eitaa logo
خوان هشتم را من روایت می کنم
228 دنبال‌کننده
89 عکس
0 ویدیو
0 فایل
ومادرحسنک زنی بودسخت جگرآور.چنان شنودم که چون بشنید،جزعی نکردچنان که زنان کنندبلکه بگریست بدرد.چنان که حاضران از درد وی خون گریستند.پس گفت:« بزرگامردا که این پسرم بود» تاریخ بیهقی ومن می گویم: بزرگا زنا که این مادر بود… مریم قربانزاده @Shahrbano_mg
مشاهده در ایتا
دانلود
مهربان و آرام است. آرام حرف می زند،ارام قدم بر می دارد حتی آرام دعوا می کند! دعوا کردنش مثل تذکر دادن است. یک گوشه ی مجلس که می نشیند دورش را چند پروانه ریز و درشتی می گیرند. هر کدام شان دقیقه به دقیقه سرشان را نزدیک گوش او می کنند تا حرفی بزنند و او با لبخند میراثی مادرش، جواب هر کدام را می گوید. یک عروس است اما پر برکت است. هیأت دخترانه راه انداخته، هیات پسران ۵_۱۲ سال را جداگانه مدیریت می کند .همه فامیل را هم به کار می‌گیرد. در منزل پدر شوهرش جلسه هفتگی اخلاق راه انداخته مخصوص خانم ها.‌ چندین سال است که در شمار بهترین و پربار ترین جلسات زنانه، به کارش ادامه می دهد.به خاطر شغل همسرش چند سالی به زاهدان رفتند ، الان هم کرج هستند و او هر جا باشد بیکار نمی ایستد به تماشا. کتاب خوان قهاری است و برای هر سن و سلیقه ای کتاب معرفی می کند. نه کارگر دارد نه پرستار کودک و البته خداوند خوب می داند چگونه بندگانش را به خدمت بندگان دیگرش درآورد! پدر همسرش یکی از شخصیت های سیاسی و فرهنگی برجسته است اما از این مقام و موقعیت به اندازه یک سهم مسکن مهر هم به او و بچه‌هایش نرسیده. نمی دانم برای مسکن فرزند آوری اقدام کرده .همسر من به همسر او می گوید:« از آقا زادگی فقط فحشش نصیب تو شده!» روز پسر را همین خانم مد کرد و فکر کنم به همت او ،پدر شوهرش در مجلس شورای اسلامی آنرا مطرح کرد و تصویب شد. هفتمین فرزندش را نرجس نام گذاشته و دلش می خواهد یک یتیم هم به فرزندی بگیرد . اینجا ست که باید بگویم:« آدم تک عروس داشته باشد اما اینقدر پربرکت باشد.» 🖌مریم قربانزاده @Shahrbano_mg
وارد شدن از در کوچک و باریک الله وردیخان را دو سال است کشف کرده ام. زحمت در صف ایستادن ندارد. مستقیم از چند متری ضریح در می آید. رزق این زیارت ،داخل اتوبوس خط۱۲ به لطف سلطان تکمیل شد. پشت سرم خانمی نشسته بود که برای کناری اش از لیست چهل نفره مومنین در نماز شب می گفت. روی و ریا در کلامش نبود. اسامی شهدا و صلحا را می گفت و برای هر کدام خطی توصیف می خواند: امام موسی صدر، شهید محمد باقر صدر و خواهرش بنت‌الهدی و... اسامی ای را ردیف گفت که در زندان های ظلم حزب بعث عراق شهید شده بودند. خیلی های شان برای من تازگی داشت. فهرست بعدی زراره بود و میثم تمار و رشید هجری و‌ اویس قرنی و عمار یاسر و پدر و مادرش و ...اسامی شهدای راه علی. فهرست بعدی... و بعدی... چنان مسلط درباره هر کدام شان توضیح می داد که انگار استاد تاریخ اسلام است و علوم سیاسی تدریس می کند و علم رجال می داند. زن همراهش گفت: اینها در ذهن من نمی ماند!باید روی کاغذ بنویسی. زن جواب داد:من نوشتن یاد ندارم فقط بلدم بخوانم! طاقت نیاوردم. صندلی را به مادر پیری دادم و کنار صندلی او ایستادم. گفتم شما استاد حوزه ای!؟ گفت:نه. گفتم این ها که گفتی را از کجا می دانی؟! گفت:« در کتابها می خوانم. در تفسیر المیزان ، صحیفه سجادیه ، منهاج العلما ، نهج‌البلاغه و... گفتم:« نوشتن هم یاد نداری؟» گفت:«نه. کتاب می خوانم.خیلی زیاد. من از خودم چیزی ندارم!» متحیر حرف ها و معلوماتش، ایستگاه را رد کردم. چطور می شود یک زن معمولی که سواد نوشتن ندارد علمش از زنان طلبه و‌مدعی ای که دیده ام بیشتر باشد!؟ 🖌مریم قربانزاده https://eitaa.com/khane_8
