🍃🌸 🇮🇷 🌸🍃
🇮🇷 #وقتی_مهتاب_گم_شد 🇮🇷
◀️ قسمت ۱۳۰م
فصل دهم
نبرد فاو ۲۱.
مادرم به گریه افتاد و گفت:
"به جای تو، من الان باید پیراهن سیاه میپوشیدم"
منظورش را نفهمیدم تا این که توضیح داد؛
در نبود من و جعفر چه بر دل مهربانش گذشته است:
"اول خبر آوردند که تو شهید شدهای! بعد گفتند مجروح شدهای!"
خندیدم
پیشانیاش را بوسیدم و گفتم:
"شهادت قسمت خوبان خدا میشود.همه اینها که حجلهشان سر کوچههاست انتخاب شده بودند"
وقتی از خانه بیرون زدم به فکر افتادم که کدام شیر پاک خوردهای مجروحیت مرا خبر داده است
مجروحیتی که حتی از همرزمانم در فاو پنهان کرده بودم.
بچهها گفتند که از منزل حاج علی فتحی شروع کنیم
پدر نادر و ناصر فتحی
ناصر در جاده امالقصر بود که عدهای گفته بودند؛ شهید شده
یک نفر هم به جِدّ گفته بود که خودم پیکر مجروحش را گذاشتم داخل قایق و فرستادمش آن طرف آب
ظاهراً این راوی دوم به دلیل شباهت چهره مجروحی با ناصر به خطا افتاده بود
به هر حال حاج علی نمیپذیرفت که ناصر شهید شده است
از همرزمانش، از جمله من انتظار داشت که برویم در بیمارستانها و حتی سردخانهها؛ و خبری از او بیاوریم
من هم قید مرخصی و استراحت را زدم و به حرمت دوستی با نادر و ناصر و ارادت به پدرشان حاج علی قبول کردم که دنبال پیکر ناصر بگردم
پنج گروه شدیم و از بنیاد شهید حکم گرفتیم که به تهران، اصفهان، شیراز و اهواز برویم
من با برادر کوچک ناصر و نادر، منصور، عازم اصفهان شدم
از بیمارستانها و بخش مجروحان شروع کردیم
از هر بخش میپرسیدیم مجروحی به نام ناصر فتحی دارند یا نه و پاسخ منفی میشنیدیم
نوبت به مکان نگهداری شهدای گمنام رسید
داخل یک سردخانهی کانکسی، ۳۵ شهید بود
مسئول سردخانه گفت:
"چراغ و لامپ ندارد باید کبریت روشن کنید"
خودش داخل نیامد
منصور را هم که اصرار داشت داخل بیاید، فرستادم بیرون
خودم داخل سردخانه رفتم
با دو سه کبریت
از تاریکی چشم چشم را نمیدید
اولین کبریت را که زدم تابوتهای چوبی را دیدم که روی زمین شانهبهشانه هم گذاشته شده بودند
کبریت اول را کشیدم
شانس آوردم که در چوبی روی تابوتها هنوز میخ نشده بود
در را کنار زدم
شهید بی سری بود
چشمم به دنبال بادگیر آبی میگشت
در را بستم
تنها روزنهی کم نوری که داخل کانکس بود، قیف استوانهای از سقف ایجاد کرده بود که هوا از طریق آن تخلیه میشد
باد از داخل هواکش میآمد
اما هواکش آنجا برعکس عمل میکرد
باد از بیرون از راه هواکش داخل میآمد و کبریتها را خاموش میکرد
گاهی برای دیدن یک شهید، چند کبریت میکشیدم
هر تابوت را که میدیدم حالم دگرگون میشد
کمتر شهیدی بدن سالم داشت
با اینکه شهدای زیادی را در جبهه دیده یا جابجا کرده بودم، اما آنجا داشتم کم میآوردم
آنها همه مثل ناصر بودند که پدر و مادران زیادی چشمانتظار آنها نشسته بودند
و همه آنها بدون کارت و پلاک و مدارک شناسایی بودند
۳۵ نفر را که دیدم ۲-۳ بسته کبریت ته کشید و تمام شد
وقتی بیرون آمدم، مسئول سردخانه با لهجهی اصفهانی گفت:
"تو هم انگار مردی!؟"
راست میگفت؛ رنگ به چهرهام نبود
🔗 ادامه دارد ...
