eitaa logo
خاکریز خاطرات شهدا
98 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
1.2هزار ویدیو
10 فایل
امام خامنہ‌ای روحی فداه : انگیزہ های بسیار شدیدی وجود دارد برای فراموشی شهــدا.. نگذارید یاد شهـدا فراموش شود •✾🌻🍂🌻✾• خاکریز خاطرات شهدا https://eitaa.com/khakrizshohadair ╭━━⊰❀🔻🔸🔻❀⊱━━╮ کپی با ذکر صلوات آزاد ارتباط با مدیر @abasiniah
مشاهده در ایتا
دانلود
10.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♨️پنجره متفاوتی به حضور رهبر انقلاب در منزل شهید مسیحی آرمن آودیسیان. ۱۳۹۶/۱۰/۱
🍃🌸🍃 خدمت همراهان گرامی سلام و احترام دوستانی که از ابتدا همراه کانال بودند، در جریان هستند که در اوائل مرداد سال ۱۳۹۹ کتاب بسیار خواندنی؛ و مورد استناد و سفارش حضرت امام خامنه‌ای؛ خدمتتان تقدیم می‌شد. پس از مدتی بدلایلی بارگذاری قسمت‌های آن کتاب متوقف شد. اکنون با توجه به اتمام کتاب # شهر دمشق و با توجه به محتوای خواندنی و آموختنی کتاب ؛ از امروز ادامه‌ی آن کتاب شریف خدمت‌تان تقدیم خواهد شد. این کتاب شامل خاطرات رزمنده‌ی جانباز و شهید همدانی و دوستان رزمنده و شهید او مانند و ... است. 🔗 ادامه دارد ... 🔸🌺🔸-------------
🇮🇷🇮🇷 وقتی مهتاب گم شد 🇮🇷🇮🇷 ✒قسمت صد و نهم 📒 فصل نهم من، مهتاب، مین(۱۹) مدتی گذشت حالت بلاتکلیفی خسته‌ام کرد رفتم پیش علی‌آقا(چیت‌سازیان) و گفتم: "حالا که شناسایی نداریم، اجازه بده به گردان پیاده بروم" او متوجه بود که بعد از شهادت علی محمدی آرام و قرار ندارم پذیرفت اما شرط کرد که به اطلاعات عملیات برگردم حمید رهبر فرمانده گردان مرا به گروهان یکم فرستاد فرماندهی آن به عهده مظاهر مجیدی بود او هم مسئولیت یکی از دسته‌ها را به من سپرد محیط گردان، محیطی متفاوت با اطلاعات عملیات بود صبح بعد از نماز، صبح‌گاه داشتیم ورزش صبحگاهی بعد صبحانه و آموزش پشت آموزش و مانور پشت مانور شب‌ها هم هنگامه دعا و مناجات و شب زنده داری از لحاظ معنوی، بچه‌های گردان مثل نیروهای اطلاعات عملیات بودند برای خودشان قبر می‌کندند شب‌ها داخل قبر می‌رفتند اصلاً این کار یک فرهنگ شده بود بی هیچ پیرایه و پنهان‌کاری گاهی هم رنگ شوخی می گرفت گاهی داخل چادر اجتماعی یکی را با ملافه سفید کفن پوش می‌کردند دورش حلقه می‌زدند یعنی تو مرده‌ای آنجا صحنه‌های عجیبی اتفاق می‌افتاد گاهی کسی که داخل کفن بود زار زار گریه می‌کرد گویی داخل قبر و برزخ است و گاهی آنقدر می‌خندید که بچه‌ها با مشت و لگد به جانش می‌افتادند بیچاره‌ی دست و پا بسته را تا آنجا که جا داشت می‌زدند حس و حال بچه‌های دور و بر آن فرد کفن‌پوش هم متفاوت بود عده‌ای می‌خندیدند و عده‌ای به یاد قیامت می‌گریستند. • ┈┈••••✾•🇮🇷🌹🇮🇷•✾•••┈┈• 📒 فصل دهم نبرد فاو سال ۶۴ رسید بی‌آنکه بدانیم کی سال تحویل شد فقط پیام نوروزی امام را که تبلیغات گردان میان بچه‌ها توزیع کرد، فهمیدیم که دو سه روز از سال نو گذشته است کم‌کم ذهنم به قدری از بچه‌های اطلاعات عملیات تیپ دور شد که انگار سال‌هاست در گردان پیاده‌ام تنها چیزی که رهایم نمی‌کرد یاد علی محمدی و آن شب مهتابی بود بعد از ۴۰ روز که خبری از عملیات نشد، علی‌آقا سراغم آمد و گفت: "برگرد واحد!" گفتم: "همین جا می‌مانم!" گفت: "با بچه‌های واحد می‌رویم همدان منزل شهید علی محمدی" پای رفتن نداشتم اما علی‌آقا قانعم کرد که بیا و گوشه‌ای بنشین و چیزی نگو وقتی جلوی در خانه علی محمدی رسیدیم، پاهایم سست شد پدرش کفن‌پوش جلوی در ایستاده بود و یقه پیراهن سیاه از کفن بیرون زده بود چشمش که به من افتاد، بلندبلند گریست و گفت: "ای