#داستانی_آموزنده
داستان ظرف و زندگی
معلمی با جعبهای در دست وارد کلاس شد و جعبه را روی میز گذاشت. بدون هیچ کلمهای، یک ظرف شیشهای بزرگ و چند سنگ بزرگ از داخل جعبه برداشت و تا جایی که ظرف گنجایش داشت سنگ بزرگ داخل ظرف گذاشت. سپس از شاگردان خود پرسید: آیا این ظرف پر است؟
همه شاگردان گفتند: بله.
سپس معلم مقداری سنگریزه از داخل جعبه برداشت و آنها را به داخل ظرف ریخت و ظرف را به آرامی تکان داد. سنگریزهها در بین مناطق باز بین سنگ های بزرگ قرار گرفتند. این کار را تکرار کرد تا دیگر سنگریزهای جا نشود.
دوباره از شاگردان پرسید: آیا ظرف پر است؟
شاگردان با تعجب گفتند: بله. دوباره معلم ظرفی از شن را از داخل جعبه بیرون آورد و داخل ظرف شیشه ای ریخت و ماسهها همه جاهای خالی را پر کردند.
معلم یکبار دیگر پرسید: آیا ظرف پر است؟
شاگردان یکصدا گفتند: بله.
معلم یک بطری آب از داخل جعبه بیرون آورد و روی همه محتویات داخل ظرف شیشهای خالی کرد و گفت: حالا ظرف پر است.
سپس پرسید: میدانید مفهوم این نمایش چیست؟ این شیشه و محتویات آن نمایی از زندگی شماست.
اگر سنگ های بزرگ را اول نگذارید، هیچ وقت فرصت پرداختن به آن ها را نخواهید یافت. سنگ های بزرگ مهمترین چیزها در زندگی شما هستند: خدا، خانواده، فرزندان، سلامتی، دوستان و علایق. چیزهایی که اگر همه چیزهای دیگر نباشند ولی اینها باقی بمانند، باز زندگیتان پای برجا خواهد بود. به یاد داشته باشید که ابتدا این سنگ ها ی بزرگ را بگذارید، در غیر این صورت هیچ گاه به آنها دست نخواهید یافت.
اما سنگریزهها سایر چیزهای قابل اهمیت هستند مثل: تحصیل، کار، خانه و ماشین. شنها هم سایر چیزها هستند: مسائل خیلی ساده.
معلم ادامه داد: اگر با کارهای کوچک (شن و آب)خود را خسته کنید، زندگی خود را با کارهای کوچکی که اهمیت زیادی ندارند پر می کنید و هیچ گاه وقت کافی و مفید برای کارهای بزرگ و مهم (سنگ های بزرگ) نخواهید داشت.
اول سنگهای بزرگ را در نظر داشته باشید، چیزهایی که واقعاً برایتان اهمیت دارند.
ببخشید اگه فعالیتمون کم شده
به دلیل شروع مدارس هست 🙏🙏
🌹🌹🌹
انشاالله از فردا فعالیتهامون بیشتر خواهد شد♥️🦋✨
📚کتابخوانی گونهگون و خلاقیت🌱❣
💫افراد جدیدی که وارد کانال میشین
🌱خیلی خوش اومدین
.
.
.
.
.
لطفا به مطالب کامل امروز یه سری بزنید تا از محتویات کانال ما آگاه بشین
ممنون از مشارکت و همراهیتون ♡♡
#داستانی_آموزنده
مرد نابینا
پایش قرار داده بود روی تابلو نوشته شده بود: من کور هستم لطفا کمک کنید.
روزنامه نگارخلاقی از کنار او می گذشت، نگاهی به او انداخت. فقط چند سکه در داخل کلاه بود. او چند سکه داخل کلاه انداخت و بدون اینکه از مرد کور اجازه بگیرد تابلوی او را برداشت آن را برگرداند و اعلان دیگری روی آن نوشت و تابلو را کنار پای او گذاشت و آنجا را ترک کرد.
عصر آنروز، روز نامه نگار به آن محل برگشت، و متوجه شد که کلاه مرد کور پر از سکه و اسکناس شده است. مرد کور از صدای قدم های او، خبرنگار را شناخت و خواست اگر او همان کسی است که آن تابلو را نوشته، بگوید که بر روی آن چه نوشته است؟
روزنامه نگار جواب داد: چیز خاص و مهمی نبود، من فقط نوشته شما را به شکل دیگری نوشتم و لبخندی زد و به راه خود ادامه داد.
مرد کور هیچوقت ندانست که او چه نوشته است ولی روی تابلوی او خوانده می شد:
امروز بهار است، ولی من نمی توانم آنرا ببینم !!!!!
وقتی کارتان را نمی توانید پیش ببرید، استراتژی خود را تغییر بدهید. خواهید دید بهترین ها ممکن خواهد شد. باور داشته باشید هر تغییر بهترین چیز برای زندگی است.
حتی برای کوچکترین اعمالتان از دل، فکر، هوش و روحتان مایه بگذارید این رمز موفقیت است .... لبخند بزنید
حتما خوانده شود👆👆❤️
📚کتابخوانی گونهگون و خلاقیت🌱❣
#داستانی_آموزنده مرد نابینا پایش قرار داده بود روی تابلو نوشته شده بود: من کور هستم لطفا کمک کنی
متن انگیزشی و عالی 👌👌
حتما مطالعه بفرمایید 💫💫
📚کتابخوانی گونهگون و خلاقیت🌱❣
💫افراد جدیدی که وارد کانال میشین
🌱خیلی خوش اومدین
.
.
.
.
.
لطفا به مطالب کامل امروز یه سری بزنید تا از محتویات کانال ما آگاه بشین
ممنون از مشارکت و همراهیتون ♡♡