🔸🌺🔸--------------
⬛️ #لطیفه_نکته
▪️ به نام خداوند مهربان
*سلام*
*خداوند عادل در قرآن کریم فرمودند*
*إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً*
*جز این نیست که خدا قطعا می خواهد پلیدی را از شما اهل بیت بزداید و شما را از آثار آن به طور کامل پاک دارد.*
*بخشی از آیه ۳۳ سوره احزاب*
*امام حسین علیه السلام وقتی مروان نماینده یزید ملعون اومد و از امام حسین درخواست بیعت کرد حضرت فرمودند «ویلک یا مروان فانّک رجس» وای برتو، تو پلید هستی و ما خانواده ای هستیم که خداوند در شأن ما فرموده است إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً*
*این آیه بر عصمت اهل بیت دلالت دارد که ایشان به لطف خدا و لیاقتی که داشتند از گناه و پلیدی دورند.*
--------------
📖 متن 🤲 مناجات العارفین (عارفان)
2⃣1⃣دوازدهمین مناجات خمس عشر
💠امام زین العابدین حضرت سجادﷺ
☀️ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ ☀️
❇️ إِلَهِي قَصُرَتِ الْأَلْسُنُ عَنْ بُلُوغِ ثَنَائِكَ كَمَا يَلِيقُ بِجَلالِكَ
🔶خدایا زبان ها از اداى ثنايت آنچنانكه شايسته عظمت توست كوتاه است
❇️ وَ عَجَزَتِ الْعُقُولُ عَنْ إِدْرَاكِ كُنْهِ جَمَالِكَ
🔶و خردها از درك ژرفاى جمالت ناتوان است
❇️ وَ انْحَسَرَتِ الْأَبْصَارُ دُونَ النَّظَرِ إِلَى سُبُحَاتِ وَجْهِكَ
🔶و ديده ها از تماشاى بزرگيهاى ذاتت درمانده است
❇️ وَ لَمْ تَجْعَلْ لِلْخَلْقِ طَرِيقا إِلَى مَعْرِفَتِكَ إِلا بِالْعَجْزِ عَنْ مَعْرِفَتِكَ
🔶براى خلق راهى به سوى شناسايى ات جز ناتوانى از شناخت قرار ندادى
❇️ إِلَهِي فَاجْعَلْنَا مِنَ الَّذِينَ تَرَسَّخَتْ [تَوَشَّجَتْ] أَشْجَارُ الشَّوْقِ إِلَيْكَ فِي حَدَائِقِ صُدُورِهِمْ
🔶خدايا ما را از كسانى قرار ده كه شاخسارهاى اشتياق به سويت در بوستان هاى سينه هايشان استوار و پابرجا شده است
❇️ وَ أَخَذَتْ لَوْعَةُ مَحَبَّتِكَ بِمَجَامِعِ قُلُوبِهِمْ
🔶و سوز عشقت در كانون دلهايشان برافروخته
❇️ فَهُمْ إِلَى أَوْكَارِ الْأَفْكَارِ يَأْوُونَ وَ فِي رِيَاضِ الْقُرْبِ وَ الْمُكَاشَفَةِ يَرْتَعُونَ
🔶از اين روى به آشيانه انديشه هاى ولا جاى گيرند، و در گلستان قرب و مكاشفه ات مى گردند
❇️ وَ مِنْ حِيَاضِ الْمَحَبَّةِ بِكَأْسِ الْمُلاطَفَةِ يَكْرَعُونَ
🔶و از حوض هاى محبّتت با جام ملاطفت مى نوشند
❇️ وَ شَرَائِعَ الْمُصَافَاةِ يَرِدُونَ قَدْ كُشِفَ الْغِطَاءُ عَنْ أَبْصَارِهِمْ
🔶و در كنار نهرهاى صفا وارد مى شوند، درحالى كه پرده از ديدگانشان برداشته شده
❇️ وَ انْجَلَتْ ظُلْمَةُ الرَّيْبِ عَنْ عَقَائِدِهِمْ وَ ضَمَائِرِهِمْ
🔶و تاريكى دودلى از باورها و ضمايرشان زدوده گشته
❇️ وَ انْتَفَتْ مُخَالَجَةُ الشَّكِّ عَنْ قُلُوبِهِمْ وَ سَرَائِرِهِمْ
🔶و خلجان شك از دلها و باطنشان بيرون رفته
❇️ وَ انْشَرَحَتْ بِتَحْقِيقِ الْمَعْرِفَةِ صُدُورُهُمْ
🔶و سينه هايشان با تحقّق معرفت گشوده شده
❇️ وَ عَلَتْ لِسَبْقِ السَّعَادَةِ فِي الزَّهَادَةِ هِمَمُهُمْ وَ عَذُبَ فِي مَعِينِ الْمُعَامَلَةِ شِرْبُهُمْ
🔶و همّتشان براى پيشى گرفتن در ميدان خوشبختى بر اثر زهد بلندى گرفته، و نوشيدنشان در چشمه زلال كردار گوارا شده
❇️ وَ طَابَ فِي مَجْلِسِ الْأُنْسِ سِرُّهُمْ وَ أَمِنَ فِي مَوْطِنِ الْمَخَافَةِ سِرْبُهُمْ
🔶و باطنشان در مجلس انس پاكيزه گشته، و راهشان در جاى ترسناك ايمنى يافته
❇️ وَ اطْمَأَنَّتْ بِالرُّجُوعِ إِلَى رَبِّ الْأَرْبَابِ أَنْفُسُهُمْ
🔶و جانشان با رجوع به رب الارباب اطمينان يافته
