eitaa logo
شادی و نکات مومنانه
63.1هزار دنبال‌کننده
11.8هزار عکس
22.3هزار ویدیو
328 فایل
در صورت رضایت فاتحه برای #مادر_بنده و همه اموات مومنین بفرستید لطفا @Yaasnabi   @BaSELEBRTY @zendegiitv4 @menoeslami @jazabbb @shiriniyeh @mazehaa @cakekhaneh @farzandbano @T_ASHPAZE @didanii @sotikodak تبلیغات @momenaneHhh
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴سرگذشت ارواح در عالم برزخ(قسمت ۵) ◾️پس از مدتی به عبور گاه باریکی رسیدیم که دو طرف آن را پرتگاه‌های هولناکی احاطه کرده بودند. 🌹 نیک که گویا منتظر سوال من بود، رو به من کرد و گفت: این پرتگاه‌های وحشت آور، "دره‌های ارتداد"هستند که برای رسیدن به کف آن به حساب دنیا، سال‌ها راه است. 🔥در کف آن هم، کوره‌هایی از آتش قرار دارد که نمایی از آتش جهنم است و انسان‌هایی که درون آن جای گرفته‌اند تا قیامت، در عذاب الهی گرفتار خواهند ماند. ⚡️چنان وحشتی به من روی آورد که ناخواسته بر جای نشستم. در این میان فریادی دره را فرا گرفت. با وحشت صورتم را برگرداندم. ☄شخصی را دیدم که در حال سقوط به ته دره بود. در میان جیغ و فریادهایش که دلم را به لرزه درآورده بود، فریاد شادی گناهش را می‌شنیدم. ✨نیک که مانند من نظاره گر این صحنه بود، گفت: بیچاره تا اینجا را به سلامت گذراند، اما تا بر پا شدن قیامت، در ته دره خواهد ماند. 🍃با تعجب پرسیدم: چرا؟ گفت: او پس از سال‌ها دین داری، مرتد شده بود. (ارتداد در اسلام به معنی برگشتن از دین اسلام به دین دیگری می‌باشد) 💥از آن پس در راه رفتن بیشتر دقت می‌کردم و از ترس سقوط، پای خود را بر جای پای نیک می‌نهادم. هر چند گه گاه پایم می‌لغزید، اما سرانجام به سلامت، آن راه صعب و دشوار را پشت سر گذاشتیم. ❄️نیک همچنان به پیش می‌رفت و من مشتاقانه، اما با دلهره بسیار در پی او در حرکت بودم. وقتی به یک دو راهی رسیدیم، نیک پا به سمت راست نهاد. ⛔️اما ناگهان دست سیاه بزرگی، جلو دهان و چشم‌هایم را گرفت و به واسطه بوی متعفنی که از او متصاعد بود، دریافتم که این، همان گناه است. ♨️سعی کردم آن دست سیاه و پشم آلود را کنار بزنم و چون موفق شدم با هیکل زشت گناه روبرو گردیدم. وحشت زده خواستم فرار کنم و خود را به نیک برسانم، اما گناه دستانم را محکم گرفت و گفت: مگر قرارت را فراموش کردی؟ ❗️با وحشتی که در وجودم بود گفتم: کدام قرار؟! گفت: همانکه در دنیا همراه من می‌شدی خود قراری بود بین من و تو برای اینکه اینجا هم با هم باشیم. ❎گفتم: من اصلا تو را نمی‌شناختم. گفت: تو مرا خوب می‌شناختی اما قیافه‌ام را نمی‌دیدی، حالا که قوه بینایی‌ات وسیع شده است مرا مشاهده می‌کنی. 