#حجاب
#شهیده
به نام الله:
.
#شهیده_های_گمنام:
عده از #دختران #شهید میشوند
آن هم گمنام:❤
.
دخترانی که چادرشان بوی #زهرا (س)میدهد.💔
.
دخترانی که کارهایشان به چشم نمی آید و با یک قدرت دیگر معامله کردند.🌷
.
دخترانی که بار سنگین #خانه_داری را به دوش میکشند.❤
ولی به چشم نمی آید:چون #حقوق ندارد🌷
.
چون از روی #لطف این کار را انجام میدهند👌
.
چون فقط با تغییر دکور خانه،دیگران متوجه میشوند خانه تغییر کرده و کار های دیگرشان به چشم نمی آید😑
.
دخترانی که بوی غذایشان در خانه میپیچد😋
.
به فرزند کوچکشان #قرآن یاد میدهند😍
برایش کتاب میخوانند
به ظاهر خود و کودکشان میرسند🌷
.
در پای #تلوزیون منتظر هستند
منتظر آمدن صدای #کلید...❤
.
این کار ها بماند
کنارش مشغول #تحصیل هستند📚
.
دخترانی که به دور از چشم و هم چشمی زندگی میکنند و بر #همسرشان سخت نمیگیرند.👌
.
خواسته هایی که در توان همسرشان نیست را به زبان نمی آورند.
.
اینها همان شهیده های گمنامند:❤
.
#جهاد میکنند فقط در میدان #جنگ نیستند✋
.
کار میکنند فقط آچار به دست نیستند✋
.
برای همین میگوییم گمنامند👌
.
آنها علاوه بر چادر خیلی صفات دیگر از مادرشان به ارث برده اند.❤💔
.
روی مزارشان نمینویسند(شهیده)
چون مثل مادرشان گمنامند💔
این دختران مورد #ظلم واقع نشدند✋
اینها معنی #زن بودن را درک کردند❤
.
اینها کمی عاشقند🌷
.
.
#شهیده_های_گمنام
#شهیده_گمنامم_آرزوست
#التماس_دعا
#یاعلی
#یازهراء
💐💖الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج💖💐
کانال حیدریون↙️
http://eitaa.com/joinchat/1777664018C299123be5c
📌بنزین ۳۰۰۰ تومانی #نتیجهیانقلابنیست ؛
#نتیجهیانتخاب است...
✍انقلابی که سیدابراهیم رئیسی در قوه قضائیه براه انداخته کار بسیار پرخطری است !
او امروز به شدت نیاز به حمایت مردم دارد؛
#ویقینااینحمایتبدونهزینهنخواهدبود.
◾️قوه قضائیهی دیروز ، مصلحت اندیش بود و خنثی !
حالا اوضاع به کلی عوض شده ،
و رئیسی قواعد بازیشان را بهم زده !
◾️رئیسی به اردوگاه دزدان گردن کلفت ویقه سفیدهای متظاهر شبیخون زده و دست بردارهم نیست !
◾️زندانی شدن حسین فریدون ،
داماد شریعتمداری،
رسیدگی به پرونده مهدی جهانگیری ،
محاکمه شبنم نعمت زاده ،
رسیدگی به پرونده سنگین ارزی سیف و عراقچی و تعداد دیگری از مدیران بانکی ،
پرونده فسادگمرکات ، خصوصیسازی های ناعادلانه ، خودروسازها و پرونده های دیگری هم در نوبت رسیدگیست که یک سر آن به دستگاههای دولتی مرتبط است !
🔳زم هم با آمدنیوزش برای اردوگاه اصلاح طلبان قوز بالاقوز شده !😊
◾️روحانی راست گفت که اگر دست به برادرش بزنید #جنگ براه می اندازد !
🔳حالا جنگ براه افتاده !
#فتنه_بنزین
#نسبتدروغبهرهبر
#بدبینیودلسردکردنمردمنسبتبهدینونظام
#مقصرجلوهدادنرهبردرتصمیماتکلان...