من این دستها را می شناسم اما حسش را درک نکرده ام.چنان که صدای قلبم را بشنوم و دستم بلرزد و سرم گیج برود و پاهایم توان ایستادن نداشته باشد. این دستها را که سالها به دعا بلند شده اند تا خبری از پسرش برسد همه مان می شناسیم قلب او هیچ وقت آرام نگرفته است.. امروز اما یک ملت ،یک امت دارد حس او را درک می کند. چشم انتظاری و بی خبری و دلواپسی و امن یجیب ها و...ما را برای ساعاتی با یک عمر زندگی او آشنا میکند. این دستها را فراموش نکنیم. چه خوش باشد که بعد از انتظاری به امیدی رسد امیدواری 🖌مریم قربانزاده https://eitaa.com/khane_8
چون تو را نوح است کشتی‌بان ز طوفان غم مخور https://eitaa.com/khane_8
شما همسر شهید هستید. دل همه زن هایی که مردشان را در جبهه ی جهاد یاری کردند و در شبی مه آلود ، همسفرشان را از دست دادند برای شما به درد آمده است. حجم غم و غصه های مردم این قدر زیاد است که یادشان می رود به شما هم تسلیت بگویند. خودمان نیاز به تسلا داریم. قلب زخمی و چشم نگران مردم داغ دار شده .با هر همسر شهید ،با هر دختر شهید صبوری را تمرین کرده ایم. بین رییس جمهوران قبلی جز همان که جانباز شد و دیگری که شهید شد و ایشان که شهید شد باقی شان به صلاح نماندند. یک بار همسر شهیدی گفت این تبریک شهادت مال خود شهید است مال من نیست.من سوختم و می سوزم تا زنده ام. کاش کتاب دریادل را بخوانید و از صبر فاطمه دهقانی قلب تان را آرام تر کنید.زنی که نه یک شب که ۳۴ سال منتظر خبری از مردش ماند و دست آخر به وصال چند استخوان دستمال پیچ شده رسید. چه زنها که چادرشان را روی صورت شان کشیدند و در پناه خاطرات شان گریستند اما جلوی چشم دشمن خم به ابرو نیاوردند. سخت است بانو. برای من که همیشه شنونده بوده ام سخت است .خدا کمک تان کند. به شما هم تبریک نمی گویم شهادت همسرتان را. برای دیگر همسران شهدا این حادثه مادری کنید و پناه دخترکان شان باشید. علم خدمت شهیدتان بر زمین نمی افتد. 🖌مریم قربانزاده https://eitaa.com/khane_8
سردار دیپلماسی که زبان دنیا را خوب می دانستی و کوتوله های سیاست خارجی را از گردونه بیرون انداختی ما در سیاست خارجی به کمتر از تو راضی نمی شویم. این باروی بلند که برافراشتی کسی را در قد و قامت تو‌ می خواهد. ما نمی گذاریم کوتوله های نابلد ،یک‌ آجر از این باروی برافراشته کم کنند. ما با تو یاد گرفتیم از بالا به همه سردمداران غرب و عرب نگاه کنیم .تو آنها را در چشم ما ریز و خفیف کردی. شهادت سهم تو بود اما حق ما این نبود. 🖌مریم قربانزاده https://eitaa.com/khane_8
