#أین_الطالب_بدم_المقتول_بکربلا
#ما_منتظر_صبح_ظهوریم
#با_مهدی_علیه_السلام
#اشعار_مهدوی
#مهدویت
🚩 يا فاطِرُ بِحَقّ فاطِمَة عَجّل فَرَجَ مولانا
جان ما مِلك ِ شخصیِ مولاست
هر خبر هست در جهان، اینجاست
ماجرای ولايتِ زهرا...
از قدیمی ترین حقيقت هاست
چه عفافی! چه احتجابی! که...
قبر و قدرش به خلق، ناپیداست
چه قیامی! چه اقتداری! که...
در کفِ او شفاعتِ کُبراست
چه غروبی! چه محنتی! چه غمی!
غربتِ او ز مهدیاَش گویاست
فاطمیّه، سیاهپوش شده...
هر که دلباخته به عاشوراست
غم ِ غیبت، غم ِ امام زمان...
داستانِ شهادتِ زهراست
آه... مردم! کجاست صاحبمان؟
آی... مردم! ولیّ عصر كجاست؟
#محمدعلی_نوری
چهارشنبه ۲۳ آذر ۱۴۰۱
🆔 @khamse5
#أین_الطالب_بدم_المقتول_بکربلا
#ما_منتظر_صبح_ظهوریم
#با_مهدی_علیه_السلام
#تشرفات
🔷🔶 #عنایت_امام_زمان_عجل_الله_تعالی_فرجه_الشریف_در_مورد_ابوراجح_حمامی
👈🏼👈🏼 در شهر حلّه حاکمی بود که او را مرجان صغیر میگفتند و او یکی از ناصبیان زمان خود بود و او به قدری متعصّب بود که وقتی در مجلس خود مینشست، پشت خود را به #مقام_امیرالمومنین (علیه السلام) که در شهر حلّه است مینمود.
➖ به او گفتند:
در شهر حله مردی است به نام أبوراجح حمامی او پیوسته صحابه را دشنام میدهد، آن خبیث امر کرد که او را احضار کنند.
چون او را حاضر نمودند امر کردکه او را بزنند و آنقدر او را زدند که مشرف به هلاکت شد و حتّی آنقدر به صورت او زدند که از شدت ضربات دندانهای او ریخت، و زبات او را بیرون آوردند و او را به زنجیر آهنی بستند، بینی او را سوراخ کردند و ریسمانی را که از موی شتر ساخته شده بود داخل سوراخ بینی او کردند و سر آن ریسمان را به دست عدهای داده و آنها را دستور داد که او را با آن همه جراحات و زخمهای سخت در کوچههای حلّه بگردانند و بزنند.
➖ پس او را، به کوچهها برده و آنقدر زدند تا به زمین افتاد و نزدیک بود بمیرد.
حالت او را به مرجان خبر دادند دستور داد او را به قتل برسانند.
حاضران گفتند: که او پیرمرد است و آنقدر جراحت به او رسیده که اگر او را نکشی خود به خود خواهد مرد و احتیاج به کشتن ندارد، خود را شریک در خون او مکن، بالاخره با شفاعت و وساطت حاضران أمر کرد که او را رها کنند، خویشاوندان أبوراجح حاضر شده و او را در حالی که زبان و صورتش ورم کرده بود به خانه بردند و شک نداشتند که در همان شب خواهد مرد.
➖ صبح فردا اهل او به نزد او رفتند، دیدند که أبو راجح ایستاده و مشغول نماز است و بدن او صحیح و سالم شده و دندانهای ریخته او برگشته و جراحتهای او خوب شده و اثری از آن همه جراحت در بدن او باقی نمانده، شکستگیهای بدن و صورتش زایل شده است.
➖ اطرافیان از حالت او تعجب نموده و از او دربارهء قضیهاش سوال کردند.
أبوراجح گفت:
دیشب که مرا تنها گذاشتید و رقتید من به حالی رسیدم، که مرگ را به چشم خود دیدم و زبانی هم نداشتم که از خدا درخواست شفایم را بنمایم، پس با دل خود متوجه مولای خود صاحب الزمان(علیه السلام) شدم و از آن جناب طلب دادرسی کردم، چون هوا تاریک شد دیدم خانه تمام از نور پر شد، ناگهان حضرت صاحب العصر و الزّمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را دیدم که دست شریف خود را بر روی من کشید و فرمود: بیرون برو برای عیال خود کار کن به تحقیق که خدامتعال تو را عافیت عطا کرده است و چون صبح شد خود را به این حالتی که میبینید دیدم.
➖ عالم زاهد محقق شیخ شمسالدین محمد قارون (رحمةالله علیه) ناقل این قضیه میفرماید:
به خدا قسم ابوراجح قبل از این جریان مرد ضعیف اندام و زرد چهره و بد صورت و کم ریش بود و من دائماً به حمامی که ابوراجح در آن کار میکرد میرفتم و او را به این حالت میدیدم، و لیکن بعد از این جریان با عدهای دیگر بر او وارد شدم، دیدم ابوراجح به صورت مردقوی و توانمند شده و قامت او رشید و ریش او بلند و صورت او سرخ شده و مانند جوانی که در بیست سالگی باشد، گردیده است و به همین حالت جوانی بود و تغییر نیافت تا آنکه از دنیا رفت رحمة الله علیه.
📚 بحارالأنوار، ج۲، ص۷۰
🆔 @valiyeasr313