رفیق! علی من چه شد؟! چرا پسرم را نیاوردی؟!" بهت‌زده به زمین خیره شدم درونم غوغا بود می‌خواستم بگویم: "دور از عدالت خدا بود که علی شهید نشود!" می‌خواستم فریاد بزنم: "به خدا تمام وجود من با او در همان میدان مین جا مانده است" می‌خواستم بگویم: "به خدا تنها بودم! و اگر تنها هم نبودم، آوردن پیکر علی از آن معرکه محال بود." رفتیم داخل اطاق نشستیم علی آقا از خصوصیات علی محمدی و نحوه شهادتش آن قدر دلنشین و محزون گفت که خاطره به سمت روضه رفت چراغ ها خاموش شد و تاریک ... موقع خداحافظی پدر علی جلوی در ایستاده و بدرقه‌مان کرد. یاد انگشتر علی افتادم آن را به پدرش دادم گرفت روی چشمش کشید گریه کرد و آرام شد 🔗 ادامه دارد ... 🔸🌺🔸 --------------
به نام خدای رئوف سلام خداوند منان در قرآن رضوان فرموده: وَ اتَّبَعْتُ مِلَّهَ آبائِی إِبْراهِیمَ وَ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ ما کانَ لَنا أَنْ نُشْرِکَ بِاللّهِ مِنْ شَیْءٍ ذلِکَ مِنْ فَضْلِ اللّهِ عَلَیْنا وَ عَلَی النّاسِ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النّاسِ لا یَشْکُرُونَ (یوسف گفت) و من آیین پدرانم ابراهیم و اسحاق و یعقوب را پیروی کرده ام. برای ما سزاوار نیست که چیزی را شریک خداوند قرار دهیم. این از فضل خدا بر ما و بر مردم است، ولی بیشتر مردم سپاس گزاری نمی کنند. سوره یوسف آیه ۳۸ اصالت خانوادگی، همچنان که در ساختار شخصیّت افراد مؤثر است، در پذیرش مردم نیز اثر دارد. لذا حضرت یوسف برای معرفی خود، به پدران خود که انبیای الهی هستند تکیه می کند تا هم اصالت خانوادگیش را ارائه دهد و هم قداست دعوت خود را. این همان روشی است که پیامبر صلی الله علیه و آله نیز در معرّفی خود به کار می برد و می فرمود: من همان پیامبر امّی هستم که نام و نشانم در تورات و انجیل آمده است. سیدالشهدا حسین ابن علیّ علیهما السلام در کربلا و امام سجاد علیه السلام نیز در برابر مردم شام، خود را چنین معرّفی کردند: «انا ابن فاطمه الزّهرا» «مِلَّهَ» در قرآن به معنای آیین بکار رفته است. سیمای «ملّه ابراهیم» اینگونه ترسیم شده است: «با تمام قُوا در راه خدا جهاد کنید و اهل نماز و زکات و اعتصام به خدا باشید. در دین سختی و حرجی نیست، تسلیم خدا باشید، این است ملّت پدرتان ابراهیم.» ادامه دارد .... --------------
💠عوامل کششی به دعا 📌امام (ع) در جاهای متعدد صحیفه سجادیه عواملی که انسان را به دعاکردن در پیشگاه خداوند متعال می‌کشاند بر می‌شمارد. این عوامل به انسان توفیق می‌بخشد تا به ضمیمه کردن قدرت لایزال حق به عجز خود فکر نماید و آن انضمام را با دعا اراده کند. 🔹 به عنوان نمونه حضرت عناصر باطنی و روانی زیر را سبب روی آوردن انسان به دعا می‌داند؛ ▫️ آگاهی و اعتقادبه فضل و احسان خداوند ▪️حسن ظن و اعتماد به خداوند متعال ... وَ یَحْدُونِی عَلَی مَسْأَلَتِکَ تَفَضّلُکَ عَلَی مَنْ أَقْبَلَ بِوَجْهِهِ إِلَیْکَ، وَ وَفَدَ بِحُسْنِ ظَنّهِ إِلَیْکَ،...: اما آنچه مرا به درخواست از تو فرا می‌خواند لطف و مهربانی توست به کسی که به سوی تو روی آورده و با خوش گمانی بر تو وارد گشته است. 📚 زبان دعا در صحیفه سجادیه ╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮    
12.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞 روایت مادر شهید محسن جاویدی از فسا ... ♨️بچه من نه کفن گیرش اومد ، نه گور اگر بشه ماهی طلا ، نه نگاش میکنم ، نه میخورم، بچه ی منو ماهی خورده ، من بیام ماهی بخورم... 🌷 ۶ دی ماه روز تکریم مادران و همسران شهدا گرامی باد.
