هدایت شده از اطلاع رسانی گسترده حرفهای
🔴زن جوان و حضرت عیسی
حضرت عیسی ازقبریمیگذشت.پیرمردی را دید ڪه بر سر قبری نشسته سبب این ڪار را پرسید گفت: من با زن خود عهد ڪرده بودم که هر ڪدام زودتر از دنیا رفتیم دیگری بر سر قبر او معتڪف شود تا مرگ او هم برسد. اینڪ همسرم از دنیا رفته.حضرت عیسی(ع ) گفت میخواهی او را زنده نمایم؟؟ عرض ڪرد اری ، پس به دعای آن حضرت زن زنده شد و پیرمرد به همراه همسرش به طرف صحرا رفت تا خسته شد. پس سر در زانوی زن گذارده و خوابید اتفاقا شاهزاده جوانی از آنجا عبور میڪرد.چشمش به زن زیبا افتاد ڪه سر پیرمردی را بر زانو گرفته.به او گفت تو با این زیبایی اینجا چ میڪنی؟؟ زن به دروغ گفت این پیرمرد مرا دزدیده است جوان گفت آهسته سرش را بر زمین بگذار و با من بیا....
🔗ادامه #داستان سنجاق درکانال 👇🏻
http://eitaa.com/joinchat/4033871893C0cb7888cc3
#بسیارجالبوخواندنی☺️👆
هدایت شده از تبلیغات گسترده ترابایت
❌ #داستـان جذاب آهنگـر و زن زیـبا
آهنگـر: روزي در همين دكان نشسته بودم كه ناگاه #زني بسيار زيبا كه تا آن روز كسي را به #زيبايي او نديده بودم، نزد من آمد و گفت:
« برادر! چيزي داري كه در راه #خدا به من بدهي؟»
من كه شيفته رخسارش شده بودم، گفتم: « #اگر حاضر باشي با من به خانه ام بيايي و خواسته مرا اجابت كني، هرچه بخواهي به تو خواهم داد.»
زن با ناراحتي گفت: «به خدا سوگند، من زني نيستم كه #تن به اين كارها بدهم.» گفتم: «پس برخيز و از پيش من برو.»
⛔️زن برخاست و رفت تا اينكه از چشم ناپديد شد. پس از چندي دوباره نزد من آمد و گفت قبول میکنم اما به یک #شرط...
❌بــراے خواندن ادامـہ داستان ڪلیڪ ڪنید👇
https://eitaa.com/joinchat/1072169065Ca5c0824b56