❇️ وَ تَيَقَّنَتْ بِالْفَوْزِ وَ الْفَلاحِ أَرْوَاحُهُمْ وَ قَرَّتْ بِالنَّظَرِ إِلَى مَحْبُوبِهِمْ أَعْيُنُهُم
🔶و ارواحشان به نيكبختى و رستگارى يقين يافته، و دیدگانشان با نظر به محبوبشان روشنى گرفته
❇️ وَ اسْتَقَرَّ بِإِدْرَاكِ السُّؤْلِ وَ نَيْلِ الْمَأْمُولِ قَرَارُهُمْ
🔶و آرامششان با دريافت خواهش و رسيدن به آرزو استقرار يافته
❇️ وَ رَبِحَتْ فِي بَيْعِ الدُّنْيَا بِالْآخِرَةِ تِجَارَتُهُمْ
🔶و تجارتشان در فروش دنيا به آخرت سود بخش بوده
❇️ إِلَهِي مَا أَلَذَّ خَوَاطِرَ الْإِلْهَامِ بِذِكْرِكَ عَلَى الْقُلُوبِ
🔶خدايا چه لذّتبخش است در دلها خاطرات الهام گرفته از يادت
❇️ وَ مَا أَحْلَى الْمَسِيرَ إِلَيْكَ بِالْأَوْهَامِ فِي مَسَالِكِ الْغُيُوبِ
🔶و چقدر شيرين است پويش به سوى تو با مركب انديشه ها در راهه هاى غيب
❇️ وَ مَا أَطْيَبَ طَعْمَ حُبِّكَ وَ مَا أَعْذَبَ شِرْبَ قُرْبِكَ
🔶و طعم عشقت چه خوش، و شربت مقام قربت چقدر گوارا است
❇️ فَأَعِذْنَا مِنْ طَرْدِكَ وَ إِبْعَادِكَ وَ اجْعَلْنَا مِنْ أَخَصِّ عَارِفِيكَ وَ أَصْلَحِ عِبَادِكَ
🔶پس ما را از راندن و دور كردنت پناه ده، و از خاصترين عارفانت و شايسته ترين بندگانت
❇️ وَ أَصْدَقِ طَائِعِيكَ وَ أَخْلَصِ عُبَّادِكَ يَا عَظِيمُ يَا جَلِيلُ
🔶و راستگوترين فرمانبرانت و خالص ترين پرستندگانت قرار داده،اى بزرگ، اى باشكوه
❇️ يَا كَرِيمُ يَا مُنِيلُ بِرَحْمَتِكَ وَ مَنِّكَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ.
🔶اى گرامى، اى بخشنده، به مهربانى ات اى مهربانترين مهربانان
ازدواج با بی بته
پيامبر خدا صلي الله عليه و آله فرمود: بپرهيزيد از سبزيجاتى كه در مزبله مى رويد. عرض شد: يا رسول اللّه! سبزيجاتى كه در مزبله مى رويد چيست؟ حضرت (ص) فرمود: زن زيبايى كه در خانواده پست و ناشايست بوجود آمده باشد.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#حدیث #تربیت_نبوی(ص) #ازدواج
روزی یک حدیث
6.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شعرخوانی مقام معظم رهبری
کِشَم جفایِ تو
تا عمـــر باشدَم، هرچـند
وفا نمیکند این عمـــرها
وفایِ تو را...
«استاد شهریار»
🍃🌸 🇮🇷 🌸🍃
🇮🇷 #وقتی_مهتاب_گم_شد 🇮🇷
◀️ قسمت ۱۳۱م
فصل دهم
نبرد فاو ۲۲.
در سردخانه ۳۵ شهید را که دیدم ۲-۳ بسته کبریت ته کشید و تمام شد
وقتی بیرون آمدم، مسئول سردخانه با لهجهی اصفهانی گفت:
"تو هم انگار مردی!؟"
راست میگفت رنگ به چهرهام نبود
فقط توانستم بگویم:
"به خاطر خدا و این شهدای مظلوم، یک لامپ در این کانکس روشن کنید!"
به همدان برگشتیم
هر پنج اکیپ دست خالی برگشته بودند؛ اما حاجعلی همچنان در انتظار برگشتن ناصر بود
باز با بچههای محل به خانه دیگری رفتیم
به خانه دوست و استادمان حاجحمید ملکی که دو برادرش ارسلان و سعید را از دست داده بود
حاجحمید میخندید
گفتم شاید از ایمان بالا و روحیه قوی باشد؛ اما وقتی ماجرا را تعریف کرد، ما هم خندیدیم
تعریف کرد که پدرش از شهادت پسرانش بیاطلاع بوده
کسی هم جرات نمیکرده به او خبر شهادت دو پسرش را همزمان بدهد
همه چشمشان به عنوان برادر بزرگتر به او بوده که به شکلی پدر را از این جریان مطلع کند، غافل از اینکه بچه محل عزیز ما محمد اصلیان زحمت این کار را کشیده است
محمد اصلیان که خودش داغدار برادرش جمشید بود، وقتی وارد خانه میشود مادرش به او میگوید حاج اوسط از شهادت دو فرزندش بیاطلاع است و کسی جرات ندارد به او خبر بدهد
محمدآقا میگوید همین الان میروم و به او خبر میدهم
پدرش میگوید:
"الان! این موقع شب!"