🌹شهادت آیت الله حسین غفاری 7 دی 1353 ♦️شهید آیت الله حسین غفاری، در سال 1295 در آذرشهر تبریز متولد شد و دیری نپایید که پدرش را از دست داد و پس از طی تحصیلات مقدماتی، عازم تبریز شد و 30 سال فقیرانه زندگی کرد و به تحصیل علوم دینی پرداخت. در سال 1324 عازم قم گردید و در محضر بزرگانی چون آیت ا... بروجردی به کسب فیض پرداخت و پس از 11 سال راهی تهران شد. ایشان در سال 1340، زمانی که حسنعلی منصور، طرح انجمن های ایالتی و ولایتی را مطرح کرد، به فعالیت علیه این لوایح پرداخت و تا قیام پانزده خرداد، با سخنرانی های خود به افشای ماهیت رژیم پهلوی پرداخت. ♦️در شب 12 محرم، 15 خرداد 1342، هنگامیکه از سخنرانی برگشته بود، ماموران به خانه اش حمله کرده و او را دستگیر و زندانی و در زندان شهربانی مورد بازجویی و شکنجه قرار دادند. پس از آزادی، همچنان به مبارزه خود ادامه داد و بار دیگر توسط ساواک دستگیر شد. ایشان طی سالهای 53-1350 به مبارزات خود شکل تازه ای داد و کمتر در میان آشنایان ظاهر می شد. شهید آیت ا... غفاری در تیر ماه 1353، در تهران دستگیر شد و این آخرین دوران زندان این مبارز نستوه بود. ♦️پسر ایشان در مورد آخرین ملاقات با پدر می گوید : "پدر را در آخرین ملاقات، کشان کشان، با پاها و دست های شکسته و در حالیکه بیش از یکی دو دندان در دهانش باقی نمانده بود و سراسر صورت و اندامش زیر شکنجه های وحشیانه، در هم کوبیده شده بود، پشت میز ملاقات آوردند. بیش از یکی دو جمله بین ما رد و بدل نشد؛ او گفت: تصور نمی کنم دیگر یکدیگر را ببینیم ... فردای همان روز شنیدیم که ساعت 2 بعد از ظهر ( 7 دی 1353 )، پدر، از محیط رنج آوری که آخرین مرحله امتحان بندگی را در آن گذراندند، آسوده شده و به وصال معبود رسیده است." 📚کتاب مرتبط: مسافر ملکوت مقاله مرتبط: بیوگرافی آیت الله حسین غفاری سند مرتبط: سندی از آیت الله حسین غفاری در بایگانی ساواک
🔴 تنها کسی که می تواند ایران را نجات دهد آیت‌الله خمینی است 🌹 کلام شهید: من فکر می کنم تنها کسی که می تواند ایران را نجات دهد آیت اللّه است. امروز مردی از سلاله پیامبر و علی و حسین یک تنه در مقابل این ظلم و ستم ها قد برافراشته است. پیروی از این مرجع بزرگ همانا پیروی از رسول خدا است. پیروی از حسین (ع) و ائمه اطهار است. ♦️ امام خمینی: زجر ما این است که ما را حبس کردند یا زندان بردند؟ یا زجر این است که پای بعضی از علماء را اره (اشاره به ) کردند؛ آقا! توی روغن سوزاندند زجر ما این است که ۱۰ سال، ۱۵ سال، ۸ سال، ۷ سال، علمای ما در حبس هستند 🗓 7 دی ماه ۱۳۵۳ سالروز شهادت آیت‌الله حسین 🕊شادی روحش صلوات
