فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهر بازی نیست که شهر وحشته
کانالهای ما را دنبال کنید👇
@farzandbano
@khandehpak
@menoeslami
@BaSELEBRTY
شما 2 سطل آب با ارتفاع یکسان دارید، در داخل سطل اول دمای آب 25 درجه سانتیگراد و در سطل دوم دمای آب 25 درجه فارنهایت است. شما درون هر سطل یک سکه می اندازید، خب سکه در کدام سطل زودتر به ته آن می رسد؟
کانالهای ما را دنبال کنید👇
@farzandbano
@khandehpak
@menoeslami
@BaSELEBRTY
22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 گریه محافظان رهبر انقلاب از مرخص شدن
🔹 خاطرهای از همراهی رهبر انقلاب با شهید چمران در روزهای اول جنگ
@Modafeaneharaam
🌹سردار شهید حاج قاسم سلیمانی و زیارت عاشورا:
سفارش کرد در هر شرایطی قرائت روزانه زیارت عاشورا در گردانها برقرار باشد.
گفتم: در همه گردانها مداح نداریم.
گفت: مهم نیست، همین که کسی بتواند درست بخواند کافیست، کمکم مداحی هم یاد میگیرد و جا میافتد.
@Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 روایت استاد رائفی پور از بلایی که دولت روحانی بر سر اقتصاد ایران آورد
👈 من اینارو به چوپانیم قبول ندارم
#کلیپ
👤 استاد #رائفی_پور
کانالهای ما را دنبال کنید👇
@farzandbano
@khandehpak
@menoeslami
@BaSELEBRTY
🔴 خاطره جالب نرمش دادن #رهبر_انقلاب توسط یک رزمیکار
💠 حجتالاسلام دارستانی میگوید: یه رفیق دارم مربی هشت نه تا ورزش رزمیه! رفیقم میگفت از بیت رهبری به من زنگ زدند و گفتند شما چند روزی بیایید بیت رهبری و صبحها رهبر انقلاب را نرمش دهید! با خودم گفتم خب اینکه کاری نداره من هزاران نفر رو نرمش دادم رهبر انقلاب را هم میتوانم نرمش دهم! گفت رفتیم خدمت آقا! دیدم آقا با لباس گرمکن تشریف آوردند! پرسیدم آقا شروع کنیم؟ گفتند بله! منم دستامو زدم بهم به حالت کف زدن و گفتم شروع. یکدفعه آقا پرسیدند این حرکت یعنی چی؟ گفتم یعنی شروع از روی عادت این کارو میکنم! گفتم خب بریم سمت راست (یعنی بدن رو به سمت راست کشیدم) آقا همین جور که بدنشونو به حالت کشش به سمت راست بردن پرسیدن آقای بیات این به چه دردی میخوره؟ به خودم گفتم ۲۰ ساله دارم اینکارو میکنم نمیدونم به چه دردی میخوره! گفتم: این مثلا برای کشیده شدن پهلو خوب است! گفتن یعنی چی پهلوها را میکشه؟ گفتم آقا نمیدونم! دیگه سمت چپ رو نرفتم! گفتم خب حالا بریم پایین! آقا گفتن این به چه دردی میخوره؟ بالاخره بعد از سه روز گفتم پروفسور میخواد آقا رو نرمش بده من آدمش نیستم!
🔻ایشان میخواست بگوید رهبر انقلاب هیچکاری را بدون علت یابی و کورکورانه انجام نمیدهند!
شادی و نکات مومنانه👇
http://eitaa.com/joinchat/1264386052C42a3f9bca9
👆👆👆👆
CQACAgQAAxkDAAENqlNfQ8hZJaQig-Vhtezc5BBQUF9uqQACyAgAApATMFBXdkjphhMqAhsE.mp3
6.19M
🎧🎧
⏰ 5 دقیقه
#حتما_گوش_کنید👆
✅ یک عهد
🔹 داستان شنیدنی یک راننده در سرمای جاده
═══✼🍃🌹🍃✼═══
🎤 #حاج_اقا_عالی
🔹 #نشر_دهید
کانالهای ما را دنبال کنید👇
@farzandbano
@khandehpak
@menoeslami
@BaSELEBRTY
#فال_حافظ
روایتی زیبا از فال حافظ به نقل از مرحوم دکتر «عبدالحسین زرین کوب» :
روز عاشورا بود و در مراسمی به همین مناسبت به عنوان سخنران دعوت داشتم، مراسمی خاص با حضور تعداد زیادی تحصیل کرده و به اصطلاح روشنفکر و البته تعدادی از مردم عادی.
نگاهی به بنر تبلیغاتی که اسم و تصویرم را روی آن زده بودند انداختم و وارد مسجد شده و در گوشهای نشستم، دنبال موضوعی برای شروع سخنرانی خودم میگشتم، موضوعی که بتواند مردم عزادار را در این روز خاص جذب کند، برای همین نمیخواستم فعلاً کسی متوجه حضورم بشود، هر چه بیشتر فکر میکردم کمتر به نتیجه میرسیدم، ذهنم واقعاً مغشوش شده بود که پیرمردی که بغل دستم نشسته بود با پرسشی رشته افکارم را پاره کرد:
ببخشید شما استاد زرین کوب هستید؟
گفتم: استاد که چه عرض کنم، ولی زرین کوب هستم.
