🌻🌿🌻🌿🌻🌿🌻🌿
سلام خدمت شما کاربران عزیز
این هم یک عکس پر از انرژی از یه دوست از کشور عراق که برامون فرستاده
شماهم از این عکسا برامون بفرستید یه خورده انرژی بگیریم
یادتون نره ما منتظر عکس های از دلبندهاتون هستیم 😊🌸
🌿🌻🌿🌻🌿🌻🌿🌻🌿
https://eitaa.com/khaneAram_Basir
چند شب سر راحت به زمین گذاشتم.باورم نمی شود که زندگی رویِ خوش نشانم بدهد اما به قول لاله برای خدا که کاری ندارد راست و ریس کردن همه چیز.
حالا به این فکر می کنم که کلی کار نکرده دارم .اتاقم را چند روزی هست که مرتبه نکردم. کتاب ها و سوغاتی های شهاب روی زمین ریخته،همه چیز باید به روال عادی برگردد!
پارچه را بر می دارم و روی تک صندلی اتاق می نشینم.برای سر کردنش ذوق دارم.یاد چادری می افتم که فرشته خیلی دوستش داشت.
می گفت سوغاتی مادر محمد از کربلاست چه عاشقانه های شیرینی داشت!ناگهان انگار یک سطل آب سرد می ریزند روی سرم.
چادرسفارش محمد به مادرش برای ابراز علاقه به دختری که دوستش داشت بود!
"پاشو پناه خانوم،ناز پیش از موعد نکن که من یکی حسودیم میشه ها!.راستی اون پارچه چادری رو پسندیدی؟ سوغات مامان از کربلا بوده برای دردونه ش خیلی دلم میخواد توی سرت ببینمش. مطمئنم برازندته !"
این چادر سوغات زهرا خانم از کربلا بوده برای شهاب!پس چرا برای من فرستادند؟!
چقدر گیجم! تازه می فهمم معنی حرف های دوپهلوی فرشته را از پشت تلفن دیشب که زنگ زده بود کلی خوشحال بود و مدام از آمدنشان می گفت
می روم توی پذیرایی ،از بوی خوش غذایی که پیچیده معلوم است افسانه هست نشسته روی زمین، کنار چرخ خیاطی و چیزی می دوزد.
سنگینی نگاهم را که حس می کند سرش را بالا می آورد، چهره اش خسته تر از همیشه هست چقدر از روزهای اولی که عروس این خانه شده بود پیرتر شده چیزی نمی پرسم اما خودش همانطور که سوزن شکسته ی چرخ را عوض می کند می گوید:
بابات گفت مهمون داریم...
می نشینم مقابلش روی زمین و آفتاب پهن شده تا نیمه های فرش،گرمم می کند.همینطور که سرِ نخ را با نوک زبانش تر می کندادامه می دهد
چند وقته برای سالن می خواستم پرده ی جدید بدوزم اما دل و دماغشو نداشتم. بابات سفارش کرده همه چیز خوب باشه پارچه چادری را روی زمین می گذارم که نگاهش نرم می لغزد روی آن و نفس عمیقی می کشد:
بچه که بودی همه ذوقت چرخوندن این چرخ بود پیر شدیم!
دستم را روی دستش می گذارم و دستهایمان کم کم خیس می شود.توی عطر پیراهن گلدارش نفس نفس می زنم و بغض چند ساله ام می شکند، حرفی نمی زند،چیزی نمی گویم اما انگار همین سکوت هزار معنی و مفهوم دارد برای خودش..
سرم را می بوسد و از روی زانوهایش بلندم می کند هنوز نگاه شرمزده ام پایین مانده که حس می کنم خم می شود و لحظه ای بعد با صدای بسم الله گفتنش بین حریر نازکی گم می شوم به پنجره ی بدون پرده نگاه می کنم و به پرنده هایی که روی درخت زبان گنجشک حیاط غوغا کرده اند.