🍃🌸🍃 🇮🇷🇮🇷 🇮🇷🇮🇷 ✒قسمت صد و دهم 📒 فصل دهم نبرد فاو. ۲ روز بعد وقت حرکت به سمت جبهه به علی‌آقا گفتم: می‌خواهم به لشکر دیگری بروم." به شوخی گفت: "باز هم که قات زدی! این‌دفعه کجا؟!" گفتم: "شما راضی باش! جایش پیدا می‌شود." گفت: "حتماً می‌خواهی تهرانی شوی! و بروی پیش رفقای قدیم؛ ۲۷ی‌ها!" گفتم: "نه! اگر قسمت باشد به لشکر ۱۰ سیدالشهدا می‌روم." گفت: "برو! ولی الوعده وفا!"وقتش شد برگرد. دست پر هم بیا. دو سه تا علی‌محمدی پیدا کن و با خودت به واحد بیاور! البته اگر تا آن وقت شهید نشوی!" حکم ماموریت بنا به هماهنگی چیت‌ساز و ستاد تیپ، به سپاه منطقه ۱۰ تهران نوشته شد آنجا گفتند: "لشکر سیدالشهدا نیاز به نیرو ندارد و در حال حاضر نیروی جدید را فقط به لشکر ۲۷ معرفی می‌کنیم." نام لشکر ۲۷ خاطراتِ خوشِ کار با حاج احمد متوسلیان، حاج محمود شهبازی و حاج همت را برایم تداعی می‌کرد. داخل قطار فکر و فکر حالا چطور جلوی بچه‌های اطلاعات عملیات ۲۷ آفتابی نشوم حتماً گردان‌های پیاده جای بهتری برای خدمت بی‌هیاهو بود وقتی به دوکوهه رسیدم بوی تمام شهدا را استشمام کردم رفتم کارگزینی ازم پرسیدند: "چه کار بلدی؟" گفتم: "تک تیرانداز! آرپیجی زن! یا هر کاری دیگری در گردان پیاده! غیر از گردان مسلم‌بن‌عقیل، هر گردان دیگری که بفرمایید، می‌روم!" گفت: "برو گردان شهادت!" نامه را گرفتم و رفتم پیش فرمانده گردان و تجهیزات انفرادی دریافت کردم. آن روزها نماز جماعت عمومی در حسینیه حاج همت برگزار می‌شد بعد از نماز ظهر و عصر، نفر بغل دستی دستش را دراز کرد و گفت: "تقبل الله!" خون در رگ‌هایم خشکید! باور نمی‌کردم! همان اندازه که او خندان بود من گرفته و درهم شدم! برادر موسی بود! معاون اطلاعات عملیات لشکر ۲۷ با تبسم گفت: "شما که کارت راهکار پیدا کردن بود! اما مثل اینکه این دفعه راه را گم کرده‌ای! شما کجا؟ اینجا کجا؟!" گفتم: "نیروی گردان شهادتم! همین امروز آمده‌ام." منتظر من نشد دستم را گرفت و برد چادر خودش ناهار مهمانم کرد با تلفن به جعفر تهرانی -مسئول عمل اطلاعات عملیات لشکر ۲۷- گفت: "خوش لفظ آمده اینجا!" او هم با فرمانده گردان شهادت صحبت کرد ماموریت یک روزه من در گردان تمام شد به رغم میل قلبی‌ام دوباره شدم نیروی اطلاعات عملیات! پرسیدم: "از برادران قدیمی چه کسانی مانده‌اند؟" برادر موسی جواب داد: "احتمالا هیچ کس را نمی‌شناسی. چرا که بیشتر بچه‌های اطلاعات طی این چند سال یا شهید شده‌اند یا رفته‌اند جای دیگر." از این جهت کمی آرام شدم و گفتم: "کدام منطقه کار می‌کنید؟" گفت: "هم غرب، هم جنوب. البته در غرب قرار است زودتر عملیات بشود." یک آن خنده‌ام گرفت! برادر موسی با تعجب پرسید: "به چه می‌خندی!؟" گفتم: "به این بخت نامراد! هرجا تقدیر باشد، آدم را به همان‌جا می‌کشد! من از غرب آمده‌ام، اما انگار قسمت است دوباره برگردم!" 🔗 ادامه دارد ... 🔸🌺🔸 --------------
به نام خداوند عادل سلام خداوند علیم در قرآن عظیم فرموده: قالَ لا یَأْتِیکُما طَعامٌ تُرْزَقانِهِ إِلاّ نَبَّأْتُکُما بِتَأْوِیلِهِ قَبْلَ أَنْ یَأْتِیَکُما ذلِکُما مِمّا عَلَّمَنِی رَبِّی إِنِّی تَرَکْتُ مِلَّهَ قَوْمٍ لا یُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ هُمْ بِالْآخِرَهِ هُمْ کافِرُونَ یوسف به آن دو نفر که خواب دیده بودند گفت: من قبل از آنکه جیره غذایی شما برسد، تأویل خوابتان را خواهم گفت. این از اموری است که پرودگارم به من آموخته است. همانا من آئین قومی را که به خدا ایمان ندارند و به قیامت کفر می ورزند، رها کرده ام. سوره یوسف آیه ۳۷ از این آیه شریفه می توان نکات زیر را دریافت نمود: ۱. گاهی برای تأثیرگذاری بیشتر، لازم است انسان قدرت علمی و کمالات خود را به دیگران عرضه کند. (اول پیشگویی غذای زندانیان را کرد بعد تعبیر خواب و دعوت به خدا) ۲. از علم خود برای بهره رساندن به دیگران استفاده کنیم. (تعبیر خواب علم حضرت یوسف بود) ۳. معلومات و دانسته های خود را از خدا بدانیم. ۴. هدف از آموزشها نیز پرورش است. ۵. خداوند حکیم است و بی جهت دری را به روی کسی باز نمی کند. ۶. کسی که از ظلمات کفر فرار کند، به نور علم می رسد. (دلیل علم یوسف ترکِ کفر است.) ۷. از فرصت ها، بهترین استفاده را بکنید. (یوسف قبل از تعبیر خواب،کار فرهنگی و اعتقادی خود را شروع کرد.) ۸. اساس ایمان، تبرّی و تولّی است. در این آیه برائت از کفّار، «إِنِّی تَرَکْتُ» و در آیه بعد پیروی از ولایت اولیای الهی مطرح است. «وَ اتَّبَعْتُ» ۹. باید از انتساب مستقیم افراد به انحراف پرهیز کرد و با روش غیر مستقیم تبلیغ کرد. (یوسف نفرمود: شما از کفر دست بکشید، بلکه فرمود: من راه کفر را رها کردم) (اول خودت بعد دیگران) ۱۰. در تمام ادیان، عقیده به توحید و معاد در کنار یکدیگر بوده است.* --------------