🔆گفتم: خب حالا چه می‌خواهی؟! گفت: من از آغاز سفر تا اینجا سایه به سایه دنبالت آمدم، در پرتگاه ارتداد تلاش بسیار کردم که خود را به تو برسانم، اما موفق نشدم. ▪️با عجله گفتم: مگر آنجا از من چه می‌خواستی. گفت: می‌خواستم از آن دره عبورت دهم. با ناراحتی تمام فریاد کشیدم: یعنی می‌خواستی تا قیامت مرا زمین گیر کنی؟ 🔘گفت: نه! می‌خواستم تو را زودتر به مقصد برسانم، اما مهم نیست، در عوض اکنون یک راه انحرافی آسان می‌شناسم که هیچ کس از وجود آن آگاه نیست. 🔷گفتم: حتی نیک؟! گفت: مطمئن باش اگر می‌دانست از این مسیر سخت تو را راهنمایی نمی‌کرد. دریک لحظه به یاد نیک افتادم که جلوتر از من رفته بود و فکر می‌کند من به دنبال او در حرکتم. دلم گرفت و به اصرار از گناه خواستم که مرا رها کند. ⚫️ اما این بار در حالیکه چشمانش از عصبانیت چون دو کاسه خون شده بود، با تهدید گفت: یا با من می‌آیی، یا به اجبار تو را به همان مسیری که آمدی باز می‌گردانم...🔥 ✍ادامه دارد..‌ 📗کتاب سرگذشت ارواح در برزخ/اصغر بهمنی. با تایید عده ای از علمای حوزه علمیه قم ┄┅┅❅🔻◽️🔻🔵🔻◽️🔻❅┅┅┄ @khandehpak
یه دفعه با مادربزرگم رفتیم بیرون بعد یه آقایی داشت از این قرآن کوچیکا جلو مردم می‌گرفت فروشی بود من نمی‌دونم چرا فکر کردم مجانیه🤦‍♀ جلو من که آورد گرفتم و بدو بدو داشتم میرفتم برسم به مادربزرگم که داد زد خانوم پولشو نمیدی مادربزرگمم برگشت گفت عه عه بده بهش پولیه یعنی فقط میخواستم آب شم از خجالت می‌گفتم زمین دهن وا کنه برم توش😣😣 یه بارم با مادرشوهرم رفته بودیم پارچه بخره بعد اقای فروشنده به مادرشوهرم گفت خانم قدتون همینه منظورش این بود که کفش پاشنه دار نمیخوایید بپوشید اخه قدش کوتاهه منم اصلا فکر نکردم گفتم نه نصفش زیر زمینه😢 ┄┅┅❅👧▪️😍▪️👶❅┅┅┄ @sotikodak
هدایت شده از سوتی،طنز،دیدنی ها
سلام یبار مادربزرگم خونمون بود برا نماز صبح یکی هی منو تکون میداد هیچی هم نمیگفت😕 منم فکر کردم خواهرمه گفتم گمشو😐 مادربزرگم بود🤦‍♀ گفت خودت گمشو پاشو نمازبخون😅😅 ┄┅┅❅👧▪️😍▪️👶❅┅┅┄ @sotikodak
هدایت شده از سوتی،طنز،دیدنی ها
این سوتی الان خواهرمه😀 داشت آشپزی میکرد کمک احتیاج داشت داد میزد بیا اینجا من دو تا دست ندارما ..!!!!!! 😅😅😅😅 ┄┅┅❅🔻◽️🔻🔵🔻◽️🔻❅┅┅┄ @khandehpak
مرگ آنلاین زن 40ساله 😱 خانم آشپزی که داشت برای دنبال کنندگانش آنلاین آشپزی میکرد سکته کرد و فوت کرد😰 خیلی صحنه وحشتناکی بود😨 http://eitaa.com/joinchat/10289168Cbe4b57f340 مرگهای روی آنتن زنده تلویزیون در این کانال👆 مردی که تو حرم امام حسین ع جلو دوربین فوت کرد خیلی ناراحت کننده س😢
من همونیم ک پسرم گفت از پاهات سرماخوردگی میگیریم😂 چند روز پیش رفته بودیم مسجد چند دقیقه ای نشسته بودیم پسرم ب اطراف مسجد نگاه کردو چشش افتاد ب تابلوی روبروییمون ک عکس چند شهید بود 🤔🤔🤔 برگشت ب من گفت مامان واسه چی عکس این اقاها اینجاست پس عکس بابا کو 😑😑😑😑 گفتم پسرم اینا شهید شدن ینی مردن بابا ک زندست گفت حاا عکس باباروهم بزارن الان زندس بعد ک میمیره بالاخره 🤦‍♀🤦‍♀🤦‍♀🤦‍♀🤦‍♀❤️😂😂 ┄┅┅❅👧▪️😍▪️👶❅┅┅┄ @sotikodak
