#خاطره
سلام به همه ی دوستان
وممنون از شما به خاطر این گل کانال
خاطره ی من برمیگرده به ۳۵ سال پیش که پدربزرگ ومادربزرگ من از مکه اومده بودند
کلی مهمون میامد ومیرفت
عمه منم اون موقع تازه عروس بود وخانه ش هم توهمون حیاط مادربزرگم بود
من ودختر عموم
که اون موقع ده دوازده ساله بودیم رفتیم تو اتاق عمه م
یک قلیون برای خودمون اتیش گذاشتیم ومثل بزرگا نشستیم به کشیدن🤦♀
یک دود ودمی راه انداخته بودیم دونفره بیا و ببین....
چشمتون روز بد نبینه یک دفعه سر قلیون چپه شد رو فرش😐
و هر آتیش داخل فرش فرو میرفت
حالا ما رو بگی نمیدونستیم چیکار کنیم رفتیم سر یخچال ویک شیشه آب برداشتیم
رو فرش میریختیم تا آتیشارو خاموش کنیم
عمه م که اومد گندکاری مارو دید شروع کرد خودشو زدن 😱😱
تازه وقتی فهمید که اون شیشه آب ،آب زمزمی بودکه مادرش از مکه آورده بود
من ودختر عموم رومیخواست بکشه فقققط😰😰😰😅
ما هم نفهمیدیم چه جوری در بریم
از بس هم خندیدیم نمیتونستیم راه بریم
الان من وهمون دختر عموم جاری هستیم و بازم اتیش میسوزونیم 😂.
...بله😎
#سوتی🤦♀🤦♂
http://eitaa.com/joinchat/1264386052C42a3f9bca9
👆👆👆👆
....شیرجه
🔶علامه محمدتقی جعفری که در نجف
استاد «لمعه»ی شهید نواب صفوی بوده
و شنا را نیز به ایشان تعلیم داده بود،
این خاطره را نقل میکند:
.
🔶«روزی از روزهای تابستان با نواب در حال
بحث و درس بودیم که ناگهان نواب گفت:
.
🔶آقای جعفری! برویم در فرات شنا کنیم.
این در حالی بود که هفته قبل، به تازگی
شنا را از بنده و دوستان دیگر یاد گرفته بود.
.
🔶نواب صفوی بسیار شجاع و نترس بود.
هفته پیش ما فقط به مدت پنج دقیقه آموزش
ابتدایی و فنون جزئی شنا را به او آموخته بودیم.
.
🔶او همان هفتهی پیش، پس از آموزش ابتدایی،
بلافاصله به فرات پرید و پس از مدتی
دست و پا زدن، عرض فرات را پیمود.
.
🔶خلاصه، آن روز وسط درس گفت:
برویم در فرات شنا کنیم.
.
🔶گفتم: سید! الآن هنگام درس است و میدانی
که من هم با درس اصلاً شوخی ندارم.
.
🔶گفت: به دلم افتاده که برویم شنا کنیم.
در نهایت، مرا راضی کرد و به سمت فرات
راه افتادیم.
.
🔶به شاخههای فرعی فرات در نجف که رسیدیم،
ناگهان دیدیم پیرمردی در حال غرق شدن است.
.
🔶من بهسرعت در حال درآوردن لباسهایم بودم
که دیدم نواب با همان لباسهایش با شیرجه
وارد آب شد. لحظات حساس و اضطرابآوری بود.
.
🔶پیرمرد داشت غرق میشد و فرصتی برای
معطّلی نبود.
.
🔶در حین درآوردن لباسهایم، نواب را میدیدم
که در حال نزدیک شدن به غریق بود.
.
🔶من قبل از اینکه به نجف بیایم،
در تبریز فن شنا را آموخته بودم
و میدانستم که فرد غریق،وضعیت روانی
غیرقابل کنترلی دارد و در آن لحظات
حتی نزدیکترین شخص خود را نیز
اگر به او نزدیک شود، غرق خواهد کرد.
.
🔶خطاب به نواب فریاد زدم که بیش از اندازه
به او نزدیک نشود. لحظات بهسرعت در حال
سپری شدن بود.
.
🔶لباسهایم را درآوردم و به آب شیرجه زدم.
با نواب نزدیک غریق شدیم و بدون اینکه بتواند
ما را بگیرد، دو نفری او را به ساحل بردیم.
.
🔶در ساحل آب، آخرین دست را که داخل آب فرو بردم
تا جلوتر بروم، تکهای شیشه شکستهای در ساحل بود
که بهشدت دست مرا برید و کنار ساحل پر از خون شد.
.
🔶فکر دست خودم نبودم، چون خوشحالی
از اینکه آن پیرمرد نجات یافته بود،
درد و سوزش و خونریزی را از یادم برده بود.
.
🔶دستم را با تکهای از لباسهایم بستم
و به اتفاق نواب عازم بیمارستان شدیم.
.
🔶آن پیرمرد از اهالی افغانستان بود که به علت
گرم بودن هوا، برای آبتنی به کنار آب آمده بود.
.
