه را آماده کردم و از مادرم خداحافظی کردم به سمت مدرسه رفتم به مدرسه که رسیدم دوستانم جلو آمدند و با هم سلام احوال و پرسی کردیم به سمت صف صبحگاهی رفتیم ، برنامه صبحگاهی خیلی جالب و دل انگیز بود ، بعد با صف به کلاس رفتیم تا ظهر یکی یکی کلاس ها را گذراندم حسابی خسته شده بودم اما شوق زیادی برای رفتن به خانه داشتم برای همین از مدرسه تا خانه یک نفس دویدم. به خانه که رسیدم مادرم همه ی خانه را مرتب کرده بود ناهار هم آماده بود سلام گرمی کردم بعد از جواب سلام گفت : دخترم لباس هایت 👚را عوض کن تا ناهار بخوریم. من هم سریع کارها را انجام دادم و سفره ی غذا را پهن کردم ،من برای مادرم از خاطرات یک روزی که در مدرسه داشتم گفتم مادرم هم گفت: قالی ای که قولش را به مش رحمت داده بودم کمی بافته ام تا به شهر ببرد. به این فکر کردم که اگر مادرم قالی را تمام کند پول خیلی خوبی دستمان را می گیرد آن وقت پدر و برادرم مجبور نیستند ساعت های زیادی در دشت کارکنند نویسنده :تمنا ❤️ ☘️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌ این حال و روزامونم گذشت ، ان‌شاءالله زنده‌باشیم تا سال‌دیگه❤️‍🩹
Untitled 3.mp3
20.58M
از سفر برگشتی قربونت برم چرا تو تشت زر برگشتی . . . !💔
یه صلوات واسه آقا امام زمانمون نشه؟🥺🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم رب الحسین