مبارکت باشه،ان شالله به خیر و خوشی و زیارت باشه
زیر حریر چادر تازه ام لبخند می زنم و دلم غنج می زند برای تمام لحظه های خوش پیش رو و زیرلب زمزمه می کنم:
به خود پناهم ده
که در پناه تو آواز رازها جاری ست
و در کنار تو بوی بهار می آید
به خود پناهم ده...
💥پـایـان
✨#پـــــنـاه
✍ الـهــــام تــیــمــورے
🌹قسـمـت هـفـتــاد و هــشــتـم
وضو ندارم اما چه اشکالی دارد؟کفش هایم را به پیرمرد مهربان کفشدار امانت می دهم و روی فرش های گرم حرم راه می روم.جایی روبه روی ضریح پیدا می کنم و می نشینم.تکیه می دهم به کتابخانه کوچکی که پشت سرم هست.
به جمعیتی که برای زیارت می آیند و می روند نگاه می کنم.حسرت روزهایی را می خورم که نزدیک بودم اما دور!
چشمه ی اشکم دوباره راه می گیرد. شروع می کنم به درددل کردن می گویم و می گویم.
"غلط کردم امام رضا هرچی بد بودم و بدی کردم؛هرچی اشتباه کردم و پا کج گذاشتم از روی بی عقلیم بوده
من چه می دونستم به این روز می افتم؟ بابام اگه چیزیش بشه دق می کنم، می میرم.تو رو خدا ایندفعه هم معجزه کن...
حالشو خوب کن.اون که نباید چوب ندونم کاری منو بخوره...آخ چه حرفایی شنیدم امشب.چه نیشی بود زبون اعظم
دروغ نمی گفتا...همش راست بود!
تا وقتی مشهد بودم و دین و ایمان حاج رضا و خانوادشو ندیده بودم برای خودم می تازیدم.چقدر چزوندم این افسانه رو نذاشتم یه لیوان آب خوش از گلوش پایین بره.
انقدری که لاک دست و رنگ موم مهم بود، هوای بابای مریضمو نداشتم.چقدر حرص منو خورد،هی گفت نرو با این دوستا نگرد ولی کر بودم!اگه نبودم که امشب تحقیر نمی شدم.
چه عزت و احترامی داشت فرشته و چه ارج و قربی دارم من!اصلا غلط کردم آقاجون...
بابام خوب بشه من دیگه فقط در خونه خودتو می زنم.شهاب و بهزاد و همه ی پسرا پیشکش خانوادشون
من دوست ندارم دیگه خورد بشم،دلم حرمت می خواد،احترام می خواد... این چند روز آرامش داشتم.نه دغدغه ی الکی بود و نه ولگردی...نه دوستای آن چنانی و نه وقت گذرونی الکی...
می خوام مثل شیدا باشم و فرشته... می خوام که بخوانم نه اینکه پسم بزنن و از ترس دلبری کردنم برای پسراشون وقت و بی وقت هوار خونه ی بابای بدبختم بشن!
هنوز آدم نشدم اما می فهمم اگه خدا بخواد دست من غرق شده رو هم می گیره... یا امام رضا...بابام کارش به عمل نکشه ها...آبرومو پیش افسانه و پوریا نبر
از اینی که هستم خراب ترم نکن...من بجز شما هیچکسی رو نمی شناسم... میشه ضامنم باشی؟
میشه پناه این پناه بی پناه مونده بشی؟ میشه؟؟
دلم انگار می خواهد بترکد.چادرم را می کشم روی سرم و ام یجیب می خوانم. به نیت شفای پدرم...به نیت شفای دل بیمار و تبدار خودم... پرم از دلهره اما آرامشی هست که تابحال نبوده.
صدای صلوات گاه و بیگاه و قرآن و ذکر و دعا دگرگونم می کند.من کجای دنیا گم شده بودم؟
خدایا ...
