اماي بزرگوار و شهدا بودن ، امیرحسین نمونه بارز و کامل یه مسلمون شیعه بود.......
_ میشه بشینی پشت فرمون.
امیرحسین _ چه عجب لب باز کردی ، فکر کردم زبونتو موش خورده.
_ امیرحسین . تو خیلی خوبی
با ذوق بهم نگاه میکنه و میگه
امیرحسین _ واقعاااا؟ قدرمو بدون پس
بعد هم یه لبخند دندون نما تحویلم میده و ادامه میده_ خوبی از بانو که مارو خوب میبینه.
چقدر دلم میخواست همونجا سجده شکر برم ، برای این عشق ، برای این زیبایی ، برای این مرد ، برای این لطف خدا.......
❣❣❤️❤️❤️❤️❣❣
دلم گرفته ، ای دوست ! هوای گریه با من ؛
گر از قفس گریزم ، کجا روم ، کجا ، من ؟
#قسمت_هفتاد_و_ششم
🌸🌸🌸🌸🌸
توي آينه نگاهي به خودم و اميرحسين ميندازم ، چه محجوبانه سرش رو انداخته پايين و آيه هاي عشق رو زمزمه ميكنه . چشم از آينه ميگيرم و به آيه هاي قرآن نگاه ميكنم ؛ وقتي قرآن رو باز كرديم سوره يس اومد. شروع ميكنم به قرائت آيه هاي عشق.
#با_یاد_خدا_دفتر_اگر_باز_کنیم
#سهل_است_که_عاشقانه_پرواز_کنیم
به خودم ميام كه ميبينم براي بار سوم دارن ميپرسن _ آيا بنده وكيلم ؟
_ با اجازه آقا امام زمان ، شهدا و بزرگتراي مجلس بله.
بلاخره تموم شد يا بهتره بگم شروع شد، شيريني هاي زندگيم تازه شروع شد، زندگيم با يكي از بهترين بنده هاي خدا ، زندگيم با دوست داشتني تر مرد .
نگاهي به فاطمه و اميرعلي كه كنار هم نشستن ميكنم ، بلاخره ايناهم به هم رسيدن ، سمت راست ياسمين و نجمه و شقايق با اخم به من خيره شدن ، خندم ميگيره ، خب البته حق دارن توقع داشتن عقد و عروسي من تو بهترين تالار با موزيك زنده و يا شايدهم مختلط برگزار بشه ، ولي چي شد. كنارشون هم زهراسادات و مليكاسادات با لبخند ايستادن. مامان ، بابا ، خانوم حسيني يا بهتره ديگه بگم عاطفه خانوم ، پرنيان و....... باباي اميرحسين . همه خوشحال بودن به جز باباي اميرحسين ؛ شايد از من خوشش نمياد البته نه ، روز اول خاستگاري كه خوشحال بود ، شايدم از اين كه عقدمون اينجاست ناراحته.....
خودم رو كمي به اميرحسين نزديك ميكنم و زير گوشش ميگمم _ اميرحسين
اميرحسين _ جان دلم؟
قلبم لبريز ميشه از عشق ، از اين لحن دلگرم كننده.
_ ميگم بابات چرا ناراحته ؟ ازدست من ناراحته ؟
اخماش تو هم ميره ، مرد من حتي با اخم هم جذاب بود.
اميرحسين _ بعدا حرف ميزنيم درموردش. بهش فكر نكن.
سرم رو به معناي تاييد تكون ميدم.
.
.
.
.
اميرحسين _ خانومي حاضري؟
_ اره اره . اومدم.
چادرم رو روي سرم مرتب ميكنم ، كيفم رو از روي تخت برميدارم و از اتاق خارج ميشم.
اميرحسين _ بريم بانو ؟
_ بريم حاج آقا.
اميرحسين _ هعي خواهر. هنوز حاجي نشدم كه
_ ان شاءالله ميشي برادر حركت كن.
اميرحسين _ اطاعت سرورم.
مشتي به بازوش ميزنم و ميخندم. باهم ، شونه به شونه هم ، دست در دست حركت ميكنيم.
.
.
.
.