محمدآقا با جدیت میگوید:
"از دیوار خانهشان بالا میروم. آنها مرا میشناسند."
مادر آن شب منصرفش میکند، ولی محمدآقا صبح علیالطلوع کار خودش را میکند
وقتی با پیراهن سیاه پیش حاجاوسط میرود، حاجی به خاطر شهادت برادر او جمشید به او تسلیت میگوید و دلداریاش میدهد
دست آخر میپرسد: "چه خبر!؟"
محمدآقا هم بیمقدمه میگوید:
"خداوند همه شهدا را رحمت کند! جمشید ما را. ارسلان شمارا. سعید شما را"
حاجاوسط همانجا روی صندلی میافتد
نوبت به سرکشی به منزل شهیدان عنایتی رسید
آنجا هم سومین خانهای بود که داغدار پسر دومش میشد
حاجاسماعیل عنایتی آن شیرِ پیرِ جبهه، وقتی مرا دید لب به گلایه باز کرد؛ اما از نوع عاشقانهی آن:
"ای خوشلفظ! دیدی آن شب تو و علیآقا چیتساز مرا از جمال جدا کردید و از خط به عقب فرستادید؟! اگر من آن شب در جاده بصره کنار پسرم میماندم الان هم کنارش بودم."
منزل بعدی از بچههای محل برای سرکشی؛ منزل شهید جعفر منتقمی، همان "جعفرعارف" بود
پدرش مثل کوه استوار بود
آنجا قرار شد که من صحبت کنم
گفتم که جعفر چند روز قبل از شهادت، آرزوی شهادت داشت و برایم درد دل کرد
گفتم که چطور پیکر او را داخل قایق گذاشتم
سجاده کوچک و مهر و تسبیح را که تمام دارایی او بود را به پدرش دادم
پدرش گفت:
"شهادت حق جعفر بود.
شهادت مزد اخلاص جعفر بود.
او باید چهار سال پیش در سرپلذهاب شهید میشد
اما امام زمان نجاتش داد؛ تا بماند و حجت باشد برای بقیه
من همیشه میدانستم که با یک شهید زندگی میکنم.
روح او سالها بود که جلوتر از جسمش از این دنیای خاکی بریده بود.
من به حال او حسرت میخوردم"
پدر جعفر به ما انرژی داد
جان گرفتیم و با بچههای محل و گاهی با بچههای واحد اطلاعات-عملیات به خانههای سایر شهدا سر زدیم
🔗 ادامه دارد ...
▪️🌹▪️--------------
📖 متن 🤲 مناجات الزاهدین (پارسایان)
5⃣1⃣ پانزدهمین مناجات خمس عشر
💠 امام زین العابدین حضرت سجادﷺ
☀️ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ ☀️
❇️ إِلَهِي أَسْكَنْتَنَا دَارا حَفَرَتْ لَنَا حُفَرَ مَكْرِهَا
🔶خدايا، ما را در خانهاى ساكن نموده اى كه گودالهاى فريبش را براى ما آماده ساخته
❇️ وَ عَلَّقَتْنَا بِأَيْدِي الْمَنَايَا فِي حَبَائِلِ غَدْرِهَا
🔶و در شبكه هاى خيانتش به دستهاى مرگ آويخته
❇️ فَإِلَيْكَ نَلْتَجِئُ مِنْ مَكَائِدِ خُدَعِهَا
🔶از دامهاى فريبش به تو پناه مى آوريم
❇️ وَ بِكَ نَعْتَصِمُ مِنَ الاغْتِرَارِ بِزَخَارِفِ زِينَتِهَا
🔶و چنگ مى زنيم از مغرور شدن به زيورهاى آراسته اش به عنايت تو
❇️ فَإِنَّهَا الْمُهْلِكَةُ طُلابَهَا
🔶كه اين دنيا خواهندگانش را هلاك مى سازد
❇️ الْمُتْلِفَةُ حُلالَهَا الْمَحْشُوَّةُ بِالْآفَاتِ الْمَشْحُونَةُ بِالنَّكَبَاتِ إِلَهِي فَزَهِّدْنَا فِيهَا