کسی روی شانه ام می زند و با لهجه ی شیرینی که نمی فهمم کجاییست می گوید:التماس دعا مادر، اگه دلت شکسته من روسیاهم دعا کن عزیزم...اشک دل شکسته حرمت داره
و من به این فکر می کنم که از خودم روسیاه تر و دل شکسته تر هم هست؟!
اگر خدا دست رد به سینه ام بزند چه خاکی به سرم بریزم؟!
فضای ریه ام را عطر دلپذیری پر می کند. یاد خوابم می افتم و گل های سجاده ی عزیز...در اوج غم لبخند می زنم و چشمانم را می بندم و به امام رضا سلام می دهم...
ادامه دارد...
✨#پـــــنـاه
✍ الـهــــام تــیــمــورے
🌹قسـمـت هـفـتــاد و نــهــم
چشم باز می کنم و به نوری که از لابه لای پرده ی حریر اتاق سرک می کشد، لبخند می زنم. به گچ بری های دور لوستر نگاه می کنم و نفس عمیقی می کشم.دست روی پیشانی ام می گذارم،از تب و تاب افتاده سرمای بدی که چند شب پیش بعد از زیارت خوردم.
کش و قوسی به تن خسته ام می دهم و می نشینم.
صدای فرشته که برای اولین بار غر میزد از مریضیه بی موقعم هنوز توی گوشم زنگ می زند
مهربانیش را دوست داشته و دارم. حتی از تهران هم قوت دل است حالم هنوز خیلی خوب نشده و ضعف دارم،کاش خانواده حاج رضا وقت بهتری را برای آمدن انتخاب کرده بودند.هرچند خدارو شکر بابا تا فردا مرخص می شود وقتی برای ملاقاتش رفته بودم بیمارستان،با اینکه بخاطر سرماخوردگی نتوانستم وارد اتاق بشوم و فقط از پشت پنجره خیره اش شده بودم،برایم لبخند زد برای آنکه ویروسم را نگیرد مجبور شدم تلفنی حرف بزنم، می ترسیدم از اینکه چه چیزهایی بشنونم.اما او فقط با لبخند گفته بود:
برای رفتن راهی که انتخاب کردی مثل کوه پشتتم باباجون،بهزاد باید خودش حساب کتاب دلش رو به دست بگیره، بهش فکر نکن.غصه ی گناه های قبل از این رو هم نخور،خدا بخشنده تر از من و بقیه ست تو توبه کن و دست کمک دراز کن. دعا می کنم که هرچی خیره پیش بیاد برات،نگران قلب ریپ زده ی منم نباش. دکتر هنوز بهش امید داره، زود مرخص میشم.
دوستت دارم باباجونم
کمی سکوت کرد و ادامه داد:
_از دل افسانه دربیار ،نذار
چشم هرچی شما بگین
و اشکی که کنار صدای خروسک گرفته ام بیرون پریده بود
قربون دخترم برم،الان این صداتو بذارم پای کدوم ویروس؟
مردانه خندید و به سرفه افتاد.
+مواظب خودت باش که خوب بشی بابا خیلی بهتون نیاز دارم
_هنوز خیلی کارا هست که باید انجام بدم دختر، نترس اونیکه مهمونه من نیستم و انقدر بعد از همین یک تماس حالم خوب شده بود که بعد از چند شب سر راحت به زمین گذاشتم.باورم نمی شود که زندگی رویِ خوش نشانم بدهد اما به قول لاله برای خدا که کاری ندارد راست و ریس کردن همه چیز.
حالا به این فکر می کنم که کلی کار نکرده دارم .اتاقم را چند روزی هست که مرتبه نکردم. کتاب ها و سوغاتی های شهاب روی زمین ریخته،همه چیز باید به روال عادی برگردد!
پارچه را بر می دارم و روی تک صندلی اتاق می نشینم.برای سر کردنش ذوق دارم.یاد چادری می افتم که فرشته خیلی دوستش داشت.
می گفت سوغاتی مادر محمد از کربلاست چه عاشقانه های شیرینی داشت!ناگهان انگار یک سطل آب سرد می ریزند روی سرم.