46.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فیلم داستان زندگی (هانیکو) نوستالژی دهه شصت قسمت 24 پارت اول اخبار داغ سلبریتی ها ┄┅┅❅📀🖥📀❅┅┅┄ @BaSELEBRTY
47.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فیلم داستان زندگی (هانیکو) نوستالژی دهه شصت قسمت 24 پارت دوم اخبار داغ سلبریتی ها ┄┅┅❅📀🖥📀❅┅┅┄ @BaSELEBRTY
✍️ ✅ازداشته هایمان لذت ببریم . مرد ثروتمندی ماشین آخرین مدل خارجی خودشو مقابل مغازه قصابی پارک کرد و نیم کیلو گوشت سفارش داد اما قبل از اینکه مغازه رو ترک کنه، مردی از یک پراید مدل هشتاد پیاده شد و وارد مغازه قصابی شد و ۵ کیلو گوشت کبابی، ۵ کیلو گوشت بی استخون، ۵ کیلو چرخ کرده و ۳ کیلو ماهیچه سفارش داد... مرد ثروتمنده منتظر موند تا راننده پرایده بره، از قصابه پرسید: مگه شغل این آقا چیه؟ قصاب پاسخ داد: اون کار نمی‌کنه، اما با سه زن بیوه‌ای ازدواج کرده که پس از مرگ شوهراشون، صاحب اموال و املاک زیادی شده‌ان و داره با پول اونا اینجور زندگی می‌کنه... مرد ثروتمنده کمی فکر کرد و سپس ۱۰ کیلو گوشت بی‌استخون ، ۵ کیلو ماهیچه و ۵ کیلو گوشت مخصوص کباب از قصاب خرید و برد خونه... وقتی همسرش دید که شوهرش برخلاف همیشه، چقدر گوشت خریده با تعجب پرسید مگه قراره مهمونی داشته باشیم؟ شوهره جواب داد: نه بابا چه مهمونی، چه بساطی؛ فقط میخوام قبل از اینکه صاحب پرایده بیاد سراغ تو‌، از ثروتم لذت ببرم!... ┄┅┅❅🔻◽️🔻🔵🔻◽️🔻❅┅┅┄ @khandehpak
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یعنی چیکار داره میکنه🤔 ┄┅┅❅🔻◽️🔻🔵🔻◽️🔻❅┅┅┄ @khandehpak
🚨زنده شدن 3 مرده که نیمه شب از کنار سنگ قبر ها سر بلند کردند 😱 🔶اتفاقی عجیب و ترسناک در قبرستان بهشت زهرا در غسالخانه ها و قبرستانها اتفاقاتی عجیب می افتد که خیلی از ماها از آن بی خبریم. یکی از این خاطره ها مربوط به حسین گودرزی است که سالها پیش در شیفت 12 شب تا 4 صبح کار می کرده و وظیفه گشت زنی در محوطه قطعات بهشت زهرا را داشته است. او درباره یکی از همین شبهای شیفت کاری می گوید: با یکی از همکارانم در محوطه با ماشین در حال گشت زنی بودیم، پایین قطعه 72 در موازات نور چراغ دیدم سه سر آدمیزاد تا گردن از خاک بیرون است و ما را نگاه می کنند. از ترس جرات تکان خوردن نداشتم، حتی نمی توانستم همکارم را که خوابیده بود، بیدار کنم، مات و مبهوت با دستم او را متوجه کردم. این صحنه را که دید گفت فرار کنیم . بالاخره بعد از چند دقیقه اسلحه را برداشتیم و با چراغ قوه قدم به قدم با ترس جلو رفتیم که ناگهان با سه