🏴 یاران عاشورایی: مسلم بن عقیل
▪️پله پله بالا می رود. این قصر، پروازگاه اوست و نردبان صعودش به بهشت. تا وصل فاصله ای نیست.
▪️چهارشنبه نهم ذی الحجه است. حسین (علیه السلام) در راه است و او در پشت بام قصر کوفه. به بکربن حمران می گوید: « بگذار دو رکعت نماز بخوانم.» می خواند. زود و کوتاه می خواند؛ بعد می گرید و می گوید:
◾️« خدایا، این بیدادگرترین و شرورترین قوم را مجازات کن؛ چرا که دعوتمان کردند و حق ما را زیر پا نهادند و به ریختن خونمان برخاستند!».
▪️انگار نه انگار که او مسلم بن عقیل، فرستاده حسین (علیه السلام) به کوفه است!
از پشت بام صدای هلهله می آید. دیروز به او چنگ زدند و امروز، سنگ و نیرنگ! دیروز تکیه گاهشان بود و امروز حتی دیوار هم برای او تکیه گاه مطمئنی نیست! امروز کوفه سلام، کوفه دشنام شده است. جاده را می نگرد. غبار را می کاود تا شاید حسین خویش را بیابد. فردا عید قربان است و مسلم پیشاهنگ قربانیان و ذبیح نخستین کوفه.
📗منبع: محمدرضا سنگری، آیینه داران انقلاب، ج1، ص280
#یاران_عاشورایی
@ahlolbait
🏴مومن آل فرعون عاشورا: حنظلة بن اسعد شبامی
▪️دشت، داغ و آتش ریز بود. رو به روی سپاه دشمن قرار گرفت و آنها را به سکوت دعوت کرد و گفت:
«ای قوم، من هراسناکِ روزی هستم که از عذاب الهی فریاد می کشند؛ روزی که گریزان و هراسان به امید پناهی هستید و هیچ گریزگاهی از خشم و غضب پروردگار نمی یابید!».
▪️این حنظة بن اسعد شبامی بود که سخنان مؤمن آل فرعون با قوم بنی اسرائیل را خطاب به کوفیان بازگو می کرد این ها را که گفت، ادامه داد: مگر نشیده اید که پیامبر (ص) فرمود: «حسن و حسین سرور جوانان اهل بهشت اند؟»
▪️همهمه از سپاه دشمن برخاست. استهزاء آغاز شد. ولوله به هلهله رسید. حنظله اندوهناک خدمت امام رسید.حنظله اندوهناک خدمت امام رسید و سیدالشهدا (ع) فرمودند:
« خدا رحمتت کند. این مردم از آن زمان مستوجب عذاب شدند که به حقشان خواندی و به ایمانشان دعوت کردی و پاسخت نگفتند و به قتل تو و یاران ایستادند.»
▪️حنظله با نگاهی به سپاه دشمن گفت:
«آیا به دیدار پروردگار خود نرویم و به برادران شهیدمان که در بهشت آرمیده اند، نپیوندیم؟»
▪️امام حسین (ع) فرمودند:
« برو به سوی چیز که از دنیا و هر چه در آن است. بهتر و برتر است»
📗منبع: محمدرضا سنگری، آیینه داران آفتاب، ج1، ص693 تا 695.
#یاران_عاشورایی
@ahlolbait
🏴تازه مسلمان کربلا: عبدالله بن وهب
▪️کاروان امام حسین (ع) به ثعلبیه رسید. امام فرمان درنگ دادند. در دوردست خیمه ای ساده و کوچک پیدا بود. امام به پیش رفتند. پیرزنی تنها در خیمه ایستاده بود. سید الشهدا (ع) سلام کرده و پرسیدند : «تنها در بیابان چه می کنی مادر؟» پیرزن جواب داد: منتظر پسرم عبدالله هستم. تو که هستی ای جوانمرد؟» در پاسخ شنید: « من حسینم. فرزند دختر پیامبر،حجت خدا هستم و رو به کربلا دارم. وقتی فرزندت رسید، سلام مرا به او برسان و بگو: فرزند پیامبر آخر الزمان تو را به یاری طلبیده است.»
▪️عبدالله نصرانی سابق و تازه مسلمان عاشق ماجرا را که از مادر شنید، اندیشید و راه خود را انتخاب کرد. روز عاشورا هنگامی که دشمن، عبدالله را به شهادت رساند. سرش را به طرف خیمه ها پرتاب کرد . ام وهب سر خونین و خاک آلود را برداشت و بوسه ای بر پیشانی اش نشاند و سپس در میان حیرت همگان، سر رابه طرف میدان پرتاب کرد و گفت:
« ما چیزی را که در راه خدا داده ایم، پس نمی گیریم.»
▪️آسمان و زمین مبهوت این نمایش غریب عشق و ایثار شدند.
📗منبع: محمدرضا سنگری، آینه داران آفتاب، ج1، ص617
#یاران_عاشورایی
@ahlolbait
🏴هلال شب های کربلا: نافع بن هلال
▪️نیمه شب عاشورا نافع، زیر نوه ماه، اطراف خیمه ها را می پایید. سیاهی مردی از دور دیده می شد که می نشست و بر می خاست. نزدیک تر رفت. و پرسید:« کیستی ای مرد؟» صدای امام به گوشش رسید:« نافع منم، خدایت رحمت کند.» نافع گفت: « مولای من، در این سیاهی شب، نزدیک دشمن گزندی به شما نرسد! مولای من! چرا می نشستی و بر می خاستی؟»
▪️حضرت در پاسخ فرمودند:
« نافع، فردا وقتی در غربت این دشت، کودکان و زنان خسته و تشنه و بی پناه می گریزند، خارها پایشان را خواهد آزرد. آنها را بر می دارم تا پای کودکان کمتر آسیب ببیند. نافع، تو یار وفادار بودی. من بیعت خود را برداشتم. از تاریکی شب استفاده کن و برو.»
▪️سخن سیدالشهدا (علیه السلام) نافع را به التماس انداخت:
« ای فرزند پیامبر، مرا به رفتن می خوانی؟ جان برگیرم و بروم؟! جانِ بی شما هیمۀ دوزخ است. مرگ بی شما ذلت و خواری است. مرگم باد که در پای شما نمیرم!»
📗منبع: محمدرضا سنگری، آیینه داران آفتاب ، ج2، ص 725 و 726
#یاران_عاشورایی
@ahlolbait