eitaa logo
شادی و نکات مومنانه
64.5هزار دنبال‌کننده
12.8هزار عکس
26هزار ویدیو
329 فایل
در صورت رضایت صلوات برای #مادر_بنده و همه اموات مومنین بفرستید لطفا @Yaasnabi   @BaSELEBRTY @zendegiitv4 @menoeslami @jazabbb @shiriniyeh @mazehaa @cakekhaneh @farzandbano @T_ASHPAZE @didanii @sotikodak تبلیغات @momenaneHhh
مشاهده در ایتا
دانلود
. این پست تبلیغ آدامس نیست تحسین شرف و صفاست از جلسه که آمدم بیرون و خواستم سوار ماشین شوم جوانی یک بسته نصفه از همین آدامس ها روی دستش بود و به من نزدیک شد نگاهش به نگاه من گره خورد باخودم گفتم لابد دوست دارد از او خرید کنم به او گفتم کاش پول همراهم بود از تو آدامس می خریدم دست برد داخل بسته دو تا از آدامس ها را دارآورد و با اصرار به من داد فکر کردم بعدش پیله می شود تا پولشان را بدهم ولی گفت ترو خدا برای پدرو مادرم فاتحه بخوان به او گفتم چشم می خوانم ، آدامس نمی خواهد گفت خواهش می کنم حتما بخوان گفتم نمی شود که اینطوری گفت لطفاً بخوان و رفت راستی پایش هم معیوب بود و می لنگید چند قدم که لنگان رفت دوباره برگشت و گفت فاتحه یادت نرود بخوانی و من خواندم از شما هم خواهش می کنم برای پدر مادر او فاتحه بخوانید خیلی با شرف و با صفا بود ┄┅┅❅🔻◽️🔻🔵🔻◽️🔻❅┅┅┄ @khandehpak
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رقیب نصرت، سرآشپز معروف ترکیه ای هم اومد!🤣 اخبار داغ سلبریتی ها ┄┅┅❅📀🖥📀❅┅┅┄ @BaSELEBRTY
بچه برادر شوهرم پنج سالشه.. رفته بودیم مهمونی خونه یکی از اقوامشون.. همین که میوه اوردن یه شلیل برداشت گفت بابا اینا چیه.. ما از اینا نخوردیم تا حالا.. باباش سریع گفت : بابا شلیله دیگه.. بچه باز گفت اینا چیه .. اشاره کرد به انگورا.. بیچاره آبروش رفت..حالا هرکی ندونه فک میکنه این بچه تا حالا هیچی ندیده🤦‍♀😁 ┄┅┅❅👧▪️😍▪️👶❅┅┅┄ @sotikodak
میخواستیم بریم بعد شام مهمونی خونه عمو شوهرم قبلش رفتیم رستوران شام خوردیم حسابی دخترم اون موقع ۵سالش بود بعد شام رفتیم خونه عمو شوهرم اونا سرسفره بودن هی گفتن بیایید سرسفره ماهم هی میگیم ممنون خورردیم بعد عموی شوهرم گفت حرف راستو باید از بچه شنید از دخترم پرسید عمو جان شام خوردید اونم گفت نه عمو نهارم حتی نخوردیم 😂😂دخترم الان ۱۵سالشه ┄┅┅❅👧▪️😍▪️👶❅┅┅┄ @sotikodak
یه بار پدر شوهرم اومده بود خونمون دخترم چهار سالش بود داشت پفیلا میخورد بعد پدر شوهرم بوسش کرد گفت منم میتونم پفک بخورم؟ بعد دست کرد تو پاکت پفیلا یه مشت برداشت دخترم اخم کرد نگاش کرد گفت اولا این پفیلا هست نه پفک بعدم اینو دونه دونه میخورن نه کیلو کیلو 😐😁 ┄┅┅❅👧▪️😍▪️👶❅┅┅┄ @sotikodak
ملکوت شوخی با نامحرم 💠 مَن فاكَهَ امرأةً لا يَملِكُها حُبِسَ بكلِّ كَلِمَةٍ كلَّمَها في الدُّنيا ألفَ عامٍ (في النّارِ) ، و المرأةُ إذا طاوَعَتِ الرّجُلَ فالتَزَمَها أو قَبَّلَها أو باشَرَها حَراما أو فاكَهَها و أصابَ مِنها فاحِشَةً فعَلَيها مِن الوِزرِ ما علَى الرّجُلِ ، فإن غَلَبَها على نَفسِها كانَ علَى الرّجُلِ وِزرُهُ و وِزرُها 💠 هر كس با زنى كه محرم او نيست شوخى كند، به ازاى هر كلمه اى كه در دنيا به آن زن گفته است هزار سال [در آتش ]نگه داشته شود و هرگاه زن، مرد را به خود بپذيرد و در نتيجه، مرد به حرام به او نزديك شود يا ببوسدش يا با وى نزديكى كند و يا با او شوخى كند و مرتكب فحشايى شود همان گناهى كه براى مرد است براى او نيز باشد و چنانچه زن راضى نباشد و مرد با زور به وى دست درازى كند گناه آن زن نيز بر مرد است. @Aminikhaah
من قبلنا توی ۱۱۸ کارمیکردم چندتا سوتی دادم😅  اونجا شماره باید بدیم وخیلی شلوغه خیلی زیاد ، اصلا مهلت نفس کشیدن نیست و کاره خشک و کسل کننده ایه  یه پسر جوونی رو خطم اومد شماره فکر کنم یه شرکتیو میخواست ، اونجا ما صداگیر داشتیم که اگر سهوا خواستیم حرفی بزنیم انگشتمونو بزاریم رو صدا گیرو من انگشتمو گذاشتم روصداگیر ومنتظر شدم شماره موردنظر اون پسره پیدابشه بیاد ، فک کن اون لحظع پسره گفت شماره شرکت شیرپاکو میخوام من انگشتمو گذاشتم روصداگیر ، برگشتم به همکار بغلیم گفتم یه دمپاییایی خریدم انقد خوشگلن دیدم پسره از اونور میگه با منی ، خوب مبارکه 😣😣😣وای داشتم از خجالت میمردم  ┄┅┅❅👧▪️😍▪️👶❅┅┅┄ @sotikodak
‏همه آقایون تو یه دوره از زندگیشون بلاخره یک عکس اینطوری دارن با این ژست و حالت 😂 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@tanzist
بیخود نبود یارو میگفت حقوقدانم😂 @tanzist
🌹|شهید علی نیلچیان ✍️ ازدواج آسان ▫️موقع خرید جهیزیه مادرم می‌خواست سنگ تمام بگذارد. فهرست عریض و طویلی تهیه کرده بود و هر روز چند قلمی به آن اضافه می‌کرد. امروز تخت و سرویس خواب، فردا مبل و میز ناهارخوری و... هر چه کردم نتونستم منصرفش کنم. دست به دامان علی شدم. آمد و خطبه‌ای خواند غرا! به زمین اشاره کرد و گفت: مادرجان مگه قرار نیست یک روزی بریم اون زیر؟ مادرم لبش را گزید: خدا مرگم بده! اول زندگی به اون زیر چی کار داری علی آقا؟ علی خندید: اول و آخر نداره مادرجان! آخرش سر از اون زیر در می‌آریم. بذارید روی خاک باشیم. بذارید باهاش انس بگیریم، بذارید همین یکی دو وجب فاصله را هم کم کنیم. مادرم خلع سلاح شد. خیلی چیزها را از لیست خرید حذف کردیم. نه مبل و نه تخت و نه ... 📚 راوی: همسر شهید مهندس علی نیلچیان @Modafeaneharaam