چادرسفارش محمد به مادرش برای ابراز علاقه به دختری که دوستش داشت بود!
"پاشو پناه خانوم،ناز پیش از موعد نکن که من یکی حسودیم میشه ها!.راستی اون پارچه چادری رو پسندیدی؟ سوغات مامان از کربلا بوده برای دردونه ش خیلی دلم میخواد توی سرت ببینمش. مطمئنم برازندته !"
این چادر سوغات زهرا خانم از کربلا بوده برای شهاب!پس چرا برای من فرستادند؟!
چقدر گیجم! تازه می فهمم معنی حرف های دوپهلوی فرشته را از پشت تلفن دیشب که زنگ زده بود کلی خوشحال بود و مدام از آمدنشان می گفت
می روم توی پذیرایی ،از بوی خوش غذایی که پیچیده معلوم است افسانه هست نشسته روی زمین، کنار چرخ خیاطی و چیزی می دوزد.
سنگینی نگاهم را که حس می کند سرش را بالا می آورد، چهره اش خسته تر از همیشه هست چقدر از روزهای اولی که عروس این خانه شده بود پیرتر شده چیزی نمی پرسم اما خودش همانطور که سوزن شکسته ی چرخ را عوض می کند می گوید:
بابات گفت مهمون داریم...
می نشینم مقابلش روی زمین و آفتاب پهن شده تا نیمه های فرش،گرمم می کند.همینطور که سرِ نخ را با نوک زبانش تر می کندادامه می دهد
چند وقته برای سالن می خواستم پرده ی جدید بدوزم اما دل و دماغشو نداشتم. بابات سفارش کرده همه چیز خوب باشه پارچه چادری را روی زمین می گذارم که نگاهش نرم می لغزد روی آن و نفس عمیقی می کشد:
بچه که بودی همه ذوقت چرخوندن این چرخ بود پیر شدیم!
دستم را روی دستش می گذارم و دستهایمان کم کم خیس می شود.توی عطر پیراهن گلدارش نفس نفس می زنم و بغض چند ساله ام می شکند، حرفی نمی زند،چیزی نمی گویم اما انگار همین سکوت هزار معنی و مفهوم دارد برای خودش..
سرم را می بوسد و از روی زانوهایش بلندم می کند هنوز نگاه شرمزده ام پایین مانده که حس می کنم خم می شود و لحظه ای بعد با صدای بسم الله گفتنش بین حریر نازکی گم می شوم به پنجره ی بدون پرده نگاه می کنم و به پرنده هایی که روی درخت زبان گنجشک حیاط غوغا کرده اند.
مبارکت باشه،ان شالله به خیر و خوشی و زیارت باشه
زیر حریر چادر تازه ام لبخند می زنم و دلم غنج می زند برای تمام لحظه های خوش پیش رو و زیرلب زمزمه می کنم:
به خود پناهم ده
که در پناه تو آواز رازها جاری ست
و در کنار تو بوی بهار می آید
به خود پناهم ده...
💥پـایـان
خانه آرام من(موسسه بصیر)
#کرونا_را_شکست_میدهیم #آرامش_درشرایط_کنونی 💐🔆💐🔆💐🔆💐🔆💐🔆 ✨شوخ طبع باشید؛ 😜عدهای مثل شما دوست دارند
#کرونا_را_شکست_میدهیم
# آرامش_در شرایط_ کنونی
🍀⚡️🍀⚡️🍀⚡️🍀⚡️
✨باورهایمان را خانه تکانی کنیم؛
اکنون زمان بازنگری اندیشه هاست.
یکبار دیگر مثل خانه تکانی عید، ذهنمان را از گرد وغبارهای دنیوی که بر اندیشه هایمان نشسته لایه روبی کنیم و به خدای واحد بیاندیشیم که این دنیا را سرای ابد نمیداند و بهای جانمان را تنها به بهشت خریدار است،
🍃اگر خدا نخواهد برگی از درخت نمی افتد
🌸واگر خدا نخواهد شکوفه ای بر درخت نمی روید.