🔶این یکی از خاطرات بنده است که در هنگام درس،
نواب گفت: به دلم آمده که برویم و شنا کنیم»
http://eitaa.com/joinchat/1264386052C42a3f9bca9
👆👆👆👆
سلام سوتی من همین الان یهوووییی😂
من عینکی هستم میخواستم الان مطالعه کنم فکرکردم عینکم روچشام نیست، رفتم یه عینک دیدم بدون اینکه نگاش کنم گرفتم جلوچشمام که بزنم،یدفه دیدم مال بابامه بعدش متوجه شدم کلاعینک خودم روچشامه😂😂😂
یادسوتی بابام چندسال پیش افتادم.بابام میره سرکارش ده دقیقه نمیشه برمیگرده گفتم باباچیزی جاگذاشتی گفت بروعینکموازتواتاق بیارمنم تازه میخاستم برگردم برم بیارم یدفه متوجه چشمای بابام شدم که عینکش جاخوش کرده...یدفه خندم گرفت بابامم گفت به چی میخندی گفتم باباعینکت روچشاته...😂😂😁😁
#سوتی🤦♀🤦♂
http://eitaa.com/joinchat/1264386052C42a3f9bca9
👆👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
استاد تعادل 😮👌
http://eitaa.com/joinchat/1264386052C42a3f9bca9
👆👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 کلیپ تصویری
🔴 تاثیر نماز بر ژن های بدن و
رفع تمام بیماری ها ،طبق آزمایشات علمی
بعداز دیدن کلیپ باور خواهی کرد نماز چه تأثیری بر بدن داره.
http://eitaa.com/joinchat/1264386052C42a3f9bca9
👆👆👆👆
دوره راهنمایی بود ودرس ادبیات داشتیم که معلممون دوتا دوتا از بچه ها میخواست بیان جلو تخته و شعر کتاب و بخونن و ازشون آرایه های شعری و که خوندنو بگن،خلاصه نوبت به گل سرسبد کلاس ینی بنده رسید،منم چنان شعر و باآب وتاب خوندم ( الان اون شعر یادم نمیاد فقط یادمه عاشقانه بود)جونم براتون بگه همین که تمومش کردم معلم بایه لحن شوخی ازم پرسید حالا این معشوق شما کیه؟منم ی لحظه شوکه شدم که این داره چی میگه واسه خودش از ی بچه 12-13همچین سوالی میکنن بعدش دوباره پرسید منم دیدم این ول کن نیست یکم سرخ وسفید شدم بعد بایه حالت ملوسی گفتم مامانم،یهو کل کلاس رفت رو هوا از خنده ،معلممون هم ازخنده سرخ شده بود که آخرش خودشو کنترل کردو گفت دخترم منظورم معشوق شعری که خوندی کی بوده،خلاصه منم ضایع شدم رفت،خوب شد کس دیگه ای و نگفتم از رو شوک وگرنه خر بیار و باقالی بارکن😥😥😆😆
#سوتی_دادی🤣
http://eitaa.com/joinchat/1264386052C42a3f9bca9
خانومی تعریف میکرد: من و همسرم با هم بگو مگو کردیم؛ از دست شوهرم ناراحت شدم و با سرعت از اتاق خارج شدم.
لباسم رو از پشت گرفت و مانع خروجم شد.
در حالیکه من به شدت ناراحت بودم گفتم:
ولم کن...
بخدا نمیخوام حرفاتو گوش بدم؛
سعی نکن منو راضی کنی بمونم؛
من خیلی از دستت ناراحتم..
نمیخوام حتی صداتو بشنوم حتی یک کلمه، پس خواهش میکنم ولم کن...
وقتی سرم رو به عقب برگردوندم دیدم پیراهنم به دستگیره درب گیر کرده و شوهرم سر جای خودش نشسته و از خنده روده بر شده..!😂
خدا هیچکسو اینجوری ضایع نکنه!😐😁😁😁😁🙈
#سوتی🤦♀🤦♂
http://eitaa.com/joinchat/1264386052C42a3f9bca9
👆👆👆👆
تنبلی و بی حوصلگی_48.mp3
10.92M
#استاد_شجاعی 🎤
⚜ تو الآن زندهای ! همین الآن ...
اگر نوبت سفر تو، همین فردا باشه؛
خونه و زندگیِ اونورت ردیفه؟
اونجا مشکلی نداری؟
@ostad_shojae
http://eitaa.com/joinchat/1264386052C42a3f9bca9
👆👆👆👆
خُـــدایا
هر گره ای که به دستِ تو باز شد
من به شانس نسبت دادم!
هرگره ای که به دستم کور شد
مقصر تو را دانستم
خُــدای من
کمکم کن
تا بفهمم توکنار منی
نه روبروی من
http://eitaa.com/joinchat/1264386052C42a3f9bca9
👆👆👆👆
4_5992333230303348111.mp3
7.28M
میتونی از پس هرکاری بخوای بربیای!
حتی با وجود محدودیت هات💪🏾
روز جهانی معلولان♿ و نگاه های متفاوت
#رادیو_مرسی
http://eitaa.com/joinchat/1264386052C42a3f9bca9
👆👆👆👆