گوشیمو روشن کردم پنج تا پیام. پیامارو باز کردم فاطمه بود پنج تا پیام بلند به این مضمون _سلام. من خیلی از وقتی رفتی دارم فکر میکنم من نمیتونم پایه های زندگیمو رو گسلی بسازم که هر لحظه ممکنه شروع به لرزه کنه و کل ساختمونم بریزه. من فقط مشکلم با کارته‌،‌نمیخوام روزی برسه که به من خبر شهادتتو بدن.😱😱 محمد من واقعا دوستت دارم دروغ چرا قبل از خواستگاری هم عاشقت بودم ولی واقعا دلم نمیخواد از دستت بدم.‌دلم نمیخواد ببینم عشقم تو سرزمین غریب توی خونه خودش به غلته‌،‌محمد ازت خواهش میکنم کارتو ول کن.😢 براش نوشتم چیزی که باورم بود و نوشتم. _سلام ببخش بیرون بودم تازه پیامتو دیدم. در مورد حرفاتون باید بگم من واقعا به کارم علاقه دارم نمیتونم کنارش بذارم‌،کارم تنها کار نیست‌، زور بازو نیست، بلکه اعتقاد و باورمه،من باور دارم که شهادت سعادت دنیا و آخرتمه،من باور دارم جانفشانی برای مردم یه هدف مقدسه. اگر فکر میکنید نمیتونید این زندگی رو تحمل کنید سریعا به بزرگترا خبر بدید تا صیغه‌رو فسخ کنیم. https://eitaa.com/joinchat/972292150Cce0a2b6b4d #رمان_مذهبی