eitaa logo
شادی و نکات مومنانه
63.7هزار دنبال‌کننده
12.7هزار عکس
25.4هزار ویدیو
329 فایل
در صورت رضایت صلوات برای #مادر_بنده و همه اموات مومنین بفرستید لطفا @Yaasnabi   @BaSELEBRTY @zendegiitv4 @menoeslami @jazabbb @shiriniyeh @mazehaa @cakekhaneh @farzandbano @T_ASHPAZE @didanii @sotikodak تبلیغات @momenaneHhh
مشاهده در ایتا
دانلود
روز خانواده.(رادیو مرسی).mp3
4.29M
بیاین ازون خونواده هایی باشیم که دوستت دارم رو بلدن همونا که خوشبختی تا درو همسایه هاشونم نفوذ کرده 💫 #رادیو_مرسی ‌‌http://eitaa.com/joinchat/1264386052C42a3f9bca9
✨﷽✨ 💢داستان واقعی _برو به مردم بگو دعا کنند خدا فرجم را نزدیک کند ✍حجت الاسلام شیخ احمد کافی فرمودند :یک نفر از رفقا از یزد نامه ای به من نوشته؛ آدم دینی خوبی است از عاشقان امام زمان است، از رفقای من است. در نامه چیزی نوشته که مرا چند روز است منقلب کرده؛ گرچه این پیغام خیلی به علما رسیده، به مرحوم مجلسی گفته به شیخ مرتضی انصاری گفته به شیخ عبدالکریم حائری گفته و... ، این بنده خدا نوشته: من چهل شبِ چهارشنبه از یزد می آمدم مسجد جمکران، توسلی و حاجتی داشتم. شب چهارشنبه چهلمی، دو هفته قبل بود. در مسجد جمکران خسته بودم، گفتم ساعتی اول شب بخوابم، سحر بلند شوم برنامه ام را انجام بدهم. در صحن حیاط هوا گرم بود، خوابیده بودم یک وقت دیدم از در مسجد جمکران یک مشت طلبه ها ریختند تو، گفتم چه خبر است؟ گفتند: آقا آمده. 🔺 من خوشحال دویدم رفتم جلو، آقا را دیدم اما نتوانستم جلو بروم. حضرت فرمودند: برو به مردم بگو دعا کنند خدا فرجم را نزدیک کند. به خدا قسم آی مردم دعاهایتان اثر دارد، ناله هایتان اثر دارد. خود آقا به مرحوم مجلسی فرموده: مجلسی به شیعه ها بگو برایم دعا کنند. هِی پیغام می دهد، به خدا دلش خون است. قربان غریبی ات شوم مهدی جان 📚 کتاب ملاقات با امام زمان در مسجد جمکران، ص۱۵۸ ‌‌http://eitaa.com/joinchat/1264386052C42a3f9bca9
محسن_لرستانی_بچه_یتیم_@Lorestani.mp3
6.84M
بچه یتیم محس لرسانی ‌‌http://eitaa.com/joinchat/1264386052C42a3f9bca9
☘🌼☘فایده 🔅از معجزات زیارت عاشورا🔅 🌾مرحوم آیت الله دستغیب در کتابش می فرمایند : ☘✨علامه شیخ حسن فرید گلپایگانی از استاد خود مرحوم آیة اللّه شیخ عبدالکریم حائری یزدی نقل فرمود: ☘✨ اوقاتی که در سامراء مشغول تحصیل علوم دینی بودم اهالی سامراء به بیماری وباء و طاعون مبتلا شدند و همه روزه عده ای می مردند روزی به همراه جمعی از اهل علم در منزل استادم مرحوم سیّد محمّد فشارکی بودیم، ناگاه میرزا محمّد تقی شیرازی تشریف آوردند و صحبت از بیماری وباء شد که همه در معرض خطر مرگ هستند. 🌾✨مرحوم میرزا فرمود: اگر من حکمی بدهم آیا لازم است انجام شود یا نه ؟ همه اهل مجلس تصدیق نمودند که بلی . ☘✨سپس فرمود: من حکم می کنم که شیعیان ساکن سامراء از امروز تا ده روز همه مشغول خواندن زیارت عاشوراء شوند و ثواب آنرا هدیه روح شریف نرجس خانم والده ماجده حضرت حجة بن الحسن (عج) نمایند تا این بلاء از آنها دور شود اهل مجلس این حکم را به تمام شیعیان رساندند و همه مشغول زیارت عاشوراء شدند. ☘✨از فردای ختم، تلف شدن شیعه متوقف شد و همه روزه غیر شیعی ها می مردند به طوریکه بر همه آشکار گردیده برخی از آنها از آشناهای خود از شیعه ها پرسیدند: سبب اینکه دیگر از شما تلف نمیشوند چیست ؟ 🌾✨به آنها گفته بودند: زیارت عاشوراء، آنها هم مشغول شدند و بلاء از آنها هم بر طرف گردید. ☘✨علامه فرید فرمودند: وقتی گرفتاری سختی برایم پیش آمد فرمایش آن مرحوم بیادم آمد و از اول محرم سرگرم زیارت عاشوراء شدم روز هشتم بطور خارق العاده برایم فرج شد. 📚داستان های شگفت، مرحوم آیت الله دستغیب ‌‌http://eitaa.com/joinchat/1264386052C42a3f9bca9
🔆 امیرالمؤمنین علیه السلام: 🔺دنيا، در حال انتقال از يكى به ديگرى است و از كف رفتنى است، گيرم كه دنيا براى تو بمانَد، تو براى آن نمی‌مانی 📚 عیون الحکم والمواعظ، ص۲۲ 🔊 سخنرانی استاد رائفی پور 🔮 « ایران بدون روتوش » 📥 21 MB 📅 ٢٢ مرداد ٩٨ - خرم آباد ‌‌http://eitaa.com/joinchat/1264386052C42a3f9bca9
رائفی پور 🔮 اهمیت مقام رضایت 🔻همین که ما میگیم هر چیزی یک حکمتی داره... 🔹آقا ما همین محرم، سخنرانی داشتیم جنوب شهر، دیرشده بود، با موتور راه افتادیم، ترافیک خیلی بدی بود، با موتور هم نمیشد رفت 🔸ما دیدیم پنجاه متر از ما جلوتر پلیسی که اونجا وایستاده، یه دری میزارن برای این خط ویژه‌ها، درو باز کرد، چهارپنج تا موتوری رو راه داد 🔹آقا ما رسیدیم، این یهویی اصلا قاطی کرد، گفتیم: آقا اینها از جلوی ما رفتن! گفت: حال کردم اونها رو راه بدم، تورو راه ندم! من سه چهاربار به دلم افتاد، این کلاه کاسکت رو بدیم بالا‌، شاید شناخت و بعد گفتیم ولش کن... 🔸اصلا طبعاً باید اینکار رو میکردم، چون میخواستم به جلسه‌ی امام حسین(ع) برسم، حالا قبل ماهم چهارتا موتور رفته بودن دیگه... این نبود که ازون سخت‌گیرها باشه که هیچ موتوری رو راه نده، هرکاری کردیم گفت: نمیخوام، خب چیکار کنیم؛ اومدیم با پنج دقیقه، ده دقیقه تاخیر رسیدیم 🔹سخنرانی تموم شد و چند روز بعدش میخواستیم بریم قم، با یکی از دوستان رسیدیم همونجا، این ماجرا رو تعریف کردیم؛ برگشت گفت: میخواستین برین تو؟ گفتم: آره، گفت: اگه میرفتید، تا خود آزادگان باید میرفتید، خروجی نداره، گفتم: عجب! اگر رفته بودیم، با پنجاه دقیقه تاخیر می‌رسیدیم... 