🔶واردينش را نابود مى كند، آكنده به آفتهاست، انباشته از نكبتهاست، خدايا ما را به دنيا بى رغبت كن
❇️ وَ سَلِّمْنَا مِنْهَا بِتَوْفِيقِكَ وَ عِصْمَتِكَ وَ انْزَعْ عَنَّا جَلابِيبَ مُخَالَفَتِكَ
🔶و به توفيق و عصمتت ما را از آن سلامت بدار و جامه هاى مخالفت را از هستيمان بركن
❇️ وَ تَوَلَّ أُمُورَنَا بِحُسْنِ كِفَايَتِكَ
🔶و با حسن كفايتت امرو ما را سرپرستى فرما
❇️ وَ أَوْفِرْ مَزِيدَنَا مِنْ سَعَةِ رَحْمَتِكَ
🔶و فزونى سهم ما را از رحمت گستردهات كامل گردان
❇️ وَ أَجْمِلْ صِلاتِنَا مِنْ فَيْضِ مَوَاهِبِكَ وَ أَغْرِسْ فِي أَفْئِدَتِنَا أَشْجَارَ مَحَبَّتِكَ
🔶و از چشمه سار مواهبت عطاى ما را نيكو گردان، و در سرزمين دلهاى ما درختان محبتت را بكار
❇️ وَ أَتْمِمْ لَنَا أَنْوَارَ مَعْرِفَتِكَ وَ أَذِقْنَا حَلاوَةَ عَفْوِكَ وَ لَذَّةَ مَغْفِرَتِكَ
🔶و انوار معرفتت را بر ما كامل كن، و شيرينى گذشت و لذّت آمرزشت را به ما بچشان
❇️ وَ أَقْرِرْ أَعْيُنَنَا يَوْمَ لِقَائِكَ بِرُؤْيَتِكَ وَ أَخْرِجْ حُبَّ الدُّنْيَا مِنْ قُلُوبِنَا
🔶و ديدگان ما را در جهان ديگر به ديدارت روشن فرما، و محبّت دنيا را از دل ما بيرون كن
❇️ كَمَا فَعَلْتَ بِالصَّالِحِينَ مِنْ صَفْوَتِكَ وَ الْأَبْرَارِ مِنْ خَاصَّتِكَ
🔶آنگونه كه درباره نيكوكاران برگزيده ات و خاصان نيكوكردارت انجام دادى
❇️ بِرَحْمَتِكَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ وَ يَا أَكْرَمَ الْأَكْرَمِينَ.
🔶به حق مهربانى ات اى مهربانترين مهربانان و اى گرامى ترين گراميان
روزی یک حدیث
#نجات_از_اعدام
ﺍﺑﺮﺍﻫﻴﻢ ﺑﻦ ﻣﺤﻤﺪ ﻧﻴﺸﺎﺑﻮﺭﻯ ﻣﻰ ﮔﻮﻳﺪ: ﺣﺎﻛﻢ ﺳﺘﻤﮕﺮ ﻧﻴﺸﺎﺑﻮﺭ، ﺑﻪ ﻧﺎﻡ (ﻋﻤﺮ ﻭﺑﻦ ﻋﻮﻑ) ﺗﺼﻤﻴﻢ ﮔﺮﻓﺖ ﻣﺮﺍ (ﺑﻪ ﺟﺮﻡ ﺩﻭﺳﺘﻰ ﺧﺎﻧﺪﺍﻥ ﺭﺳﺎﻟﺖ ﻭ ﺗﺸﻴﻊ) ﺍﻋﺪﺍﻡ ﻛﻨﺪ، ﻫﺮﺍﺳﺎﻥ ﺷﺪﻡ، ﺑﺎ ﺑﺴﺘﮕﺎﻧﻢ ﻭﺩﺍﻉ ﻛﺮﺩﻡ ﻭ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺳﺎﻣﺮﻩ، ﺣﻀﻮﺭ ﺍﻣﺎﻡ ﺣﺴﻦ ﻋﺴﻜﺮﻯ (ﻉ) ﺭﺳﺎﻧﺪﻡ، ﻭ ﺩﺭ ﺁﻧﺠﺎ ﻗﺼﺪ ﻓﺮﺍﺭ ﻭ ﻣﺨﻔﻰ ﻛﺮﺩﻥ ﺧﻮﺩ ﺩﺍﺷﺘﻢ، ﻭﻗﺘﻰ ﻛﻪ ﺑﻪ ﻧﺰﺩ ﺁﻥ ﺣﻀﺮﺕ، ﺷﺮﻓﻴﺎﺏ ﺷﺪﻡ، ﺩﻳﺪﻡ ﭘﺴﺮﻯ ﻛﻪ ﭼﻬﺮﻩ ﺍﺵ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﻣﺎﻩ ﺷﺐ ﭼﻬﺎﺭﺩﻩ ﻣﻰ ﺩﺭﺧﺸﻴﺪ، ﺩﺭ ﺁﻧﺠﺎ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ، ﺍﺯ ﻧﻮﺭ ﺟﻤﺎﻟﺶ ﺁﻥ ﭼﻨﺎﻥ ﺣﻴﺮﺍﻥ ﻭ ﺷﻴﻔﺘﻪ ﺷﺪﻡ ﻛﻪ ﻧﺰﺩﻳﻚ ﺑﻮﺩ ﺟﺮﻳﺎﻥ ﺧﻮﺩﻡ ﺭﺍ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻛﻨﻢ، ﺁﻥ ﻛﻮﺩﻙ ﻧﻮﺭﺍﻧﻰ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻓﺮﻣﻮﺩ: (ﺍﻯ ﺍﺑﺮﺍﻫﻴﻢ! ﻓﺮﺍﺭ ﻧﻜﻦ، ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺷﺮ ﺁﻥ ﺣﺎﻛﻢ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺳﺮ ﺗﻮ، ﺩﻓﻊ ﻣﻰ ﻛﻨﺪ).