خیلی خوشحال شد مثل کسی که به آرزوی خود رسیده باشد و شروع کرد به شرح اینکه چقدر دوست داشته بنده را از نزدیک ببیند. همینطور که صحبت میکرد، دقیق نگاهش میکردم، این بنده خدا چرا باید آرزوی دیدن من را داشته باشد؟ چه وجه اشتراکی بین من و او وجود دارد؟
پیرمردی روستایی با چهرهای چین خورده و آفتاب سوخته، متین و سنگین و باوقار. میگفت مکتب رفته و عم جزء خوانده، و در اوقات بیکاری یا قرآن میخواند یا غزل حافظ و شروع به خواندن چند بیت جسته و گریخته از غزلیات خواجه، و چه زیبا غزل حافظ را میخواند.
پرسیدم: حالا چرا مشتاق دیدن بنده بودید؟ گفت: سوالی داشتم. گفتم: بفرما.
پرسید: شما به فال حافظ اعتقاد دارید؟ گفتم: خب بله، صددرصد. گفت: ولی من اعتقاد ندارم.
پرسیدم: من چه کاری میتوانم انجام بدهم؟ از من چه خدمتی بر میآید؟ (عاشق مرامش شده بودم و از گفتگو با او لذت میبردم)
گفت: خیلی دوست دارم معتقد شوم، یک زحمتی برای من میکشید؟ گفتم: اگر از دستم بر بیاید، حتماً، چرا که نه؟
گفت: یک فال برایم بگیرید. گفتم ولی من دیوان حافظ پیشم ندارم. بلافاصله دیوانی جیبی از جیبش درآورد و به طرفم گرفت و گفت: بفرما.
مات و مبهوت نگاهش کردم و گفتم، نیت کنید. فاتحهای زیر لب خواند و گفت: برای خودم نمیخواهم، میخواهم ببینم حافظ در مورد امروز (روز عاشورا) چه میگوید؟ برای لحظهای کپ کردم و مردد در گرفتن فال. حافظ، عاشورا! اگر جواب نداد چه؟ عشق و علاقه این مرد به حافظ چه میشود؟
با وجود اینکه بارها و بارها غزلیات خواجه را کلمه به کلمه خوانده و در معنا و مفهوم آنها اندیشیده بودم، غزلی به ذهنم نرسید که به طور ویژه به این موضوع پرداخته باشد. متوجه تردیدم شد، گفت: چه شد استاد؟ گفتم: هیچ، الان، در خدمتتان هستم. چشمانم را بستم و فاتحهای قرائت کردم و به شاخه نباتش قسمش دادم و صفحهای را باز کردم:
زان یار دلنوازم شکریست با شکایت
گر نکته دان عشقی خوش بشنو این حکایت
بیمزد بود و منت هر خدمتی که کردم
یا رب مباد کس را مخدوم بیعنایت
رندان تشنه لب را آبی نمیدهد کس
گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت
در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کانجا
سرها بریده بینی بیجرم و بیجنایت
چشمت به غمزه ما را خون خورد و میپسندی
جانا روا نباشد خونریز را حمایت
در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود
از گوشهای برونآی ای کوکب هدایت
از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود
زنهار از این بیابان وین راه بینهایت
ای آفتاب خوبان میجوشد اندرونم
یک ساعتم بگنجان در سایه عنایت
این راه را نهایت صورت کجا توان بست
کش صد هزار منزل بیش است در بدایت
هر چند بردی آبم روی از درت نتابم
جور از حبیب خوشتر کز مدعی رعایت
عشقت رسد به فریاد ار خود به سان حافظ
قرآن ز بر بخوانی در چارده روایت
خدای من این غزل اگر موضوعش امام حسین علیهالسلام و وقایع روز و شب یازدهم محرم نباشد، پس چه میتواند باشد؟
سالها خود را حافظ پژوه میدانستم و هیچ وقت حتی یک بار هم به این غزل، از این زاویه نگاه نکرده بودم، این غزل، ویژه برای همین مناسبت سروده شده.
بیت اولش را خواندم، از بیت دوم این مرد شروع به زمزمه با من کرد و از حفظ با من همخوانی میکرد و گریه میکرد. طوری که چهار ستون بدنش میلرزید، انگار داشتم روضه میخواندم و او هم پای روضه من بود.
متوجه شدم عدهای دارند ما را تماشا میکنند که مجری برنامه به عنوان سخنران من را فراخواند و عذرخواهی که متوجه حضورم نشده، حالا دیگر میدانستم سخنرانی خود را چگونه شروع کنم. بلند شدم، دستم را گرفت. میخواست ببوسد که مانع شدم، خم شدم، دستش را به نشانه ادب بوسیدم. گفت معتقد شدم استاد. معتقد بودم استاد، ایمان پیدا کردم استاد.
گریه امانش نمیداد. آن روز من روضه خوان امام شهید شدم و کسانی پای روضه من گریه کردند که پای هیچ روضهای به قول خودشان گریه نکرده بودند. پیشنهاد میکنم هر وقت حال خوشی داشتید، وقایع روز عاشورا و شب یازدهم را در ذهن خود مرور کنید و بعد، این غزل را بخوانید.
@khandehpak