🔸ببین اون لحظه ناراحت میشیم، یکجا خدا میخواد به ما بفهمونه حکمت کارها چیه، منتها یک بار، دوبار، که میگن یه درس بگیر، بقیه بار هم بفهم دیگه لازم نیست بهت توضیح بدم، وقت نمیشه اصلا، ذکر شرط بندگی نیست، یک‌جایی بهمون اثبات میکنه، یک‌جایی برامون حجت تموم میکنه ◽️میگه: خُب، اینکه بره، پنجاه دقیقه دیر میرسه، کلی از محب‌های اهل بیت منتظرن، یهویی این یارو پلیسه قاطی میکنه! نمیزاره بریم، بعد ما هم میگیم نگاه کن، تو رو خدا، ملت به ما که میرسه... 🔹ما خودمون باید شاکی بشیم "عجب شانسی آوردیم" دیدی چقدر میگیم؟ اصلا شانس روی کره‌ی زمین وجود نداره، این حرف‌های چرت و پرت چیه؟ ◽️«وَ ما تَسقُطُ مِن وَرَقَةٍ اِلّا یَعلَمُها» برگ بی اذن خدا از درخت نمی‌افته... شانس؟ 🔸چقدر شنیدی که میگن روزی دست خداست؟ میگیم، اما چقدر به این اعتقاد داریم؟ باور داریم؟ ما روایت‌های وحشتناک، سنگین و محکم داریم در این که روزیِ شما اندازه‌ش مشخص شده! اضافه‌تر بدویی میره... حالا خود دانی، خود طرف میگه دارم صبح تا شب میدوم بازم همینه! برای اینه که از اول همینه! اضافه‌تر داری میدویی! 🔹اینقدر این ماجرا تو زندگی‌های ما تکرار شده، برای چی بیشتر؟ همینه... میگه: به تو چه، من خرج زندگیت رو میرسونم، وظیفه‌ی تو چیز دیگه‌ست، خودت رو با این کارها درگیر نکن، برو دنبال کارت 🔸میفهمی از این پالس‌هایی که خدا میفرسته، تو هستی براش؟ این نشونه‌هایی که میفرسته رو میفهمی؟ ◽️راضی باش... 🔊 مشاهده صوت مرتبط 🎤سخنرانی کامل👈 جنود عقل و جهل، جلسه هفدهم ‌‌http://eitaa.com/joinchat/1264386052C42a3f9bca9
✅دل نوشته ی یکی از مخاطبین👇👇 هوالمستعان یادش بخیر دبیرستانی که بودم، طبق تفکرات ناب اون روزا به این نتیجه رسیدم که بهتره دختر زود ازدواج کنه! یادش بخیر دوران دبیرستان خیلی سختی کشیدم برای رفتن به درس اخلاق و دعای کمیل و دیدار آقا ،زیارت مشهد، راهیان نور و... خانواده علائقمو صد در صد میپسندیدن، اما خدائیش هیشکی پای همسفریمو نداشت، پدرم مسن بودن، مادرم با اینکه پایه بودن، درگیر بابا بودن، برادرم نمی خواست دوستاش بفهمن خواهر داره، خواهرمم قم بود. یادش بخیر فکر میکردم ازدواج یعنی پیدا کردن همون پایه! یعنی بی غم و غصه بری دعا کمیل، زیارت، راهیان.... بخاطر همین خیلی راحت میگفتم من می خوام زود ازدواج کنم. یادش بخیر خواهرم میگفت بیا بشین من یه چیزایی رو برات بگم بفهمی ازدواج واقعا چیه،!! اینقد راحت جلو همه بلند بلند نگی من می خوام ازدواج کنم!!!😤 اما نمیدونم، رو چه حساب! لطف خدا بود! لجبازی با بزرگترا بود! شانس همسرم بود! نمیدونم اما از زیر این پند خواهرانه گریختم. و هیچوقت ،قبل از ازدواجم، نفهمیدم غیر از فعالیت های فرهنگی فعالیت های دیگه ای هم باید در تعهد ازدواج کرد. تقریبا همه بم میگفتن؛ پَ پَ! ساده! دیروز دوباره فهمیدم هنوزم پَ پَ و ساده ام! هزار مرتبه خدا راشکر حالا بگیدچرا؟ الحمدلله منو همسرم هیچوقت تلگرام نداشتیم، با سروش شروع کردیم، و چون تجربه ی تلگرامم نداشتیم خیلی از کندی و ضعفای سروش عاصی نمیشدیم، برعکس همه ی دور و بری هامون! آشناییم با اینستا در حدیه که یه وقت یه خواهری ، برادر زاده ای، خواهر زاده ای، گوشیشو بگیره جلوم، یه چیزی رو توش بم نشون بده! و دیروز برادر زاده ام گفت اینو ببین! خانمی که تو صفحه اش فیلم ورزش کردن های هفته ی آخر بارداریشو گذاشته بود!!!!( با یه حجاب نیم بند، اما با وضعیتی بسیار زننده، روی یه توپ نشسته بود و ...) و بعد فیلم لحظه ی زایمانش از تیکه ی بالای تنش! بدون روسری! داشت اشک میریخت! درد میکشید!شوهرش پیشش بود، دایم سرشو بغل میکرد و میبوسید! بچه شو گذاشتن رو سینه اش! شوهره از ته دلش میخندید و مادره اشک می ریخت، اشک شوق و درد! واقعا لحظه ی با عظمتیه! اما خیلی دلم گرفت! خیلی! این خانم و همسر بی غیرتش، دقیقا لحظه ای که خدا از تمامیه گناهان گذشته پاکش کرده رو برای شروع گناهان آینده انتخاب کردن! چقد دلم برای بچه اش سوخت! *خدا*بش این حقو داده بود که از یه سینه ی پاکِ پاک ارتزاق کنه اما* بنده* های بی سلیقه ی خدا نخواستن!این حق شیرینشو پایمال کردن! دوباره فهمیدم خیلی پَ پَم! برادر زادم که ناراحتیمو از این فیلم دید؛ گفت عمه اینستا پر از این چیزا! و من فقط از دیروز تا حالا رفتم تو لاک خودم، نه خیلی میشنوم، نه میبینم، فقط دارم میسوزم! یادش بخیر تو یکی از بارداری هام از یه آدم وصل و اهل و دل با واسطه ای دستور العمل خواستم، گفتن بشون بگید مواظب چشم هاشون باشن حتی نامحرم هایی که از تلویزیون تصویرشون پخش میشه! علی الخصوص مسابقات ورزشی و پخش زنده! چشماشون پاک باشه برا بچه بهتره! ما اگه زنای خوبی باشیم یا تو فکر بارداریم! یا بارداریم! یا شیر میدیم! یا در حال تربیتیم! که تو هیچ کدوم از این حالت ها نباید معصومیت چشم و ذهنمونو فدای کار فرهنگی کنیم. والسلام.(ببخشید طولانی شد، شقشقة هدرت، خیلی دلم گرفته، دلم روضه می خواد، روضه ی آقا ی کوثری، مداح امام) ‌‌http://eitaa.com/joinchat/1264386052C42a3f9bca9
Ostad_Raefipour_iran_Bedone_Rotosh_98.mp3
22.31M
🔊 سخنرانی استاد رائفی پور 🔮 « ایران بدون روتوش » 📥 21 MB 📅 ٢٢ مرداد ٩٨ - خرم آباد ‌‌http://eitaa.com/joinchat/1264386052C42a3f9bca9