اميرحسين _ حانيه چرا انقدر نگراني ؟
_ نميدونم استرس دارم
اميرحسين _ استرس براي چي؟
_ نميدونم.
وارد خيابون عشق ميشيم.حالم توصيف ناپذيره. چه عظمتي داشت آقام. عظمتي كه دركش نميكردم . درك نميكردم چون مدت كمي بود كه با اين آقا آشنا شده بودم. حتي نميدونستم در برابر اين زيبايي ، اين عظمت يا شايد بهتر باشه بگم اين عشق الهي چه عكس العملي نشون بدم. به سمت اميرحسين برميگردم. اصلا رو زمين نبود ، مرد من آسموني شده بود. اشكاش روي صورتش جاري و صورتش كامل خيس از اشك بود. نگاهي به اطرافم ميندازم ، كار همه شده بود اشك ريختن ، خانومي روي زمين زانو زده بود و اشك ميريخت. آقايي مداحي ميكرد و بچه هاي كوچيك و نوجوون دورش جمع شده بودن با دستاي كوچيكشون سينه ميزدن.
حالا ديگه منم تو حال خودم نبود ، بيشتر به حال خودم تاسف ميخوردم ، چرا انقدر دير با اين آقا آشنا شدم. چقدر اشك امام زمان رو دراوردم. ناخداگاه پاهام سست ميشن و روي زمين ميشينم. صورتم رو با دستام ميگيرم و اشك ميريزم ، اميرحسين هم كنارم ميشينه و شروع به گريه ميكنه.
شنيده بودم شب جمعه همه ائمه كربلا هستن ، شب جمعه بود و من جايي نفس ميكشيدم كه الان مولام اونجا نفس ميكشيد.
#کاش_میشد_که_شبی_درحرمت_سرمیشد
#شب_جمعه_اگرم_بود_چه_بهتر_میشد
#و_همان_شب_دل_ما_درحرم_کرببلا
#فرش_راه_قدم_حضرت_مادر_میشد
❤️❤️❤️❤️❤️
در مزار شـــ❤️ــــهدا بودم و گفتمــــــــــ ای کاشـــــ
سفره ی عقـ💍ـــد من و همسرمــ اینجا باشد🙈
❤️❤️❤️❤️️❤️
#رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت
#قسمت_هفتاد_و_ششم
#ح_سادات_کاظمی
امیرالمؤمنین عليه السلام:
اگر پنج خصلت نبود، همه مردم جزوِ صالحان مى شدند:
قانع بودن به نادانى،
آزمندى به دنيا،
بخل ورزى به زيادى،
رياكارى در عمل،
و خودرأی بودن
لَولا خَمسُ خِصالٍ لَصارَ النّاسُ كُلُّهُم صالِحينَ: أوَّلُهَا القَناعَةُ بِالجَهلِ، وَالحِرصُ عَلَى الدُّنيا، وَالشُّحُّ بِالفَضلِ، وَالرِّياءُ فِي العَمَلِ، وَالإِعجابُ بِالرَّأيِ
المواعظ العدديّة، صفحه 263
https://eitaa.com/khaneAram_Basir
صبح که می شود؛
دنبالِ اتفاقاتِ خوب بگرد.
دنبالِ آدم هایِ خوبی که حالِ خوبت را با لبخندهایشان به روزگارت سنجاق کنی ...
یک روزِ خوب، اتفاق نمی افتد،
ساخته می شود...
صبحتون بخیر و شادی❤️
https://eitaa.com/khaneAram_Basir
#همسرانه
لطفا دوشخصیتی باشید🙏☺️
با❣عشقتان❣ جوری باشید
که باکسی نیستید
باهمه جوری باشید
که با❣عشقتان❣نیستید
همین تفاوت ازشما
در❣عشق❣اسطوره میسازد…
🍁مراقب خوشبختی تون باشید🍂
https://eitaa.com/khaneAram_Basir
🌸🔸🌸🔸🌸🔸🌸🔸
#سوال
در مقابل سوال کودک ابتدایی درمورد اینکه خدا چرا ما را آفریده ؟ طبق ایه «وما خلقت الجن والانس الا لیعبدون » چگونه پاسخگو باشیم؟؟؟
#پاسخ
سلام علیکم..مرحله به مرحله:
۱.همدلی با کودک .شاید از موضوعی ناراحت است و این سوال رو پرسیده. بعد از همدلی وقتی که احساس او به تعادل رسید و همچنان مشتاق شنیدن جواب بود..