🌷اگر انسانی به سرای باقی برود برای همیشه زنده است و از کوله باری که با خود می برد بهره مند می شود.
❤️اکنون زمان مهرورزی است، ثانیه ای بودن در کنار یکدیگر را از دست ندهیم
❤️ این روزهای سخت نگاهمان را به والدین جور دیگر بازنگری کرد وبه ما یاد آور شد که دنیا دو روز بیشتر نیست، قدر یکدیگر را بیشتر بدانیم.
#خانم_رمضانعلی_زاده
#مشاور
🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨
https://eitaa.com/khaneAram_Basir
#معماهای_تربیتی
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
🍃 پدران و مادران کشاورز و چوپانی که هیچ از افکار آکادمیک فیلسوفان تربیت را نمیدانند؛ ثمرۀ تربیتشان، انسانهای تربیتیافته و فرهیختهای میشود که آرزوی نظریهپردازان تربیتی میشوند.
#سردار_سپهبد_شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
https://eitaa.com/khaneAram_Basir
#تاب آوری
#ویژگیهای افراد تاب آور
6⃣مهارت های حل مسئله
فرد تاب آور به جای اینکه جزع و فزع کند، مشکل پیش آمده را مسئله فرض میکند و به دنبال راه حل های فوری و راهبردهای موثر می گردد.
🌀بنابراین واقع بینانه مسئله پیش آمده را تجزیه و تحلیل میکند و بهترین راه حل های پیشنهادی را انجام می دهد.
7⃣توانمندی های اجتماعی
فرد تاب آور مهارتهای اجتماعی که در تعاملات با دیگران لازم است را فرا می گیرد؛
مهارتهایی مثل:
✳️ احترام گذاشتن به احساسات و عقاید دیگران
✳️گوش دادن فعال
✳️جراتمندی
✳️مهارتهای گفتگو و...
8⃣نظم و ترتیب
فرد تاب اور برای مشکل پیش آمده به هم ریخته نمیشود و سعی میکند به برنامه های روزانه ای که از قبل برای خود و خانواده اش در نظر گرفته بوده پایبند باشد
👌 به عبارتی یک سازماندهی و ثبات و امنیت در زندگی او حاکم است.
#خانم_رمضانعلی_زاده
#مشاور
🐳🐬🐳🐬🐳🐬🐳🐬
https://eitaa.com/khaneAram_Basir
🌸🌸🌸
بهاران را به امید آمدنت به انتظار نشسته ایم
اللهم عجل لولیک الفرج
#او_خواهد_آمد
🌸🌸🌸🌸🌸
https://eitaa.com/khaneAram_Basir
امیرالمؤمنین عليه السلام:
اى مردم! در راه راست، به دليل شمارِ اندك رهروان آن، احساس تنهايى و ترس نكنيد؛ زيرا مردم بر سفره اى گِرد آمده اند كه سيرى آن، كوتاه و گرسنگى اش طولانى است
أيُّها النّاسُ! لا تَستَوحِشوا في طَريقِ الهُدى لِقلّةِ أهلِهِ ؛ فَإنّ النّاسَ اجتَمَعوا عَلى مائدةٍ شِبَعُها قَصيرٌ ، وَجوعُها طَويلٌ
نهج البلاغه، از خطبه 201
https://eitaa.com/khaneAram_Basir
✨💖✨💖✨💖✨
«أَلا بِذِكرِ اللَّهِ تَطمَئِنُّ القُلُوبُ»
استادی میفرمود :
این آیه معنایش این نیست که با ذکر خدا دل آرام می گیرد
این جمله یعنی خدا می گوید:
جوری ساخته ام تو را که جز با یاد من آرام نگیری...!!
تفاوت ظریفی است!
اگر بیقراری؛
اگر دلتنگی؛
اگر دلگیری؛
گیر کار آنجاست که هزار یاد،
جز یاد او، در دلت جولان میدهد...