انسان زنده در حالی که به ما سلام می کردند روبرو شدیم. ماجرا از این قرار بود که روز گذشته یکی از بستگانشان اینجا دفن شده بود. آنها برای مراسم از شهرستان راه افتاده بودند اما به دلایلی آخر شب به تهران رسیده بودند. ماشین را در پارکینگ حرم پارک کرده و از ورودی حرم به اینجا آمده بودند و به علت تالم بسیار تصمیم گرفته بودند شب سر مزار آن مرحوم بخوابند. وقتی نیمه شب صدای ماشین گشت و نور چراغ را دیدند در حالی که دراز کشیده بودند سرهایشان را از زیر پتو بیرون آورده و به ما نگاه می کردند. در نهایت آنها را به طرف حرم امام هدایت کردیم/ منبع: رکنا نیوز ‌http://eitaa.com/joinchat/1264386052C42a3f9bca9
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تحقیق علوم😂😂😂😂😂عالی بود😂😂😂😂😂 ┄┅┅❅👧▪️😍▪️👶❅┅┅┄ @sotikodak
هدایت شده از شادی و نکات مومنانه
🔴 گاو مرا شناخته بود ولی من او را نشناختم ✍شخصی تعریف می‌کرد؛ وقتی از نماز جماعت صبح برمی‌گشتم جماعتی را دیدم که به زور قصد سوار کردن گاو نری را در ماشین داشتند. گاو مقاومت می‌کرد و حاضر نبود سوار ماشین شود، من رفتم دستی به پیشانی گاو کشیدم؛ گاو مطیع شد و سوار شد. من مغرور شدم و پیش خود گفتم: این از برکت نماز صبح است. وقتی به خانه رسیدم دیدم مادرم گریه و زاری می‌کند، علت را که جویا شدم گفت: گاومان را دزدیدند‌. ┄┅┅❅▪️◾️◼️🔲◼️◾️▪️❅┅┅┄ @khandehpak
**زن بااصرار شوهرش را وادار کرد که با دوستش ازدواج کند شوهر مات و مبهوت از این اقدام عجیب همسرش ...زن گفت رازش را بعد به او میگوید ،،ازدواج دوستش با شوهرش انجام شد اما چند روز بعد زن گریان بعد از فهمیدن رازی به شوهرش اصرار میکرد باید دوست منو طلاق بدی چون ....😭😭😭 راز عجیب که هر زنی میشنود حالت سکته بهش دست میده وای چقدر سخته😭😭 داستان واقعی روزنامه کیهان**👇 https://eitaa.com/joinchat/4077715504Cb8c9a9d5d2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 شاه و وزیری که یک مرده را به دنیا بازگرداندند ▪️این قسمت: رنگی به قیمت عمر ▫️تجربه گر: شفیعی ابنوی ┄┅┅❅🔻◽️🔻🔵🔻◽️🔻❅┅┅┄ @khandehpak
گفتید فرزند صالح یاد یه سوتی افتادم😂🤦🏻‍♀ بچه بودم قرار بود ببرنمون اردو.بالای برگه ی رضایت نامه نوشته بود"فرزند صالح گلی از گل های بهشت است" اسم پدره من صالحِ.آقا منم تا اینو خوندم فکر کردم برای هرکی اسم بابای خودشو نوشتن با ذوق رفتم به دوستام گفتم چه مدرسه ی با فکری داریم رفته اسم بابامو پیدا کرده و زده اول برگه😂حالا اونا هم نگا برگه هاشون میکردن ولی برای همه نوشته بود صالح!!آقا ما هم تعجب میکردیم میگفتیم حتما اشتباه شده😂بعد دوستام به من میگفتن خوشبحالت اسم باباتو نوشتن😂😂 ┄┅┅❅👧▪️😍▪️👶❅┅┅┄ @sotikodak
