13.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
امروز میخوایم مقداری طبیعتگردی کنیم
و خارقالعاده ها رو ببینیم 👆
16.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یه کم هم از وجود نعمتهایی که برامون تکراری شده و بهش توجه نداریم، خدا رو شکر کنیم
و قدرشون رو بدونیم 👆
14.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کارتون #مهارت_های_زندگی ♥️🌱
این قسمت:عیب هرکس را به خودش بگو❗️
پیام اخلاقی: غیبت کردن😊☝️
#فرزندداری
👧🏻🧒🏻 فواید خاکبازی برای بچهها
خاک بازی استرس بچهها رو کم میکنه و یه سرگرمی ساده هست
❌ از #فرزندان خود در حضور دیگران #انتقاد نکنید.
🔰 از فرزندان خود به خصوص در حضور دیگران انتقاد نکنید، فریاد کشیدن بر سر آنها و یا مجازات کردن جسمانی فرزندان، از آنها انسانی حقیر و دلخور و سردرگم می سازد و بر سماجت آنها می افزاید.
🔰 با فرزندان خود رفتاری ملایم بکنید؛
🔰 اگر می بینید که خشمگین شده اید، سکوت کنید یا از اتاق بیرون بروید و به فرزندان خود فرصت بدهید تا مسایلشان را خود حل و فصل کنند.
🔰 هرگز از فرزندان خود انتظار غیرممکن نداشته باشید؛
🔰 انتظارات غیرواقع بینانه را کنار بگذارید.
🔰 به یاد داشته باشید که فرزندان بیش از انتقاد به الگو و سرمشق نیاز دارند.
#قصه_شب 🌙✨
یکی بود یکی نبود. توی یکی از خیابون های یک شهر بزرگ و شلوغ 🏙 یک ساختمون چند طبقه بود 🏢 که چند تا خانواده اونجا زندگی می کردند. بچه های اون ساختمون همگی با هم دوست و همبازی بودند.♥️🌱 فصل تابستون با روزهای گرم و بلندش رسیده بود🌞 و بچه های قصه ی ما هم مثل خیلی از شما بچه های گلم عصرها به حیاط ساختمون می رفتند و همگی با هم بازی می کردند. فوتبال⚽️، دوچرخه سواری🚴♂🚴♀ ، گرگم به هوا🤸♂ و کلی بازی جالب دیگه ...
یکی از این بچه ها یک پسر مهربون🧒🏻 به اسم ماهان بود. اون روز ماهان بعد از کلی بازی توی حیاط به خونه اومد. مامان ماهان مشغول تمیز کردن و گردگیری خونه بود.🧕 ماهان با ذوق و شوق به طرف مامان رفت و گفت:” مامان جون، میشه منم توی گردگیری کمکت کنم؟”🤩⁉️
مامان از حرف ماهان حسابی تعجب کرد.😳 آخه ماهان هیچ وقت به گردگیری علاقه ای نداشت. اون حتی حاضر نبود میز و کمد اتاق خودش رو هم گردگیری کنه😓 ولی حالا از مامان می خواست که توی گردگیری کمک کنه.😶
مامان با اینکه گیج شده بود گفت:” بله که میشه ، بفرمایید اینم دستمال”😊 ماهان با خوشحالی گفت:” پس من از کتابخونه شروع می کنم”😃 و با عجله به سمت کتابخونه بزرگ توی پذیرایی دوید.🏃🏻♂
مامان از اینکه میدید ماهان به این کار علاقمند شده هم تعجب کرده بود و هم خوشحال بود.🤷🏻♀ خلاصه بعد از یک ساعت کتابخونه از تمیزی برق میزد.💛 مامان از آشپزخونه بیرون اومد و با دیدن کتابخونه تمیز لبخندی زد و گفت:” ممنونم پسرم، حالا میخوای یک شربت خنک برات درست کنم تا خستگیت در بره؟”😍 ماهان گفت:” نه الان میل ندارم اگه میشه فردا برام درست کن..”
بعد هم در حالیکه یک چیزهایی توی دستش بود با عجله به حیاط و پیش دوستهاش رفت.🏃🏻♂...
مامان حسابی از کارهای ماهان تعجب کرده بود ولی چیزی نگفت. غروب⛅️ وقتی ماهان دوباره از حیاط به خونه برگشت حسابی خسته به نظر می رسید و لباسهاش خاکی بود.😓 مامان با تعجب پرسید:” ماهان جان مگه کجا بازی کردید که انقدر خاکی شدی؟”😟
ماهان لبخندی زد و گفت:” فردا همه چیز رو بهتون میگم”😘
فردا صبح ماهان زودتر از همیشه از خواب بیدار شد صبحانه اش رو خورد 😋 و چند تا میوه برداشت 🍎🍐 و گفت:” مامان من و دوستهام امروز صبح هم قراره با هم به حیاط بریم، چون کار داریم”😃 و قبل از اینکه مامان چیزی بگه به طرف حیاط دوید.🏃🏻♂...