💚 انــس بــا صــحــیــفــه ســجــادیــه 💚 🦋 مناجات های عارفانه و عاشقانه 🦋 🤲 خدای توانا ما را بر همه امت هایی که آفرید، خاتم قرار داد و بر همه منکران حق و حقیقت، گواه گرفت و با نیکی و احسانش، ما را بر آنان که اندک بودند، فزونی بخشید. 🤲 خدایا! بر محمد درود فرست، آن وجود مبارکی که امین بر وحیت و برگزیده از مخلوقاتت و انتخاب شده از بندگان توست و پیشوای رحمت و قافله سالار خوبی و کلید برکت است. 🤲 خـدایا! به خـاطر مشقّت و زحمتی که در راه تو کشـید، مرتبه او را به بالاترین درجه بهشت بالا ببر، تا جایی که هیـچ فرشته مقرب و پیامبر مرسل، در پیشگاه حضرتت در قـدر و منزلت و درجه و مرتبت بـا او یکسان و برابر و موازی نشود. 📖 دعای (۲) در صلوات بر رسول خدا (ص) و بیان اوصاف آن حضرت ‌ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
روایت ۲ ﺍﺑﺮﺍﻫﻴﻢ ﺑﻦ ﻣﺤﻤﺪ ﻧﻴﺸﺎﺑﻮﺭﻯ ﻣﻰ ﮔﻮﻳﺪ: ﺣﺎﻛﻢ ﺳﺘﻤﮕﺮ ﻧﻴﺸﺎﺑﻮﺭ، ﺑﻪ ﻧﺎﻡ (ﻋﻤﺮ ﻭﺑﻦ ﻋﻮﻑ) ﺗﺼﻤﻴﻢ ﮔﺮﻓﺖ ﻣﺮﺍ (ﺑﻪ ﺟﺮﻡ ﺩﻭﺳﺘﻰ ﺧﺎﻧﺪﺍﻥ ﺭﺳﺎﻟﺖ ﻭ ﺗﺸﻴﻊ) ﺍﻋﺪﺍﻡ ﻛﻨﺪ، ﻫﺮﺍﺳﺎﻥ ﺷﺪﻡ، ﺑﺎ ﺑﺴﺘﮕﺎﻧﻢ ﻭﺩﺍﻉ ﻛﺮﺩﻡ ﻭ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺳﺎﻣﺮﻩ، ﺣﻀﻮﺭ ﺍﻣﺎﻡ ﺣﺴﻦ ﻋﺴﻜﺮﻯ (ﻉ) ﺭﺳﺎﻧﺪﻡ، ﻭ ﺩﺭ ﺁﻧﺠﺎ ﻗﺼﺪ ﻓﺮﺍﺭ ﻭ ﻣﺨﻔﻰ ﻛﺮﺩﻥ ﺧﻮﺩ ﺩﺍﺷﺘﻢ، ﻭﻗﺘﻰ ﻛﻪ ﺑﻪ ﻧﺰﺩ ﺁﻥ ﺣﻀﺮﺕ، ﺷﺮﻓﻴﺎﺏ ﺷﺪﻡ، ﺩﻳﺪﻡ ﭘﺴﺮﻯ ﻛﻪ ﭼﻬﺮﻩ ﺍﺵ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﻣﺎﻩ ﺷﺐ ﭼﻬﺎﺭﺩﻩ ﻣﻰ ﺩﺭﺧﺸﻴﺪ، ﺩﺭ ﺁﻧﺠﺎ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ، ﺍﺯ ﻧﻮﺭ ﺟﻤﺎﻟﺶ ﺁﻥ ﭼﻨﺎﻥ ﺣﻴﺮﺍﻥ ﻭ ﺷﻴﻔﺘﻪ ﺷﺪﻡ ﻛﻪ ﻧﺰﺩﻳﻚ ﺑﻮﺩ ﺟﺮﻳﺎﻥ ﺧﻮﺩﻡ ﺭﺍ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻛﻨﻢ، ﺁﻥ ﻛﻮﺩﻙ ﻧﻮﺭﺍﻧﻰ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻓﺮﻣﻮﺩ: (ﺍﻯ ﺍﺑﺮﺍﻫﻴﻢ! ﻓﺮﺍﺭ ﻧﻜﻦ، ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺷﺮ ﺁﻥ ﺣﺎﻛﻢ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺳﺮ ﺗﻮ، ﺩﻓﻊ ﻣﻰ ﻛﻨﺪ). ﺣﻴﺮﺕ ﻣﻦ ﺯﻳﺎﺩﺗﺮ ﺷﺪ، ﺑﻪ ﺍﻣﺎﻡ ﺣﺴﻦ ﻋﺴﻜﺮﻯ (ﻉ) ﻋﺮﺽ ﻛﺮﺩﻡ: (ﺍﻳﻦ ﺁﻗﺎﺯﺍﺩﻩ ﻛﻴﺴﺖ ﻛﻪ ﺍﺯ ﺑﺎﻃﻦ ﻣﻦ ﺧﺒﺮ ﺩﺍﺩ؟ ) ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﻫﻮ ﺍﺑﻨﻰ ﻭ ﺧﻠﻴﻔﺘﻰ ﻣﻦ ﺑﻌﺪﻯ: (ﺍﻳﻦ ﻛﻮﺩﻙ ﭘﺴﺮﻡ، ﻭ ﺟﺎﻧﺸﻴﻦ ﻣﻦ، ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻣﻦ ﻣﻰ ﺑﺎﺷﺪ). ﻫﻤﺎﻥ ﮔﻮﻧﻪ ﻛﻪ ﺁﻥ ﺣﻀﺮﺕ ﺧﺒﺮ ﺩﺍﺩ، ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻣﺮﺍ ﺷﺮ (ﻋﻤﺮﻭ) ﺣﻔﻆ ﻛﺮﺩ، ﺯﻳﺮﺍ ﻣﻌﺘﻤﺪ ﻋﺒﺎﺳﻰ، ﺑﺮﺍﺩﺭﺵ ﺭﺍ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩ ﺗﺎ (ﻋﻤﺮﻭ ﺑﻦ ﻋﻮﻑ) ﺭﺍ ﺑﻜﺸﺪ. ﺍﺛﺒﺎﺕ ﺍﻟﺮﺟﻌﻪ ﻓﻀﻞ ﺑﻦ ﺷﺎﺫﺍﻥ، ﻣﻄﺎﺑﻖ ﻧﻘﻞ ﺍﺛﺒﺎﻩ ﺍﻟﻬﺪﺍﻩ، ﺝ 7، ﺹ 356.