ﺣﻴﺮﺕ ﻣﻦ ﺯﻳﺎﺩﺗﺮ ﺷﺪ، ﺑﻪ ﺍﻣﺎﻡ ﺣﺴﻦ ﻋﺴﻜﺮﻯ (ﻉ) ﻋﺮﺽ ﻛﺮﺩﻡ: (ﺍﻳﻦ ﺁﻗﺎﺯﺍﺩﻩ ﻛﻴﺴﺖ ﻛﻪ ﺍﺯ ﺑﺎﻃﻦ ﻣﻦ ﺧﺒﺮ ﺩﺍﺩ؟ ) ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﻫﻮ ﺍﺑﻨﻰ ﻭ ﺧﻠﻴﻔﺘﻰ ﻣﻦ ﺑﻌﺪﻯ: (ﺍﻳﻦ ﻛﻮﺩﻙ ﭘﺴﺮﻡ، ﻭ ﺟﺎﻧﺸﻴﻦ ﻣﻦ، ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻣﻦ ﻣﻰ ﺑﺎﺷﺪ).
ﻫﻤﺎﻥ ﮔﻮﻧﻪ ﻛﻪ ﺁﻥ ﺣﻀﺮﺕ ﺧﺒﺮ ﺩﺍﺩ، ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻣﺮﺍ ﺷﺮ (ﻋﻤﺮﻭ) ﺣﻔﻆ ﻛﺮﺩ، ﺯﻳﺮﺍ ﻣﻌﺘﻤﺪ ﻋﺒﺎﺳﻰ، ﺑﺮﺍﺩﺭﺵ ﺭﺍ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩ ﺗﺎ (ﻋﻤﺮﻭ ﺑﻦ ﻋﻮﻑ) ﺭﺍ ﺑﻜﺸﺪ.
ﺍﺛﺒﺎﺕ ﺍﻟﺮﺟﻌﻪ ﻓﻀﻞ ﺑﻦ ﺷﺎﺫﺍﻥ، ﻣﻄﺎﺑﻖ ﻧﻘﻞ ﺍﺛﺒﺎﻩ ﺍﻟﻬﺪﺍﻩ، ﺝ 7، ﺹ 356.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴🌹🇮🇷🌹🏴
#سلام_امام_زمانم
السَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا طَالِبَ ثَارِ اَلْأَنْبِيَاءِ وَ أَبْنَاءِ اَلْأَنْبِيَاءِ...
سلام بر تو!
ای خونخواه پیامبران و فرزندان آنان
و بر روزی که ذوالفقار تو بر گردن دشمنان خدا بنشیند و قلب مظلومان تاریخ را التیام بخشد!
اینجا پر است از تو و ...
خالیست جای تو
ای آخرین امید محمد ظهور کن
┄┅═══✼🍃🏴🍃✼═══┅┄
شیعه شده بود،
شیعهی امام هادی علیهالسلام.
دلیلش را پرسیدند.
گفت:
"از اصفهان آمده بودم بغداد؛
همشهریها میدانستند آدم زبانداری هستم؛
مرا فرستاده بودند پیش متوکل برای عرض شکایت.
پشت دربار منتظر بودم.
همان وقت متوکل دستور داد امام هادی علیهالسلام را بیاورند.
از یکی پرسیدم:
"کسی که احضار شده کیست؟!"
گفت:
"امام شیعههاست.
به نظرم متوکل او را احضار کرده تا بکُشد!"
لحظهای بعد آمد.
با همان نگاه اول،
محبّتش به دلم افتاد.
در دلم شروع کردم به دعا کردن برایش.
از خدا میخواستم شرّ متوکل را از سرش کوتاه کند.
به من که رسید توقف کرد.
نگاهش را دوخت به صورتم.
همین قدر شنیدم که فرمود:
خدا دعایت را مستجاب، عمرت را طولانی و مال و بچههایت را زیاد کند.
از هیبت نگاه و کلامش به لرزه افتادم و زمین خوردم.
به هوش که آمدم، مردم قصه را پرسیدند.
چیزی نگفتم.
به اصفهان که برگشتم زندگیم از این رو به آن رو شد.
حالا همه چیز دارم:
ثروت، ده تا فرزند، هفتاد و چند سال عمر.
همهی اینها از برکت دعای امام زمانم است.
📚 الخرائج، ج۱، ص۳۹۲.
.🔸🌺🔸--------------
🍃🌸 🇮🇷 🌸🍃
🇮🇷 #وقتی_مهتاب_گم_شد 🇮🇷
◀️ قسمت ۱۳۲
فصل دهم
نبرد فاو ۲۳.
