خلوت وصال❤️🌱
تا کفشم را دراوردم و پا روی فرش گذاشتم،
داغی فرش آفتاب خورده، پایم را سوزن سوزن کرد.
اصلا فکرش را هم نمیکردم تا این اندازه هوا در خرداد مشهد گرم باشد.
سجاده ام را پهن کردم و نشستم به دعا...
چشمانم از شدت نور خورشید صفحه های مفاتیح را نمیدید.
به زور چشمانم را باز و بسته میکردم و با دست سایه درست میکردم و در پناه چادر میرفتم، تا بتوانم خط های دعا را کمی بخوانم.
کم کم عرق ریزان شروع شد.
خورشید، نهایت گرمایش را روی سر زائران میپاشید...
سجده ی نماز را روی مهری گزاردم که از شدت داغی گوش هایم نیز تیر کشید!
زائران گرما زده، دست از درد و دل با امامشان بر نمیداشتند.
زمزمه ها و صدای مناجات، روح را تا بلندای آفتاب پرواز میداد.
خادمان، لبخند محبت را همراه افشانه ی گلاب، بر سر زائران خسته و آفتاب سوخته میریختند.
حتی ذره ای سایه، در حیاط پیدا نمیشد تا کسی در آنجا قایم شود!
همه چیز نور بود...
ناگاه دلم یادی کرد از قیامت...
جایی که حتی نمیتوانم فکرش را هم بکنم!
قیاسی در ذهنم شکل گرفت.
گرما...
سوختن...
صدای ناله...
طلب گشایش...
و...
اما،اینجا کجا و آنجا!
آتشی که خود افروخته ای...
سایه ای که خود باطل کرده ای...
جان و پوستی که خود به حرام رویانده ای...
گرمایی که خود با حبط عمل، بوجود آورده ای...
و دیگر صدای ناله ات
التماست
ضجه ات
به هیچ کار نمی آید...
نمیدانم اشک های پشیمانی ام از عرق شرمساری ام پیشی میگرفت یا برعکس...
در همین احوالات،
نسیمی بس خوش، وزیدن گرفت...
نسیم آمد و سرم را از زیر چادر به بیرون کشاند!
حال دیگر نور خورشید اذیت کننده چشمم نبود!
چون خورشیدی دیگر روبروی نگاهم به لطف مرا می نگریست و دستانش را به سمتم باز می کرد...
آغوش گرم خورشید هشتم، دلچسب و مفرح بود...
اما امامم...
من در قیامت بیشتر محتاج دستانت، نگاهت و شفاعتت هستم...
بیا و جان مادرت، آنجا هم برایمان آقایی کن....
#دلنوشته
#زهره_قاسمی
#وصال
@khalvatevesal
ای فروغ چشم هایم اندکی با من بمان
شبنم ناز سحرگاهم شدی آرام جان
باش تا کاشی حوض خانه مان آبی شود
سرخی گلهای باغم می دهد از تو نشان
قصه ی گرمی دستان تو را تا باد برد
اشتیاق روی تو پیدا شده در آسمان
میزند باران عشقی از لطافت های تو
داستان نور تو آغاز صد رنگین کمان
از فنون دلبری هایت دگر من را چه باک
شادمان است این دلم از غارت شاهانه تان
در میان دشت احساسم غزل خوانت شدم
برکه ی عشقم بمان، تصویرکن یک کهکشان
ای طلوع زندگی شرط صدای خنده ات
بی بهانه میپرستم خاطراتت در عیان...
💜💙💚💛♥️
#زهره_قاسمی
#وصال
@khalvatevesal
از بلندای خیالت عاشقی دیوانه ام
تا به دور شمع چشمان تو من پروانه ام
در تمنای وصالت ، جان خود آورده ام
من به جادوی نگاهت، خانه ای ویرانه ام
ای که لبخند تو شد آغاز هست و بود من
جرعه ای از مهر تو، پر میکند پیمانه ام
تا ببینم جلوه ای از روی سیمین گون تو
روز و شب را معتکف، پشت در میخانه ام
تا کجا بردی مرا در این سیاهی های شب
مست آن یارم که حتی با خودم بیگانه ام...
#زهره_قاسمی
#وصال
@khalvatevesal
🦋🍃🦋🍃🦋🍃🦋🍃🦋🍃🦋
حسرت گوشه ی دنج حرمت کُشت مرا
چله ی اشک گرفته دلِ پر تاب و تبم ...
💔💔
#زهره_قاسمی
#وصال
@khalvatevesal
«با اینکه دلم گفته مدارا کنم اما»
آن طرز نگاه تو مرا میکشد آخر ...
💓🐣💓
#دخترم♥️
#زهره_قاسمی
#وصال
@khalvatevesal