خیلی سال پیش که برای اولین بار گوشی لمسی گرفته بودم نمیدونم چی شد که گوشیم انتن نمیداد میخواستم شماره بگیرم مینوشت فقط تماسهای اضطراری من واقعا نمیدونستم منظورش چیه گفتم شاید مال اینه که اگه گوشی خراب بشه یا انتن نده زنگ بزنیم 🤔 خب گفتم به به افرین به علم چه پیشرفتی 👌 خلاصه زنگ زدم یه اقای خیلی مودبی جواب داد که بفرمایید منم گفتم ببخشید این گوشی من از صبح انتن نمیده مشکلش چیه 😒 خیلی محترمانه توضیح داد که شما با 110تماس گرفتی باید گوشیتو ببری پیش تعمیر کار موبایلتو چک کنه😐🤦‍♀😂 ┄┅┅❅👧▪️😍▪️👶❅┅┅┄ @sotikodak
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خلق آثار زیبا با سوزن منگنه😮👌👌 ┄┅┅❅🔻◽️🔻🔵🔻◽️🔻❅┅┅┄ @khandehpak
دو روزه دارم دنبال لباسم میگردم بالاخره پیداش کردم😑 *لی لی الی ┄┅┅❅🔻◽️🔻🔵🔻◽️🔻❅┅┅┄ @khandehpak
⚠️رهبر عزیزم دوست دارم ولی پشتت نمیتونم بیام آخه احساس میکنم فریبت دادن یا مجبورت کردن!! اشتباه کردی واکسن زدی!! اشتباه کردی که گفتی؛ و جون مردمو بخطر انداختی!! من پشتت راه نمیآموواکسن نمیزنم،آخه ممکنه آینده بمیرم رهبرم شماهم باواکسن... ولایتمداری ساطوری!!!!👆👆 ┄┅┅❅🔻◽️🔻🔵🔻◽️🔻❅┅┅┄ @khandehpak
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به این فیلم نکنید😰 👆 🌕 کودکان مشاهده نکنند🔞 🤔دیدن ادامه ماجرا اینجا🖥 مشاهده اصل ماجرا لینک زیر 👇 https://eitaa.com/joinchat/4188274736Cc6e3f318a0 این بشر واقعا تندخوان است؟🤔 بله خیر
هدایت شده از 
بشدت تعجب آور😮 دانشمندان غربی نشان دادن: چرا حجاب برای زنان، اجباری شده 👩🏻‍🔬 ☄Ⓜ️🌕 علت پزشکی👈🏻 اینجا 👇 https://eitaa.com/joinchat/2061369427Cc5c0894323 چراخلوت بانامحرم، حرام شده🧑🏻❗️👩🏻 ☄Ⓜ️🌕علت پزشکی 👈🏻 اینجا 👇 https://eitaa.com/joinchat/2061369427Cc5c0894323 از دست ندید ⏏⏏⏏
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ نترس؛ روزی دست خداست ... ┄┅┅❅🔻◽️🔻🔵🔻◽️🔻❅┅┅┄ @khandehpak
🔴سرگذشت ارواح در عالم برزخ( قسمت ۶) 🔵ذوب شدن گناه همان طور که مسیر را می‌پیمودیم، جریان ناراحتی و لاغر شدن گناه را به نیک گفتم. نیک خندید و گفت: گناه حق دارد ناراحت شود چون هیکل او پیش از این در دنیا، بزرگ و عجیب بود که البته سختی‌هایی که در دنیا دیدی و صبر کردی زجری که هنگام مرگ کشیدی از قد و قواره او کاست. ✨هر چند یادآوری بلاها و سختی‌های دنیا برایم طاقت فرسا بود اما از آنجا که از قدرت گناهم کاسته بود راضی و خوشحال بودم. 🔵نور ایمان ✅رشته کوهی که در دامنه آن حرکت می‌کردیم سر بر دامن کوهی بلند داشت که به آسمان آتشین ختم می‌شد و چون سدی مرتفع راه را بر هر عابری بسته بود. ♨️با دلهره و اضطراب خود را به نیک رساندم و گفتم دوست من ظاهراً به بن بست برخوردیم، راه عبورمان بسته است، 🌼 نیک همان‌طور که می‌رفت گفت: ناراحت نباش و با من بیا، در قسمت‌هایی از این کوه غارهای کوتاه و یا درازی وجود دارد که باید از یکی از آن‌ها عبور کنیم تا به قدرت ایمان خود پی ببری. 