پدر جعفر به ما انرژی داد
جان گرفتیم و با بچههای محل و گاهی با بچههای واحد اطلاعات-عملیات به خانههای سایر شهدا سر زدیم
به منزل شهیدان نظری، هادی، رحیمی، مصطفوی، شیرینی و حسن ترک که هر کدام از آن دیدارها برای ما درس و کلاس بود
دست آخر هم به منزل همرزم صبور و بیادعایم محمود حمیدزاده رفتیم
او که در آن عملیات؛ خود خالق یک حماسه در جاده فاو-ام القصر بود
چشمش ترکش خورد و برادر کوچکش سعید همچنان میان بیابانهای جاده بصره مانده بود
خانواده او از پدر مادر و برادران نیز وقف جبهه و جهاد بودند
خواهرش در تهران بود
به اصرار محمود برای من وقت دکتر گرفت که از زخم معدهای که سالها عذابم میداد خلاص شوم
میدانستم برای آندوسکوپی معده، مریض باید ناشتا باشد و چیزی نخورد
با حمیدزاده عازم تهران و دکتر شدیم
عصر رسیدیم
از شب گذشته تا صبحانه و ناهار چیزی نخورده بودم
در مطب در نوبت انتظار نشسته بودیم که طاقتم تمام شد
به حمیدزاده گفتم که سری به بیرون میزنم و برمیگردم
سر خیابان یک دکه ساندویچی بود
سه تا ساندویچ و دوتا نوشابه گرفتم
دلی از عزا درآوردم
ساندویچی و شاگردش که این حرص و پرخوری را دیدند گفتند؛ "چند روز است که چیزی نخوردهای!؟"
گفتم: "آنقدر که اگر نمیخوردم، میمردم!"
وقتی برگشتم منشی مرا صدا زد
داخل رفتیم
دکتر از بوی دهانم فهمید که چیزی خوردهام
دست به شکمم کشید
برآمده بود
با عصبانیت پرسید:
"مگر نگفته بودند که نباید چیزی بخوری!؟"
از خجالت سرم را پایین انداختم
حمیدزاده هم نگاه عاقل اندر سفیهی به من انداخت
دکتر گفت:
"پاشو! پاشو! تو که نمیتوانی جلوی شکمت را بگیری؛ چطوری میخواهی جلوی عراقیها را بگیری؟!"
سال ۱۳۶۵ فرا رسید
لشکر خطی را در کارخانه نمک بین دو جاده امالقصر و بصره تحویل گرفته بود
چپ و راست ما لشکر های امام حسین، عاشورا و کربلا بودند
علیآقا باز هم داشت یارگیری میکرد
از آن روز کار ما در کارخانه نمک دو چیز بود؛
یا به خط می رفتیم و کنار نیروهای پیاده گردان بودیم
یا به عقب برمیگشتیم و بنا به تاکید علیآقا آموزش غواصی میدیم
لباس تنگ و چسبان غواصی در آن هوای سرد و آب سردتر اروندرود میچسبید
علیآقا ما را در گروههای ده نفری تا دهانه خلیج فارس میبرد
آنجا که عرض رودخانهی وحشی اروندرود در دلتای خود، بیش از همهجا و حدود ۲ کیلومتر است
سرعت آب هم به دلیل ورود آب رودخانه به خلیج وحشتناک است
کنار ساحل میریختمان داخل آب
گاز قایق را میگرفت و میرفت آن طرف،در سمت ساحل خسروآباد و اروندکنار
دو کیلومتر فین میزدیم
با آب شور و سرد و موّاج میجنگیدیم
پایمان به گِلهای لب ساحل نرسیده؛ میگفت: "برگردید جای اول!"
باید از کتوکول میافتادیم و دو کیلومتر دیگر فین میزدیم
🔗 ادامه دارد ...
▪️🌹▪️--------------
•| #مناجات |•
📜 بخشی از دعای شریف ابوحمزه ثمالی
یَا رَبِّ هَذَا مَقَامُ مَنْ لاَذَ بِکَ وَ اسْتَجَارَ بِکَرَمِکَ وَ أَلِفَ إِحْسَانَکَ وَ نِعَمَکَ
اى خدا این است مقام آنکس که به درگاه تو روى آورده و به لطف و کرمت پناه جسته و با نعم و احسانت الفت گرفته
وَ أَنْتَ الْجَوَادُ الَّذِی لاَ یَضِیقُ عَفْوُکَ وَ لاَ یَنْقُصُ فَضْلُکَ وَ لاَ تَقِلُّ رَحْمَتُکَ
و تو آن ذات با جود و بخششى که جامه عفوت تنگ نیست و فضل و رحمتت نقصان پذیر نخواهد بود
وَ قَدْ تَوَثَّقْنَا مِنْکَ بِالصَّفْحِ الْقَدِیمِ وَ الْفَضْلِ الْعَظِیمِ وَ الرَّحْمَةِ الْوَاسِعَةِ
و ما هم تمام وثوق و اطمینان خاطرمان به عفو همیشگى و فضل و کرم بى حد و رحمت نامنتهاى توست