مامان از کارهای ماهان حسابی تعجب کرده بود و یه کم هم نگران بود.😟 برای همین تلفن رو برداشت و به خونه دوست ماهان که اسمش علی بود زنگ زد📞. علی و پدر و مادرش در طبقه بالای خونه ی ماهان اینا زندگی می کردند. مامان علی به مامان ماهان گفت که اتفاقا علی هم از دیروز کارهای عجیب و غریبی کرده و انگار چیزی رو پنهان می کنه😟❗️. حتی جالبه که علی هم با اصرار خواسته که کتابخونه خونه رو مرتب کنه...
حالا مامان ماهان حسابی به فکر فرو رفته بود و فهمید که حتما یک چیزهایی هست که اون خبر نداره🤔...
ظهر شده بود و هنوز ماهان از حیاط نیومده بود.😓
مامان کم کم نگران شده بود و تصمیم گرفت که خودش به حیاط بره و ماهان رو ببینه که همون موقع ماهان وارد خونه شد.😃 ماهان با عجله گفت:” مامان جون میشه لطفا یک پارچ از همون شربت هایی که دیروز می خواستی برام درست کنی ، درست کنی و ساعت 5 به حیاط بیاری؟”😄⁉️ بعد هم با عجله دوباره به حیاط رفت.🏃🏻♂
مامان حالا مطمین بود که توی حیاط خبرهایی هست. اون یک پارچ بزرگ شربت خنک درست کرد و به حیاط رفت.
بچه های ساختمان همگی کنار آلاچیقی که داخل حیاط بود ایستاده بودند👦🏻🧒🏻👦🏼🧒🏽.
کم کم همه پدر و مادرها به حیاط اومدند. همه منتظر بودند ببینند بچه ها قراره چه چیزی رو به اونها نشون بدند.👀
بچه ها یک روبان قرمز به جلوی آلاچیق بسته بودند و از مامانهاشون خواستند که روبان رو ببرند.✂️ بعد هم همگی یک صدا گفتند : “به کتابخانه ما خوش آمدید.”📚😍
مامانها و باباها وارد آلاچیق شدند و اونچه که میدیدند رو باور نمی کردند😳. بچه ها با جعبه های خالی📦 یک کتابخانه درست کرده بودند و هر کدوم از بچه ها کلی کتاب و بازی فکری از خونه آورده بودند و مرتب و منظم در طبقه های کتابخانه چیده بودند📚. ماهان گفت: ” ممنون که به افتتاحیه کتابخانه ما اومدید. همه می تونند از این کتابخانه استفاده کنند. همه بچه ها می تونند عصرهای تابستان رو اینجا بگذرونند و اوقات فراغتشون رو پر کنند.”😍❤️
پدرها و مادرها از دیدن ایده جالب بچه ها و تلاش اونها برای اجرا کردنش خیلی خوشحال شدند و بچه ها رو تشویق کردند و ازشون تشکر کردند.👏👏
مامان ماهان رو در آغوش گرفت و گفت:” آفرین پسرم! خیلی فکر خوبی کردید! پس حالا فهمیدم چرا دیروز انقدر به گردگیری کتابخونه علاقمند شده بودی!” ماهان خندید گفت: ” بله مامان جون آخه کتابخونه ما به کلی کتاب نیاز داره”😁
پدر و مادر ها قول دادند که کتابها و بازی های فکری بیشتری رو تهیه کنند و به کتابخونه هدیه بدند.😇 از اون روز به بعد هر روز بچه ها کلی از وقتشون رو توی آلاچیق حیاط که حالا کتابخانه جالبی شده بود می گذروندند.📚 اونها کتاب های همدیگه رو قرض می گرفتند و می خوندند. یا با هم بازی های فکری دسته جمعی می کردند و یا نقاشی می کردند. هر روز هم یکی از مادرها براشون میوه و خوراکی میاورد.🍎🥧
اینطوری بود که روزهای بلند تابستان به بچه ها خیلی خوش می گذشت و دیگه خیلی کمتر حوصلشون سر می رفت. 🎈
خوب بچه های عزیزم اینم از قصه برنامه تابستانی. شما هم می تونید با مشورت با مامان و بابا برنامه هایی رو برای اوقات فراغتتون در نظر بگیرید که هم بهتون خوش بگذره و کیف کنید و هم بتونید چیزهای جدید یاد بگیرید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به مناسبت گرامیداشت هفته حجاب وعفاف 🧕🏻🧕🏻🧕🏻🧕🏻شعر طنز جنجالی این خانوم در حضور رهبر انقلاب درباره مردهایی که ابرو بر می دارند و قرص اکس میخورند را گوش کنید!👍👌