#صبح_زیباتون_بخیر
✨💖✨💖✨💖✨
https://eitaa.com/khaneAram_Basir
🌻🌞🌻🌞🌻🌞
#کرونا_را_شکست_میدهیم
هفته اول که مدارس تعطیل شد یه حس خاصی داشت به خودم می گفتم الان باید خیلی خوشحال باشی تعطیل شدی...
ولی دلیل این تعطیلی چیزی بود که برام حالت شوک داشت...
می گفتم وای...مگه این بیماری چیه که بخاطرش همه چی تعطیل شده...و استرس فراوان ته دلم رو آشوب می کرد که چه اتفاقی قراره بیوفته...
بعد از این ناباوری و بهت تازه عصبانی می شدیم همه ... می گفتیم ای بابا... چقد شلوغش کردن دیگه😡😡😡مخصوصا وقتی مساجد تعطیل شد. ته دل همه رو خالی کردن هر چقدر خواستیم منطقی باشیم ولی ته مه های ذهنمون ناراضی بود.
🌞🌞🌞
#به قول روانشناسا موقع یک اتفاق ناگوار مثل از دست دادن عزیزانمان یا مثل شرایط الان همه ی این مراحل کاملا طبیعیه...
🔸اول انکار و ناباوری بعد خشم و ناراحتی بعدش هم غم .
اما دوره هر کدوم اینا طولانی تر از حدش بشه نشانه یه مشکل هست که باید حلش کنیم.
🔸مثلا اونایی که همچنان انکار می کنن میگن بابا هیچی نیست خبری نشده و اصلا زیر بار رعایت بهداشت نمی رن.
🔸یا خشم شون زیاده عصبانی هستن از تلویزیون از اخبار از این اوضاع و احوال و....
🔸یا غمگین هستن... شرایط و اوضاع افسرده شون کرده و دل و دماغ ندارن.
🔸بعد از تمام این مراحل مرحله پذیرش هست.
می پذیریم که نکات بهداشتی را رعایت کنیم... با سختی ها کنار می آیم و با شوخ طبعی با مسئله روبرو می شیم و روال طبیعی را با حال خوش همیشگی مون ادامه می دیم.😊
🌸🌸🌸
https://eitaa.com/khaneAram_Basir
❤️❤️❤️❤️
مامانا و کرونا!!!
🍃✨در فرهنگ نادرست، مادر نماد فداکاری منفی است یعنی باید احساس گناه داشته باشد و همیشه باید خود را برای سلامت فرزندانش نگران نشان دهد.
در حالی که این نوع تفکر نادرست یک ویروس مخرب ذهن است که مادر را به رفتارهای نادرست مثل سختگیری های نابجا در شستشو دادن اسباب منزل و دست و روی کودکان و یا رفتارهای پرخاشگرانه سوق می دهد.
در حالی که مادرهای نازنین باید ذهن خود را در مقابل ویروس منفی ذهن، واکسینه کنند و در مقابل این ویروسهای منفی، تفکر سالم داشته باشند.
✨🌸مادر مثل منبع آب است اگر شیرین و گوارا باشد، فرزندان از این آب ذلال می نوشند و به آرامش می رسند واگر این منبع سرشار از تلخی و شوری و بی مزگی باشد، فرزندان و همسر خانواده را به حال بد هدایت می کنند.
بنابراین مامان های عزیز!
✅در این ایام، ویروسهای منفی ذهن را با شستشوی پاکیزه و جایگزین کردن با افکار مثبت مدیریت کنید تا هم برای خود و هم برای اطرافیان آرامش و رفتار درست را به همراه داشته باشید.
✨وظیفه مادر حفظ آرامش و مراقبتهای بهداشتی معقول است تا برای خود و خانواده اش سلامتی به ارمغان آورد.
#خانم_رمضانعلی_زاده
#مشاور
✨❤️✨❤️✨
https://eitaa.com/khaneAram_Basir