أَ فَتَرَاکَ (تُرَاکَ) یَا رَبِّ تُخْلِفُ ظُنُونَنَا أَوْ تُخَیِّبُ آمَالَنَا کَلاَّ یَا کَرِیمُ
اى پروردگار آیا چنین پنداریم که تو بر خلاف حسن ظنى که به حضرتت داریم با ما رفتار مى کنى یا ما را از امید و آرزوهایى که به تو داریم محروم مىسازى هرگز به تو اى خداى کریم
فَلَیْسَ هَذَا ظَنَّنَا (ظَنُّنَا) بِکَ وَ لاَ هَذَا فِیکَ طَمَعَنَا (طَمَعُنَا)
چنین گمان نمى بریم و اینگونه از کرمت انتظار نداریم
یَا رَبِّ إِنَّ لَنَا فِیکَ أَمَلاً طَوِیلاً کَثِیراً إِنَّ لَنَا فِیکَ رَجَاءً عَظِیماً
اى خدا ما را به حضرتت آمال و آرزوهاى بسیار و امید بزرگ است
عَصَیْنَاکَ وَ نَحْنُ نَرْجُو أَنْ تَسْتُرَ عَلَیْنَا وَ دَعَوْنَاکَ وَ نَحْنُ نَرْجُو أَنْ تَسْتَجِیبَ لَنَا فَحَقِّقْ رَجَاءَنَا
تو را معصیت کردیم و امید پرده پوشى داریم تو را در دعا خواندیم و امید اجابت داریم پس اى مولاى ما ما را به امید و آرزویمان برسان
مَوْلاَنَا فَقَدْ عَلِمْنَا مَا نَسْتَوْجِبُ بِأَعْمَالِنَا وَ لَکِنْ عِلْمُکَ فِینَا وَ عِلْمُنَا بِأَنَّکَ لاَ تَصْرِفُنَا عَنْکَ
که ما مى دانیم که به اعمال زشت خود چیزى جز محرومى از رحمتت مستحق نیستیم لیکن اینکه تو به احوال ما دانایى و به فقر و بیچارگى ما آگاهى و می دانیم که از درگاه فیضت محروم باز نمی گردیم
(حَثَّنَا عَلَى الرَّغْبَةِ إِلَیْکَ) وَ إِنْ کُنَّا غَیْرَ مُسْتَوْجِبِینَ لِرَحْمَتِکَ
ما را راغب و امیدوار بدرگاه کرمت آورد و با آنکه ما مستوجب رحمت نیستیم
فَأَنْتَ أَهْلٌ أَنْ تَجُودَ عَلَیْنَا وَ عَلَى الْمُذْنِبِینَ بِفَضْلِ سَعَتِکَ فَامْنُنْ عَلَیْنَا بِمَا أَنْتَ أَهْلُهُ
تو شایسته آنى که بر ما و گناهکاران بفضل و رحمت وسیعت جود و بخشش کنى پس تو بآنچه لایق بزرگوارى توست به ما احسان فرما
وَ جُدْ عَلَیْنَا فَإِنَّا مُحْتَاجُونَ إِلَى نَیْلِکَ یَا غَفَّارُ بِنُورِکَ اهْتَدَیْنَا
و بر ما کرم کن که بسیار محتاج عطاى توایم اى خداى بخشنده ما را به نور معرفتت هدایت فرمودى
وَ بِفَضْلِکَ اسْتَغْنَیْنَا وَ بِنِعْمَتِکَ (فِی نِعَمِکَ) أَصْبَحْنَا وَ أَمْسَیْنَا
و به فضل و رحمتت از غیر بى نیاز گردانیدى و به نعمتت شب و روز پرورش یافتیم
ذُنُوبُنَا بَیْنَ یَدَیْکَ نَسْتَغْفِرُکَ اللَّهُمَّ مِنْهَا وَ نَتُوبُ إِلَیْکَ
گناهان ما پیش تو هویداست از تو اى خدا از آن گناهان طلب عفو و آمرزش می کنیم و بدرگاهت بتوبه باز می گردیم
تَتَحَبَّبُ إِلَیْنَا بِالنِّعَمِ وَ نُعَارِضُکَ بِالذُّنُوبِ خَیْرُکَ إِلَیْنَا نَازِلٌ وَ شَرُّنَا إِلَیْکَ صَاعِدٌ
اى خدا تو در حق ما به نعمت هاى گوناگون محبت و مهربانى می کنى و ما در مقابل به نافرمانى و گناه می پردازیم خیر و برکات تو پیوسته بر ما نازل می شود و شر و بد کارى ما بسوى تو بالا مى رود
وَ لَمْ یَزَلْ وَ لاَ یَزَالُ مَلَکٌ کَرِیمٌ یَأْتِیکَ (عَنَّا) بِعَمَلٍ قَبِیحٍ فَلاَ یَمْنَعُکَ ذَلِکَ مِنْ أَنْ تَحُوطَنَا بِنِعَمِکَ
و تو همیشه از ازل تا ابد پادشاه با کرم و احسانى که اعمال زشت همیشگى ما مانع از آن نیست که ما را غرق نعمت هاى ظاهر و باطن
وَ تَتَفَضَّلَ عَلَیْنَا بِآلاَئِکَ فَسُبْحَانَکَ مَا أَحْلَمَکَ وَ أَعْظَمَکَ وَ أَکْرَمَکَ مُبْدِئاً وَ مُعِیداً
بفضل و احسان خود گردانى پس منزهى تو و چقدر حلم و بزرگى لطف و کرمت در آغاز و انجام آفرینش بى پایان است
#دعای_ابوحمزه