#حیفومیلکردنبیتالمال
#وفرافکنیکردنهجدهمیلیاردلار
#تبدیلکردنجلساتهیئتدولتبهمیدانجنگ
#تعطیلکردنکاروامورمملکتی
#نادیدهگرفتنشرایطنابسامانمنطقه
#اهمیتندادناوضاعوخیماقتصادیکشور
#عدمدرکسیاسیاقتصادیاجتماعیفرهنگی
#ایجادپروژهفشاربرملتخصوصاقشرضعیف ؛
#برایکشاندندرگیریهایخیابانیوهرجومرج؛
#ورساندنکشوربهنقطهیجوش.. !!!
◾️اما نگران نباشید !
قرار نیست این قصهی پرغصه ادامه داشته باشد ؛
انشاءالله باتوکل برخدا اینجا برای مفسدان گردن کلفت #ایستگاهآخر است !
دوران بزن درروهای عدهای مفسدِ رخنه کرده در دستگاههای دولتی بسر آمده !
عزیزان ...!
◾️اگرمملکتمان ، مجلس درست و حسابی داشت ، وادارشان میکرد بجای برگزاری جلسات هیئت دولت ، به مجلس توضیح دهند ...
◾️اینبار با انتخابات درست ، جوانان مومن را به مجلس بفرستید تا دولت را کنترل کنند...
◾️با روی آوردن به کمپین ها و اعتراضات و تجمع های خیابانی نتنها مشکلی حل نمیشود ، بلکه این حرکت ، دقیقاً همسو با نقشه و خواست اصلاحطلبان و دشمنان قسم خورده نظام میباشد...
◾️پس تنها راه قانونی مقابله با فشارهای این دولتمردان ، انتخابات درست و تحول در مجلسِ آینده است.
#ایـننیـزبگــذرد...
امـا، مهم یکپارچگی و پایندگی کشورمان است...
#اتحادزیرپرچمولایت
#پایــندهبادوطـنـم🇮🇷🇮🇷
💠 #کانالفردا
خانه سبز🌿
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_پانزدهم در انتظار آغاز عملیات ۱۵ روز گذشت و خبری جز خمپارههای #داعش نبو
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_شانزدهم
در فضای تاریک و خاکی اتاق و با نور اندک موبایل، بلاخره حلیه را دیدم که با صورت روی زمین افتاده و یوسف زیر بدنش مانده بود.
دیگر گریههای یوسف هم بیرمق شده و بهنظرم نفسش بند آمده بود که موبایل از دستم افتاد و وحشتزده به سمتشان دویدم.
زنعمو توان نداشت از جا بلند شود و چهار دست و پا به سمت حلیه میرفت. من زودتر رسیدم و همین که سر و شانه حلیه را از زمین بلند کردم زنعمو یوسف را از زیر بدنش بیرون کشید.
چشمان حلیه بسته و نفسهای یوسف به شماره افتاده بود و من نمیدانستم چه کنم. زنعمو میان گریه #حضرت_زهرا (سلاماللهعلیها) را صدا میزد و با بیقراری یوسف را تکان میداد تا بلاخره نفسش برگشت، اما حلیه همچنان بیهوش بود که نفس من برنمیگشت.
زهرا نور گوشی را رو به حلیه نگه داشته بود و زینب میترسید جلو بیاید. با هر دو دست شانههای حلیه را گرفته بودم و با گریه التماسش میکردم تا چشمانش را باز کند.
صدای عمو میلرزید و با همان لحن لرزانش به من دلداری میداد :«نترس! یه مشت #آب بزن به صورتش به حال میاد.» ولی آبی در خانه نبود که همین حرف عمو #روضه شد و ناله زنعمو را به #یاحسین بلند کرد.
در میان سرسام مسلسلها و طوفان توپخانهای که بیامان شهر را میکوبید، آوای #اذان مغرب در آسمان پیچید و اولین روزهمان را با خاک و خمپاره افطار کردیم.