۲.مثال عینی :تو اگر یه چیزی اختراع کنی برای چی این کار رو میکنی؟؟؟ منتظر جواب
کودک :برای اینکه ازش استفاده کنم و یا اینکه من میتونم چیزی رو تولید کنم برای چی اینکار رو نکنم؟ تازه به نفع دیگران هم هست و....
۳.خدای مهربون این قدرت رو داره که نه تنها ما بلکه همه ی موجودات رو خلق کنه .تازه همه ی حیوونا و گیاهان رو برای ما ادما خلق کرده چون از همه بیشتر ما رو دوست داره...
(تفاوت قدرت خدا با انسان)
۴.خدا این قدرت رو داره خوب چرا اینکار رو نکنه.؟.اون از بس مارو دوست داره فرستاده این دنیا تا از نعمتهای درجه یک این دنیا و اون دنیا بهمون بده. و از طرفی خدا عاشق بنده هایی هست که خودشو دوست داره و هرچی خدا میگه رو به نحو احسن انجام میده .مثل تو که وقتی یه چیزی رو خودت اختراع میکنی .دوست داری همون کاری رو انجام بده که تو بهش گفتی...میدونی چرا؟چون وقتی اینطور شد.تو اون چیزی رو که ساختی ارتقاء میدی و بزرگتر و پیچیده ترش میکنی ...و خدا هم همینطوره،یعنی وقتی یه بنده خودش ،همون کار رو میکنه که خودش گفته.اونو پیش فرشته ها و بقیه حیوونا بزرگ و بزرگتر میکنه و از این قضیه خیلی خوشحاله و......
#خانم_رمضانعلی_زاده
#مشاور
🌸🔸🌸🔸🌸🔸🌸
https://eitaa.com/khaneAram_Basir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#مخصوص_عاشقان_پیتزا
این پیتــــــزا سیب زمینی فوق العاده رو خودتون درست کنید و لذت ببرید 😋
https://eitaa.com/khaneAram_Basir
🍃🔹🍃🔹🔹🍃🔹
#نوجوان
👌پرخاشگری نوجوانان علل وراهکار
👌رفتارهای پرخاشگرانه ممکن است به شکل های مختلفی جلوه گر شود از قبیل: آزار و اذیت دیگران، کتک زدن، شکستن، پاره کردن وسایل و لوازم منزل، به دیگران دشنام دادن، مخالفت، پرت کردن اشیاء و لوازم، تمسخر، تحقیر دیگران، بی ادبی، پایکوبی،
👌غرغرکردن، فریاد زدن و گاهی نیز به صورت انزوا و سکوت یا در خود فرورفتن همراه با بغض کردن، غذا نخوردن یا گریه کردن و ...
بعضی از نوجوانان و جوانان نیز با بلند کردن موهای خود، کتک زدن خود، کوبیدن سر به دیوار و یا به جای زنگ زدن برای ورود به منزل با استفاده از مشت و لگد، پرخاشگری خود را ابراز می کنند.
✳️ویژگی های نوجوانان پرخاشجو
نوجوانان پرخاشجو معمولاً همزمان ممکن است چند عامل از عوامل زیر را دارا باشند:
1- همانند سازی یک رفتار پرخاشگرانه که می تواند با توجه به باورهای شخصی و هنجارهای اجتماعی و فردی متفاوت باشد.
2- رفتار پرخاشگرانه دارای درجات گوناگونی است که می تواند به صورت مطلق، تک بعدی یا چند بعدی بروز کند.
3- پرخاشگری در میان نوجوانان شایع است، این رفتار می تواند در کودکی یا نوجوانی آغاز شود و در بزرگسالی هم ادامه داشته باشد.
4- اگر پرخاشگری در سنین پایین آغاز شود به مرور زمان پایدارتر می شود.