حالم را فقط همسرم می فهمد. می گوید تنها به حرم بروم . بچه ها را از من دور می کند .خودش بساط سفره ها را می چیند و بچه ها را به کار می گیرد تا من همچنان با خودم باشم. بچه ها می دانند اما دنیای بچگی شان را درگیر خودم نمی کنم. قاسم کوچک کیک‌دوناتی می خواهد و اصرار می کند و همزن را می آورد و من با حال خودم تخم مرغ و شکر میریزم و به دخترم می سپارم برایش کیک‌ درست کند. دیگری آلاسکا می خواهد و قول مرا یادآوری می کند که الان هم شیر هست هم گلاب، پس درست کنید. طول می کشد تا حالی اش کنم جشن قرآنش لغو شده و به هفته دیگر افتاده‌. قاسم کوچک می خواهد بادکنکش را باد کنم و با او فوتوال بازی کنم. حال و روز همه مادرها همین بوده و همین است. اشک میریزم و‌ کیک‌می پزیم و آلاسکا درست می کنیم و چشم‌چشم دو ابرو می کشیم و ناخنشان را لاک می زنیم و بادکنک باد می کنیم و ماکارونی می پزیم و برای عروسک لالایی می خوانیم... اما اشک‌میریزیم و می سوزیم. اما می ایستیم به پای همه خواسته هایشان.اینها ذخیره ی فردای ما هستند. ازبین شان حتما حاج قاسم و سید ابراهیم و امیر عبداللیهان برخواهد خاست. 🖌مریم قربانزاده https://eitaa.com/khane_8
از روزی که با آن تیشرت سبز آبی اش دستخط آقای احمد منصوب را بالای سرش گرفته بود:« رئیسی جمهور»، تا امروز که دارد پیراهن مشکی اش را اتو می زد ۷ سال گذشته. آن عکس زیبا را در اینستاگرام همسرم داشتیم که به جرم تصاویر حاج قاسم از دسترس خارجش کردند! از آن روز تا امروز که دارد پیراهن مشکی اش را اتو می زند بزرگ شدنش را به رخ می کشد. امروز واقعا بزرگ‌شده. مرد شده. مثل همه مردها بغضش را فرو می خورد و می گوید: «مامان اصلا دوست ندارم پیراهن مشکی را این جور وقت ها بپوشم. پیراهن مشکی فقط برای برای محرم خوب است. برای بقیه روزها پوشیدنش سنگین است.» سنگینی این داغ بر دوش این پسرها بیشتر است.همه مان از اینها می خواهیم جای خالی مردهای تاریخ ساز را برای مان پر کنند. 🖌مریم قربانزاده https://eitaa.com/khane_8
بسم‌رب‌الشهدا‌و‌الصدیقین مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَىٰ نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِيلًا ساعت ۶ صبح، پای دیگ حلیم، در مراسم ولادت امام رضا، در حسنیه هیئت‌الرضا دوباره باید در ولادت روضه بخوانیم. مثل ماجرای کرمان. هنوز خبر رسمی اعلام نشده بود. اما برای همه ما روشن بود که دیگر تمام شد. سعی می‌کردم به بچه ها امید بدهم؛ « هنوز که چیزی اعلام نشده تو زانوی غم بغل گرفتی. بلند شو حسن ایشالا به خیر میگذره. علیرضا چرا مشکی پوشیدی تو هنوز خبری نشده که » با اینکه خودم می‌دانستم تمام شده؛ اما نمی‌خواستم خودم را ناامید جلوه بدهم. نمی‌خواستم قبول کنم که یکی دیگر از یاران حضرت آقا رفت. نمی‌خواستم دوباره با شکستن بغض آقا در فراز « اللَّهُمَّ إِنَّا لَا نَعْلَمُ مِنْهُ إِلَّا خَیْرا » مواجه شوم. اما خدا چیز دیگری می‌خواست. وقتی خبر اعلام شد ناخودآگاه خاطرات ساعت ۷ صبح ۱۳دی۱۳۹۸ برایم زنده شد. به خانه که برگشتم پیراهن مشکی را از کمد بیرون آوردم. دستانم بر بدنم سنگینی می‌کردند. به زور پیراهن را شستم، به زور اتو کشیدم؛ و سخت تر از همه اینها به زور پیراهن را پوشیدم. دقیقا مثل ۱۳دی‌۱۳۹۸... ✍ سلمان https://eitaa.com/khane_8
این هم از غروب غریبانه عشق... قم. بولوار پیامبر اعظم. منتظر بودیم پیکر شهدا برسد... https://eitaa.com/khane_8