🍀با تعجب پرسیدم: قدرت ایمان؟! گفت: آری. گفتم: چگونه؟ گفت: بدان که در روز قیامت، هر کس به اندازه ایمانش سعادتمند می‌شود و در اینجا ذره‌ای از سنجش قدرت ایمان رخ می‌دهد که در هر صورت دیدنی است نه گفتنی. 💥چیزی نگذشت که غاری تنگ و تاریک و بی روزنه پدیدار گشت، چون وارد غار شدیم از تاریکی🌑 بیش از حد آن به وحشت افتادم. پس از چند قدم از حرکت ایستادم و به نیک گفتم :راه رفتن در این تاریکی، وحشت آور و غیرممکن است. ⚡️ به راستی اگر گناه در این تاریکی به سراغم آید و مرا از پا درآورد چه؟ 🌹 نیک نزدیکتر آمد و گفت: از آمدن گناه آسوده خاطر باش زیرا ضربه‌ای که بر او فرود آوردم باعث شد به این زودی‌ها به ما نرسد به خصوص که هر لحظه ضعیف‌تر نیز می‌شود. 🍂از اینکه برای مدتی از شر گناه راحت شدیم خوشحال بودم اما فکر تاریکی مسیر دوباره مرا به خود آورد به همین جهت از نیک پرسیدم: در این تاریکی چگونه پیش خواهیم رفت؟ 🌺نیک گفت: اکنون به واسطه قدرت ایمانت نوری پدیدار خواهد شد که چراغ راهمان می‌باشد. 🍃 چندی نگذشت که از صورت نیک نوری درخشید که تا شعاع چند متری را روشن می‌کرد. 🌾با خوشحالی تمام همگام با نیک حرکت را آغاز کردم. گاه به گودال‌های عمیقی می‌رسیدم که تنها در پرتو نور ایمانم می‌توانستم از کنار آن‌ها به سلامت بگذرم. 🔵التماس کنندگان 🔺هنوز راه زيادي نپيموده بوديم که در دل تاريکي ضجه و فريادهايي به گوشم رسيد. وقتي دقت کردم صداي چند نفري را شنيدم که التماس کنان از ما مي‌خواستند که نور ايمان را به طرف آن‌ها هم بگيريم تا در پرتو نور ما حرکت کنند. ♦️نيک همان‌طور که جلو مي‌رفت مرا صدا زد و گفت: گوش به حرفشان نده، اين‌ها باقي مانده منافقين و کافران هستند که تا اينجا پيش آمده‌اند اما دريغ از يک نور ضعيف که بتوانند در پرتو آن حرکت کنند و سرانجام نيز در يکي از همين چاه‌هاي وحشتناک غار سقوط خواهند کرد. 🔘چون با اصرار آن‌ها روبرو شديم نيک ايستاد و خطاب به آن‌ها گفت: اگر محتاج نور ايمانيد برگرديد به دنيا و از آنجا بياوريد. 🔷يکي از آن ميان رو به من کرد و گفت: هان اي بنده خدا! مگر ما با هم در يک دين نبوديم، مگر ما و شما روزه نمي‌گرفتيم و نماز نمي‌خوانديم؟ ♻️ چرا حالا ما را به بازگشتن به آن سراي جواب مي‌دهيد که مي‌داني امکانش نيست؟! 🔆 در حالي که از خشم دندان‌هايم را به هم مي ساييدم، پاسخ دادم: بله با ما بوديد اما براي ريشه کن کردن دين ما و نه ياري آن، همواره براي ضربه زدن به دين و آيين اسلام در کمين نشسته بوديد و اکنون دريافتيد که از فريب خوردگان بوده‌ايد... ✍ادامه دارد... . ┄┅┅❅🔻◽️🔻🔵🔻◽️🔻❅┅┅┄ @khandehpak