5- میزان پرخاشگری در پسران چهار برابر میزان پرخاشگری در دختران است.
6- نوجوانان پرخاشگر تمایل بسیاری به بیرون کردن رفتار یا تنش خود دارند و می خواهند دیگران را مؤثر بدانند و می خواهند آنها را خشن و عصبانی تصور کنند «انتساب خشونت»
7- نوجوانان پرخاشگر تحمل خستگی را ندارند، حساس هستند و رفتاری جنجال برانگیز، غیرقابل پیش بینی، و توأم با مخالفت دارند.
8- ارتکاب به دزدی و تخریب، قلدری و بی رحمی در بین این نوجوانان دیده می شود.
9- معمولاً از سوی همسالان خود پذیرفته نمی شوند، در ایجاد رابطه با آنان دچار مشکل هستند، عزت نفس بسیار کمی دارند ولی می توانند با افراد بزهکار و تبهکار بزرگتر یا کوچکتر از خود دوستی برقرار کنند.
10. پرخاشگری با فزون کاری، مصرف مواد مخدر، مشکلات یادگیری و عدم موفقیت تحصیلی همراه است
👌عوامل خانوادگی پرخاشگری
1- نحوه ی برخورد والدین با نیازهای کودک
2- وجود الگوهای نامناسب
3- تأیید رفتار پرخاشگرانه
4- تشویق رفتار پرخاشگرانه
5- تنبیه والدین و مربیان
#کارگروه_نوجوان
🍃🔹🍃🔹🔹🍃🔹
https://eitaa.com/khaneAram_Basir
#هوالعشق
#رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت
#قسمت_هفتاد_و_هفتم
❣❣❣❣❣❣
دو ماه بعد.....
روي تخت ميشينم و چشمام رو باز و بسته ميكنم.
_ چيه اين وقت صبح منو بيدار كردي؟ اميرحسين _ بگو چي شده؟
_ چي شده؟
اميرحسين _ حدس بزن.
_ عه. بگو ديگه امير.
اميرحسين _نوچ
_ آقااااايي
اميرحسين _شدم
_ چي شدي؟
اميرحسين _ همون چهارپا كه گوشاش مخمليه . امير ميخواد بره خاستگاري ياسمين خانوم .
جيغ ميكشم و سريع از جام ميپرم.
_ چييييييييييي؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
اميرحسين _ درسته گوشام مخمليه ، ولي من دوسشون دارم. نميخوام شنواييشونو از دست بدن .
_ دروووووغ
اميرحسين _ رااااااست
_ واي واي امير من ميرم خونه شقايق اينا .
سريع از جام بلند ميشم و حاضر ميشم ، اميرحسين فقط با تعجب به من نگاه ميكنه.
چادرم رو سرم ميكنم و با لبخند دندون نمايي ميگم _ چيه همسر گرامي ؟
اميرحسين _ خوابت نميومد؟
_ الان ديگه وقت خوابه اخه؟ پاشو منو برسوووون.
اميرحسين _ اطاعت فرمانده.
.
.
.
_ خاله. شقايق نيست ؟
خاله _ تو اتاقشه.
_با اجازه.
در اتاق رو آروم باز ميكنم ، ميخوام غافلگيرش كنم ، از چيزي كه ميبينم چشمام كاملا اندازه گردو ميشه.
شقايق با يه چادر نماز سفيد و سجاده داشت نماز ميخوند.
"حتما دوباره خاله مجبورش كرده " ولي اين نماز ، با اين حال و هوا نميتونست اجبار باشه . نمازي كه بوي عشق ميده .
كنارش ميشينم. وقتي سرش رو به طرفم برميگردونه از ديدنم متعجب ميشه .
شقايق_ من.... من....
_ تو نماز ميخوني؟
سرش رو به نشانه تاييد تكون ميده . با تعجب نگاش میکنم.
خودش سوالم رو متوجه میشه و شروع به توضیح میده.
شقایق_ وقتی ارزش و زیبایی نماز رو فهمیدم ، وقتی آرامشش رو درک کردم ، دلم نیومد ازش بگذرم ، از طرفی اجبارای مامان حرصم رو درمیاورد و دلم میخواست باهاش لجبازی کنم. تازه وقتی تو و یاسی و نجمه مخالف بودید ، با نماز خوندنم حتما مخالف میکردید و مسخرم میکردید ، به خاطر همین فقط یواشکی نماز میخونم ، من من حتی حجاب و چادر رو هم دوست دارم و همه اینارو مدیون معلم دینی مدرسمون هستم. تو مراسمای مدرسه هم خیلی وقتا شرکت میکردم.
سرش رو پایین میندازه. دستم رو زیر چونش میذارم و سرش رو بالا میارم.
_ چقدر خانوم بودن بهت میاد.
شقایق لبخندی میزنه و از جاش بلند میشه و به سمت کمدش میره ، از زیر کیف هاش با سختی چادری رو بیرون میاره و جلوی من میگیره.
شقایق_ من حتی اینو هم برای خودم گرفته بودم.
_ شقایق . یعنی تو تو همه اینارو گذاشتی کنار فقط و فقط به خاطر لجبازی؟ از این همه زیبایی گذشتی به خاطر لجبازی ؟ غیر قابل باوره.
یه دفعه میزنه زیر گریه و خودش رو تو بغل من میندازه .
شقایق_ حانیه. میدونم کارم اشتباه بوده. انقدر به حال تو حسرت میخورم که راحت بدون توجه به کنایه ها و مسخره کردنا راهت رو انتخاب کردی.
دستش رو میگیرم و باهم از رو زمین بلند میشیم . چادر رو هم که افتاده بود رو زمین برمیدارم. روبه روش می ایستم و چادر رو روی سرش میزارم _ ماه شدی
اشکاش دوباره روی صورتش جاری میشه یه دفعه مثل برق گرفته ها میگم_ وای وای شقایق. بگو چی شده؟ اون آقا امیر بود دوست امیرحسین ،مامانش با خاله اینا حرف زده میخواد بره خاستگاری یاسیییییییی.
شقایق_ نهههههه
_ اررررره.
.
.
.
زنگ خونه خاله زینب رو میزنم. صدای شاد یاسمین تو کوچه میپیچه_ سلااااام.
_ علیک.
یاسمین_ بپر بالا که کلی کار دارم.
با صدای تق در باز میشه. دوباره به سمت شقایق که داشت از استرس ناخن هاشو میجویید برمیگردم ؛ متاسفانه شقایق برعکس من فووووق العاده حرف مردم براش اهمیت داشت.
_ تموم شد؟
شقایق_ چی؟
_ ناخنات.
.
.
آسانسور که طبقه سوم رو اعلام میکنه استرس شقایق هم بیشتر میشه. در اسانسور رو باز میکنم و خارج میشم. همزمان با بستن در اسانسور در خونه باز میشه. یاسی با ذوق میپره بیرون ولی بادیدن شقایق تعجب میکنه و خندش محو میشه. با سر بهش اشاره میکنه و با بهت میگه_ این چیه؟
_ نتیجه عشقه.
یاسمین_ خل شدی ؟
_ میبینمت بعدا.حالا اجازه میدی بیایم تو.
از جلوی در کنار میره و وارد میشیم.
با چشم دنبال خاله میگردم و همونجوری که چادرم رو درمیارم میپرسم _ خاله نیست ؟
یاسمین_ نه
من و شقایق کنار هم میشینیم روی مبل دونفره و یاسمین روبه رومون.
یاسمین_ این مسخره بازیاچیه؟
_ اینو ول کن حالا. شنیدم که داری میری قاطی مرغا.
یاسمین انگار که تازه چیزی یادش اومده باشه چهرش دوباره شاد میشه و میگه _ اره. خبرا زود میرسه ها. هرچند فکر نکنم نتیجه بده. من اگه تفسیر احکام رو بدونم در حد نماز خوندن شااااااید بخونم ولی چادر و حجاب عمرااااا. اونم که فکر نکنم قبول کنه زنش بی چادر باشه .
_ حالا تا ببینیم چی میشه. هرچی خدا بخواد.خب دیگه من برم. ساعت 12 هنوز ناهار درست نکردم.
یاسمین_ واااای مامانم اینا.
_ دو روز دیگه میبینمت.
.
.
.
ادامه👇👇
.
.
.
.
با صدای زنگ
موبایل از خواب بیدار میشم ، با دیدن اسم عمو دوباره همه خاطرات تلخم برام یاداوری میشه
از همون روزی که آرمان از ترکیه برگشت و اومد خاستگاری.....
#خاطره_نوشت
با صدای ماشین سریع چادر رنگیم رو روی سرم میندازم و میرم دم در. در رو که باز میکنم. با بی ام وه ارمان روبه رو میشم . همون لحظه با دسته گل و شیرینی از ماشین پیاده میشه _ سلام عشقم.
تمام بدنم میلرزه و احساس حالت تهوع میکنم. میام لب باز کنم که امیرحسین میرسه.
امیرحسین _ جنابعالی ؟
آرمان_ به شما ربطی داره
امیرحسین _ با اجازتون.
آرمان _ بفرما تو چیزی که بهت مربوط نیست فضولی نکن.
امیرحسین _ گفتم جنابعالی؟
آرمان_ دوست داری بدونی؟
امیرحسین نگاه پرسشگرانه ای به من میندازه و منم سرم رو تکون میدم به معنای تایید.
امیرحسین _ ببینید اقای محترم پیشنهاد میکنم خیلی زود خداحافظی کنید.
آرمان_ بزار خودم رو معرفی کنم دیگه
امیرحسین _ به اندازه کافی میشناسمتون.
آرمان_ مثلا میدونی این نامزد جونت چه غلطایی کرده؟
امیرحسین _ دهنت رو ببند و رفع زحمت کن
و بعد.........
.
.
.
یاد اوری اون روزها زجراور ترین کار ممکن بود ، روزهایی که بلاخره با پشتیبانی امیرحسین به پایان رسید و اخرش با خبر خوش زندانی شدن
آرمان به خاطر کلاهبرداری هاش مزین شد.
تماس قطع میشه. مونده بودم با چه رویی زنگ زده . حتی نمیخواستم صدای عمو رو بشنوم عمویی که من عاشقانه مثل پدرم دوستش داشتم و اون.......
چشمم به بلیط های روی عسلی میوفته. سریع از جام بلند میشم و بلیط هارو برمیدارم. دو تا بلیط به مقصد مشهد مقدس. جیغ میکشم و سریع از اتاق میرم بیرون. روز جمعه بود و امیرحسین خونه. با صدای جیغ من اونم سریع به سمت اتاق میاد. که یه دفعه به هم میخوریم و هردومون میوفتیم روی زمین.
امیرحسین _ چی شد؟
_ واااای امیرحسین عاشقتم. میخوایم بریم مشهد؟
امیرحسین _ با اجازتون......
❤️❤️❤️❤️❤️
#رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت
#قسمت_هفتاد_و_هفتم
#ح_سادات_کاظمی
امام رضا عليه السلام:
به كودك دستور ده كه با دست خودش صدقه بدهد، اگر چه به اندازه تكّه نانى يا يك مشت چيز اندك باشد؛ زيرا هر چيزى كه در راه خدا داده مى شود، هر چند كم، اگر با نيّت پاك باشد زياد است
مُرِ الصَّبيَّ فلْيَتَصدَّقْ بيدِهِ بالكِسْرةِ و القَبْضةِ و الشَّيءِ و إنْ قَلَّ ، فإنَّ كلَّ شيءٍ يُرادُ بهِ اللّهُ ـ و إنْ قَلَّ ـ بعدَ أنْ تَصدُقَ النِّيّةُ فيهِ عظيمٌ
ميزان الحكمه جلد1 صفحه108
https://eitaa.com/khaneAram_Basir
خانه آرام من(موسسه بصیر)
#کودک🤶 باورهای #غلط رایج در تربیت کودکان سلام و احترام والدین گرامی؛یلداتون پر از برکت و شادی ی
🐭🐱🐭🐱🐭🐱🐭
#کودک
باورهای #غلط تربیتی(1)
کودک تازه شروع به راه رفتن کرده و حس کنجکاویش حسابی گل کرده ،شروع میکنه به بیرون ریختن کشوها،ریخت و پاش وسایل بازی ،بیرون ریختن وسایل داخل کابینت و...😱😵😭😭
و اولین کاری که ما میکنیم .... خرید قفل کمد و کابینت،چسب کاری و....🤤🤤
در صورتی که خبر نداریم اولین کاوشهای کودک ما از دنیای بیرون همراه با استقلال او در همین ریخت و پاشهاست و جالبتر اینکه کودک به این طریق
😋 هم به آرامش میرسه
🙂هم سیستم ایمنی بدنش تقویت میشه
😍و هم هورمونی در مغز او ترشح میشود که به رشد او کمک زیادی میکند.
پس والدین عزیز بارعایت نکات ایمنی، در ریخت و پاشهای اطفال خود سهیم باشین
شاد باشین
ادامه دارد.....
#خانم_نزادی
#مشاور
🐱🐭🐱🐭🐱🐭🐭
https://eitaa.com/khaneAram_Basir
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
#همسرانه
#مهارتهای_انتخاب_همسر
🔴مشاوره، قبل از پاسخ
📌"تو امروز برای فردا تصمیم میگیری. برای این کار با کسی همراه شو که توان دیدن فردا را داشته باشد."
✅ما در اسلام، سنّت خوبِ فراموش شدهای داریم که کمتر کسی به آن توجّه جدّی دارد؛ مشاوره. مشاوره، یکی از اصولی است که پیشوای عقل و حکمت، امیر مؤمنان علی؟س؟ در بارۀ آن میفرماید: «هیچ پشتوانهای، مثل مشورت کردن نیست».
🔰چه خوب است که در مسئلۀ ازدواج، این سنّت را پیاده کنیم!
✅چه اشکالی دارد هر دو طرف، هم به صورت جداگانه و هم دو نفری، پیش یک مشاور متعهد بروند؟ در بسیاری از موارد، راهنمایی یک مشاور، دو طرف را به نکتهای میرسانَد که قبل از آن، توجّهی به آن نمیکردند.
‼️فرهنگ مشاوره، به قدری در میان خانوادههای ما غریب است که برخی، مطرح کردن آن را هم اهانت میدانند.
📛هر چه باشد، دو طرف ازدواج، دو جوان کمتجربهاند که ممکن است خیلی راحت تحت تأثیر احساسات و یا کم تجربگی خود قرار بگیرند.
⚠️ما با نهایت احترامی که برای پدر و مادرها قائلیم، معتقدیم بسیاری از پدر و مادرها هم نمیتوانند نقش یک مشاور کامل را برای فرزندانشان ایفا کنند؛ اگر چه پدر و مادر میتوانند در مسیر تصمیمگیری صحیح، کمک شایانی به فرزندشان کنند.
🔆گاهی اتّفاق افتاده که دو نفر، یکدیگر را پسندیدهاند و همه چیز را در نزد خود، تمام شده حساب میکردند؛ امّا همین که یک مشاور با آن دو صحبت کرده، تازه به این نتیجه رسیدهاند که با هم اختلاف دارند؛ آن هم اختلافاتی که با وجود آنها، نمیتوانند در زیر یک سقف زندگی کنند.
❌حالا اگر کسی واقعاً به این نکات توجّه کرده باشد، متوجّه میشود دخترها و پسرهایی که قبل از ازدواج، به بهانۀ شناخت با هم ارتباط برقرار میکنند، چه قدر به بیراهه میروند!
⛔️اگر واقعاً قصدتان شناخت طرف مقابل باشد و نه چیز دیگری، تصدیق خواهید کرد که راه شناخت، آن نیست که بعضی طی میکنند.
✔️گفت و گوی قاعدهمند در هنگام خواستگاری، تحقیق اصولی و مشاوره، بهترین راه شناخت است.
📚نیمه دیگرم، کتاب اول، ص۱۰۴ _۱۰۳
❤️مراقب خوشبختی تون باشید❤️
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
https://eitaa.com/khaneAram_Basir