🌷🌷🌷 داستان کوتاه "کرامت امام رضا در حق دزد" تو "تبریز" و قبل انقلاب یه گروه تصمیم گرفتن برن "پا بوس امام رضا" علیه السلام. رئیس کاروان چند روز قبل حرکت تو خواب دید که امام رضا فرمودند داری میای "ابراهیم جیب بر" رو هم باخودت بیار. "ابراهیم جیب بر کی بود؟!" از اسمش معلومه "دزد مشهوری" بود تو تبریز که حتی کسی جرأت نمی کرد لحظه ای باهاش همسفر بشه چون سریع جیبشو خالی می کرد! حالا امام رضا در خواب بهش گفته بودند اینو با "خودت بیارش مشهد!" رئیس کاروان با خودش گفت: خواب که "معتبر" نیست تازه اگه من اونو بیارم کسی تو "کاروان" نمیمونه همه "استعفا" میدن میرن یه کاروان دیگه پس بیخیال! اما این خواب دو شب دیگه هم تکرار شد و رئیس چاره ای ندید جز اینکه بره "دنبال ابراهیم." رفت "سراغشو" بگیره که کجاس، بهش گفتند؛ تو فلان محله داره میچرخه برو اونجا از هر کی سوال کنی "نشونت" میده. بالاخره پیداش کرد! گفت: ابراهیم میای بریم مشهد؟ (ولی جریان خوابو بهش نگفت) ابراهیم گفت: من که پول ندارم تازه همین ۵۰ تومن هم که دستم میبینی همین الان از یه "پیرزن دزدیدم! " رئیس گفت: عیب نداره تو بیا من "پولتم میدم." فقط به این شرط که حین سفر "متعرض" کسی نشی بعد که رسیدیم مشهد، "آزادی!" ابراهیم با خودش گفت؛ باشه اینجا که همه منو میشناسن نمیشه دزدی کرد بریم مشهد یه خورده پول "کاسب" شیم. کاروان در روز معینی حرکت کرد وسطای راه که رسیدن "دزدای سر گردنه" به اتوبوس "حمله کردن" و "جیب" همه و حتی ابراهیم که جلوی اتوبوس نشسته بود رو "خالی کردن" و بعدم از اتوبوس پیاده شدن و رفتن! اتوبوس که قدری حرکت کرد و در حالی که همه گریه میکردن که دیگه پولی برای برگشت ندارن، ابراهیم یکی یکی همه رو اسم میبرد و بهشون میگفت؛ از شما چقدر "پول دزدیدن" و بهشون میداد! رئیس گفت: "ابراهیم تو اینهمه پول از کجا آوردی؟!" ابراهیم خندید و گفت: وقتی "سر دسته دزدا" داشت از ماشین پیاده میشد همون لحظه جیبش رو "خالی کردم" و اونم نفهمید و از اتوبوس پیاده شد! همه "خوشحال" بودن جز رئیس کاروان که زد زیر گریه و گفت: "ابراهیم میدونی واسه چی آوردمت؟" چون "حضرت به من فرمودن،" حالا فهمیدم "حکمت" اومدن تو چی بوده؟ ابراهیم یه لحظه دلش تکون خورد گفت: یعنی "حضرت" هنوز به من "توجه" داره؟ از همونجا "گریه کنان" تا "مشهد" اومد و یه "توبه نصوح" کنار قبر حضرت کرد و بعدم با "تلاش و کار حلال،" پولایی رو که قبلا "دزدیده بود"" میفرستاد تبریز و حلالیت می طلبید." و در آخر هم در مشهد الرضا (ظاهرا مکانش نامعلومه) به رحمت خدا رفت... مشهد... روبروی ایوان طلا... خیره به گنبد طلا... اللهم صلي عليٰ عليِ بْنِ موسَي الرِضَا المرتضي.... 🌷🌷🌷 ‌‌http://eitaa.com/joinchat/1264386052C42a3f9bca9
5ca466a3f33ce6a392d8614d_7117692677953245269.mp3
10.5M
#کشتی_نجات ۱ | کُلُّنا سفینهُ النجاه ، و سفینه الحسین أسرع | ▪️چرا کشتیِ نجات حسین ، سریعتر به مقصدِ نجات می‌رسد؟ ‌‌http://eitaa.com/joinchat/1264386052C42a3f9bca9
یابن_الزهرا.m4a
1.96M
دلتنگی برای امان زمان با صدای گوینده نوجوان مهسا گودرزی ‌‌http://eitaa.com/joinchat/1264386052C42a3f9bca9