نمیدانم چقدر طول کشید و ما چقدر بال بال زدیم تا بلاخره حلیه به حال آمد و پیش از هر حرفی سراغ یوسف را گرفت.
هنوز نفسش به درستی بالا نیامده، دلش بیتاب طفلش بود و همین که یوسف را در آغوش کشید، دیدم از گوشه چشمانش باران میبارد و زیر لب به فدای یوسف میرود.
عمو همه را گوشه آشپزخانه جمع کرد تا از شیشه و پنجره و موج #انفجار دور باشیم، اما آتشبازی تازه شروع شده بود که رگبار گلوله هم به صدای خمپارهها اضافه شد و تنمان را بیشتر میلرزاند.
در این دو هفته #محاصره هرازگاهی صدای انفجاری را میشنیدیم، اما امشب قیامت شده بود که بیوقفه تمام شهر را میکوبیدند.
بعد از یک روز #روزهداری آنهم با سحری مختصری که حلیه خورده بود، شیرش خشک شده و با همان اندک آبی که مانده بود برای یوسف شیرخشک درست کردم.
همین امروز زنعمو با آخرین ذخیرههای آرد، نان پخته و افطار و سحریمان نان و شیره توت بود که عمو مدام با یک لقمه نان بازی میکرد تا سهم ما دخترها بیشتر شود.
زنعمو هم ناخوشی ناشی از وحشت را بهانه کرد تا چیزی نخورَد و سهم نانش را برای حلیه گذاشت. اما گلوی من پیش عباس بود که نمیدانستم آبی برای #افطار دارد یا امشب هم با لب خشک سپری میکند.
اصلاً با این باران آتشی که از سمت #داعشیها بر سر شهر میپاشید، در خاکریزها چهخبر بود و میترسیدم امشب با #خون گلویش روزه را افطار کند!
از شارژ موبایلم چیزی نمانده و به خدا التماس میکردم تا خاموش نشده حیدر تماس بگیرد تا اینهمه وحشت را با #عشقم قسمت کنم و قسمت نبود که پس از چند لحظه گوشی خاموش شد.
آخرین گوشی خانه، گوشی من بود که این چند روز در مصرف باتری قناعت کرده بودم بلکه فرصت همصحبتیام با حیدر بیشتر شود که آن هم تمام شد و خانه در تاریکی محض فرو رفت.
حالا دیگر نه از عباس خبری داشتیم و نه از حیدر که ما زنها هر یک گوشهای کِز کرده و بیصدا گریه میکردیم.
در تاریکی خانهای که از خاک پر شده بود، تعداد راکتها و خمپارههایی که شهر را میلرزاند از دستمان رفته و نمیدانستیم #انفجار بعدی در کوچه است یا روی سر ما!
عمو با صدای بلند سورههای کوتاه #قرآن را میخواند، زنعمو با هر انفجار #صاحبالزمان (روحیفداه) را صدا میزد و بهجای نغمه مناجات #سحر، با همین موج انفجار و کولاک گلوله نیت روزه ماه مبارک #رمضان کردیم.
آفتاب که بالا آمد تازه دیدیم خانه و حیاط زیر و رو شده است؛ پردههای زیبای خانه پاره شده و همه فرش از خردههای شیشه پوشیده شده بود.
چند شاخه از درختان توت شکسته، کف حیاط از تکه های آجر و شیشه و شاخه پُر شده و همچنان ستونهای دود از شهر بالا میرفت.
تا ظهر هر لحظه هوا گرمتر میشد و تنور #جنگ داغتر و ما نه وسیلهای برای خنک کردن داشتیم و نه پناهی از حملات داعش.
آتش داعشیها طوری روی شهر بود که حلیه از دیدار عباس ناامید شد و من از وصال حیدر! میدانستم سدّ #مدافعان شکسته و داعش به شهر هجوم آورده است، اما نمیدانستم داغ #شهادت عباس و ندیدن حیدر سختتر است یا مصیبت #اسارت...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: فاطمه ولی نژاد