eitaa logo
خلوت وصال❤️🌱
339 دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
488 ویدیو
6 فایل
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨ 💕اینجا خلوتی است از دلنوشته های یک پرنده ی کوچک، در آرزوی شب وصال... . . کپی، با ذکر نام نویسنده #زهره_قاسمی، آزاد🌹 . . من👈 https://eitaa.com/Vesal1393 😍 . . از نقد و نظراتتون خوشحال میشم⁦☺️⁩💐
مشاهده در ایتا
دانلود
بچه تر که بودم میگفتم غم بانو رباب خیلی سنگینه ولی مادر که شدم فهمیدم اصلا این غم در کلمه نمیگنجه...
برای غم علی اصغر نباید گریه کرد باید مُرد...
بسم الله الرحمن الرحیم 💔تقدیم به دلتنگی‌های رباب(س)... هنوز عطر تو جامانده بین آغوشم چگونه زنده‌ام و بی تو آب می‌نوشم قسم به سرخیِ قندانه‌ی سپیدت که تمام عمر لباس سیاه می‌پوشم! چگونه خونِ تو باران شد و نریخت زمین؟! چگونه چشمه شدم گریه گریه می‌جوشم؟! چقدر گریه کنم تا به خیمه برگردی؟ چرا به جای تو غم‌ سر گذاشت بر دوشم؟ میان خواب تو را...، بین‌ ظرف آب تو را... چگونه می‌شود آن خنده‌ها فراموشم؟! و لای لای مرا باد برد سوی فرات فرات موج مزن! خالی است آغوشم فائزه امجدیان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دامن کشان رفتی...
غریب گیر اوردنت...
دیر رسیدم من... آااااخ
چه کربلاست ... چه نینواست ...
کیست مرا یاری کند؟...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام اهالی خلوت وصال امروز سالگرد پر کشیدن عزیز خانواده مون هست...💔 اگه ممکنه صلوات یا فاتحه ای برای شادی روح همه ی اموات مخصوصا آقای دکتر محمد اسعدی، مفسر و مدرس قرآن، هدیه کنیم🌹🙏
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مادربزرگ مهمان چندین ساله ی خانه ی بابا سیدم بود. هفت هشت ساله بودم که یک روز کاسه های گل سرخی و شمعدان های لاله عباسی اش را روزنامه پیچ کرد و ریخت تهِ صندوق عقب پیکان نارنجی آقای شعبانی و با آقا بزرگ از اصفهان آمد قم. بعد با دست و دلبازی اسباب و اثاثیه اش را نذر خانه بچه هایش کرد. یانه سنگی اش خانه ی یکی رفت و چرخ خیاطی اش خانه ی دیگری. از وقتی به خانه ما آمد موهایم همیشه بافه بافه بود. ناخن هایم حنا داشت و هیچ وقت نمی شد که عروسکم بی لباس بماند. این آخری ها گوش های مادربزرگ درست نمی شنید. هر وقت میخواستیم حرفی را بزنیم می رفتیم مقابل صورتش و کلمات را بلند ادا می کردیم. گاهی وقت ها بعد از پنج دقیقه صحبت طولانی می گذاشت خوب حرفمان تمام شود، آنوقت دست های حنایی رنگ را می گذاشت روی روسری گل گلی اش و از روی روسری لاله ی گوش را کمی خم می کرد و می گفت: «بله؟» بعد باید دوباره همان پنج دقیقه صحبت را با ولوم بالاتر ادا می کردیم. تَهش مطمئن بودیم که لب خوانی کرده و چه بسا بلند حرف زدنمان راه به جایی نبرده. محرم و صفر که می شد بابا سید خانه اش را سیاه پوش می کرد و روضه می گرفت. همین که روضه خوان می نشست روی صندلی و شروع می کرد به حرف زدن، مادربزرگ چادر را پیش می کشید و قبل از اینکه کامل بکشد روی سرش رو به من می پرسید: «ننه روضه ی کیه؟» می گفتم: «روضه ی علی اصغره» یا «روضه ی حضرت اباالفضله مادرجون»، بعد چادرش را بر سر گریه می کشید و بلندتر از همه هق هق می کرد. مطمئن بودم که صدای روضه خوان را نمی شنود، مطمئن بودم که لب خوانی نمی کند اما تکان شانه هایش را می دیدم. روضه خوان هنوز اوج نگرفته بود اما گریه های مادربزرگ از همان ابتدا اوج داشت. چند روز پیش جایی خواندم که پیامبر صلی الله علیه و آله فرموده اند : «إِنَّ لِقَتْلِ‏ الْحُسَیْنِ حَرَارَةً فِی قُلُوبِ الْمُؤْمِنِینَ لَا تَبْرُدُ أَبَداً»؛ شهادت امام حسین(ع) داغی بر دل‌های مؤمنان گذاشته که هیچ‌گاه خنک نخواهد شد.» یاد مادربزرگ افتادم که روضه ی امام حسین توی قلبش بود و نیازی به فراز و فرود روضه خوان نداشت. راستش این روزها وقتی اندازه ی ذره ای چشمانم برای مصیبت امام حسین علیه السلام تر می شود یاد مادربزرگ ها و پدربزرگ هایم می افتم و به جانشان دعا می کنم که جوانه ی این حرارت را در دل بابا سید و مامان کاشتند و آن ها هم ما را بی نصیب نگذاشتند... الحمدالله به فاتحه ای مهمان کنیم آسمانی هایی را که سینه به سینه محبت حسین علیه السلام را به ما رساندند... ✍️ هفتم. مرداد. ۱۴۰۳ @tahere_sadat_maleki
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا