eitaa logo
خاطرات امر به معروف و نهی از منکر
215 دنبال‌کننده
261 عکس
190 ویدیو
1 فایل
خامرون _ کانال خاطرات امر به معروف و نهی از منکر با هدف ترویج و الگوپردازی صحیح ارتباط و ارسال خاطرات: @iranaimi
مشاهده در ایتا
دانلود
با سلام فراوان و تبریک دهه فجر🇮🇷 به اطلاع می رساند به یک ادمین نیازمندیم. التماس دعا
نام زهرا سلام الله علیها با یاد عزایش آمد. ممنون از ابراز محبت و دلگرمی شما🌺 تنها با یاری تک تک شما عزیزان و همه جامعه اصلاح می شود. کانال خاطرات امر به معروف و نهی از منکر @khameroon
🚫به خانم گفتم: "لطفا حجاب رو رعایت کنین".یکی شنید خندید و گفت: اون که عمل نکرد، خودتو خسته کردی!! 🚫گفتم: من به ی خودم عمل کردم،اگه ۱۰درصد تاثیر داشت ۹۰درصد بقیه ش با شماهاست[تمام خانوما] که به ی عدم تاثیر می کنین. کانال خاطرات امر به معروف و نهی از منکر @khameroon
برای آمدنت انتظار کافی نیست دعا و اشک و دل بی قرار کافی نیست خودت دعاکن ای نازنین که برگردی دعای اینهمه چشم انتظار کافی نیست از طرف منتظران واقعی کانال خاطرات امر به معروف و نهی از منکر @khameroon
🏵 وقتی می‌خوای همسنگرت رو نهی از منکر کنی، حواست باشه جوری نگی که دشمنانِ حق کف و هورا بکشن کانال خاطرات امر به معروف و نهی از منکر @khameroon
🌌شبی که لب به نزد.! 🍁همین که حاج احمد صدایش کرد. سریع را انداخت و با پایش کرد و دوید طرف حاجی. 🍁 ، بچه‌هایی که دور و برش بودند،‌ می‌گفتند از هشت شب تا هشت صبح،‌ تایی کشید! از خیلی سال پیش شروع کرده بود به بهانه می‌کشید. 🔹حالا آمده بود سخنرانی می‌کرد! 🔹بگین کی می‌کشه؟! 🍁با نگاهش همه را دور زد «از سیگاری‌ها کدومتون می‌تونه ثابت کنه برای بدن نداره؟» 🍁حاجی و این حرف‌ها! تازگی‌ها حاجی را کمتر می‌دیدم. ولی قبلاً بارها سیگار را لای انگشتانش دیده بودم. حالا همین حاجی، آمده بود برای بچه‌ها صغرا کبرا می‌‌چید که گفته چیزی که برای ضرر دارد است، پس … 🍁می‌گفتند خانمش گفته فی سبیل الله . حاجی هم از که سیگارش را تو جاسیگاری کرده بود . 📚منبع: کتاب یادگاران/ شهید همت 🌸🍃⛔🍃🌸 کانال خاطرات امر به معروف و نهی از منکر @khameroon
💠 آقا پسری که میری باشگاه💪 بعد میایی لبـــ👕ـــاس جذاب می پوشی!! حجاب برای شما هم هست ✔️ خاطره ای از شهید ابراهیم هادی ⬇️⬇️ 🔰 حدود سال 1354بود که مشغول تمرین بودیم. ابراهیم وارد سالن شد 🚶 و یکی از دوستان هم بعد از او وارد سالن شد و بی مقدمه گفت: داداش ابراهیم، تیپ و هیکلت خیلی جالب شده!😍 وقتی داشتی تو راه می اومدی، دو تا دختر پشت سرت بودن و مرتب از تو حرف می زدن😉 شلوار و پیراهن شیک که پوشیده بودی👕👖 و از ساک ورزشی🎒 هم که دستت بود، کاملاً مشخص بود ورزشـــ💪ــکاری.😅 ابراهیم با شنیدن این حرفها یک لحظه جا خورد.😨 انگار توقع چنین حرفی را نداشت و خیلی توی فکر رفت.... 👈ابراهیم از آن روز به بعد پیراهن بلند و شلوار گشاد می پوشید و هیچ وقت هم ساک ورزشی همراه نمی آورد🚫 و لباس هایش رو داخل کیسه پلاستیکی می ریخت❗️ هر چند خیلی از بچه ها می گفتند : بابا تو دیگه چه جور آدمی هستی؟! 😒 ما باشگاه می آئیم تا هیکل ورزشکاری پیدا کنیم و... تو با این هیکل روی فرم، این چه لباس هایی است که می پوشی؟ 😳😳 ابراهیم هم به حرفهای اونها اهمیتی نمی داد و به دوستانش توصیـــ🔔ــه می کرد: اگر ورزش رو برای خدا انجام بدید عبادت است و اگر به هر نیت دیگری باشید ضرر خواهید کرد.😊 ☝️ البته ابراهیم در جاهای مناسبی از توانمندی بدنی اش استفاده می کرد. مثلاً ابراهیم را دیده بودند در یک روز بارانی🌧 که آب در قسمتی از خیابان جمع شده بود و پیرمردها نمی توانستند از آن معبر رد شوند، ابراهیم آنها را به کول می گرفت و از اون مسیر رد می کرد.👌👌 کانال خاطرات امر به معروف و نهی از منکر @khameroon
امام موسی صدر با دختر دست داد؟ 😲👇 دختر مسیحی دستش را به طرف امام موسی صدر دراز کرد. ایشان طبق عادت، دست خود را روی سینه گذاشتند. دختر پرسید: «می‌خواهید نجس نشوید؟» ایشان با زیرکی پاسخ دادند:"بل لا حافظ علی طهارتک" «برعکس، تو آنقدر باارزشی که چنین تماس‌هایی حریم قدسی و زنانه‌ی تو را آلوده می‌کند...» «قدم کلیک هایتان بر چشم» نوشته محمدرضا زائری @khameroon
سنجش مخاطب 🔎 انسان‌ها ربات نیستن! هر کدومشون ویژگی‌های خاص خودشونو دارن. شیوه‌ی امر به معروفمون رو روی ویژگی‌های مخاطبمون تنظیم کنیم @khameroon
اگه سگ گازت بگیره تو هم گازش می‌گیری؟ روزی حضرت عیسی علیه‌السلام از کنار چند نفر یهودی گذشت و آن‌ها به او دشنام دادند. اما حضرت عیسی به آن‌ها سلام کرد و از خوبی‌هایشان گفت! یکی از حواریون پرسید: چرا این حرف‌های زشت را با حرف‌های زیبا پاسخ دادید؟ حضرت گفت: هر کسی از چیزی استفاده می‌کند که دارد! آن‌ها از بدی پُر شده بودند و من از خوبی... 📚 جوامع الحکایات و لوامع الروایات، ص184. @khameroon
🔻دزد و روضه! 🔸ساعت از دو نیم نصف شب گذشته بود. برادر کوچکتر پرسید: - آخه محله فقیرنشین دزدی داره؟ داداش؟! - راه بیا! حواست به زیرپات باشه نیفتی پایین! همین دیگه - حالیت نی! بعضی پولدارا از ترسِ پولاشون، میان این ورا.!! برادر بزرگتر، روی یکی از دیوارهای خانه ای نشست، در همین زمان شیخ هادی آستین بالا زده، وارد حیاط شد و تا نگاهش به دیوار خانه افتاد، دزد دست و پایش را گم کرد و داخل باغچه افتاد! شیخ با عجله به سمتش رفت، پایش را نگاه کرد و با لحنی مهربان گفت: - چیزی نشده، بیا بریم رو تخت بشین! من الان برمی گردم! شیخ با سینی چایی و چند تکه نان برگشت و دزد دوم را دید، لبخندی زد و گفت: - فکر کردم تنهایی! اما همکارت پشت بامه، بگو بیاد پایین! برادر کوچکتر با ترس و لرز از راه پله پایین آمد. - سلام! خوش اومدی! تا من نماز میخونم از خودتون پذیرایی کنید! دو برادر فقط با تعجب به هم نگاه می کردند، این عجیب ترین شب زندگی آنها بود... نمازِ شیخ تمام شد. رو به دو برادر کرد و گفت: - اگه اجازه بدین میخام براتون روضه بخونم! آنها به علامت رضایت سری تکان دادند... ظهر روز بعد دوبرادر که توبه کرده بودند، برای شرکت در نماز جماعت شیخ هادی نجم آبادی، راهی مسجد بزرگ شهر شدند. 📔سیمای بزرگان، ص۲۶۸. ✍️عشق آبادی @khameroon
امروز دریا بودم🏄. یه آقا و خانومی با وضع بدی با هم بودن. رفتم جلو گفتم: اینجا خانواده هستن. لطفا رعایت کنین. @khameroon