eitaa logo
📚کتابخوانی گونه‌گون و خلاقیت🌱❣
760 دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
1.3هزار ویدیو
329 فایل
•°√🌱 کتابخانه بزرگ ایتا شامل کتاب‌های داستان و رمان‌های صوتی و فایل‌ PDF ☕🌱 . . •°√🖇فهرست مطالب سنجاق شده🖇 . . 🚫 کپی . ⚠️فقط در صورت فوروارد با ذکر لینک کانال⚠️ مدیر کانال a_agah_61@
مشاهده در ایتا
دانلود
🙏لطفا بجای تلاش برای نابغه پروری به فرزندان آموزش درست زندگی کردن بدهید.🙏 ✅فرض کنید که کودک شما بتواند یک عدد 8 رقمی را در یک عدد 9 رقمی ضرب و جوابش را در یک صدم ثانیه بگوید، یا بتواند در ده سالگی وارد دانشگاه شود، یا حافظ کل دیوان حافظ و سعدی و مولانا شود، آیا با اینها 🦋میتواند درست زندگی کند؟ 🌿میتواند از زندگی لذت ببرد؟ 🌹میتواند مسایلش را حل کند؟ 🌼میتواند درست تصمیم بگیرد؟ 🌱میتواند دوستانی پیدا کند؟ 🌸میتوند شاد باشد و بخندد؟ 👌کودکان ما نیازی به نابغه شدن ندارند، اما نیاز دارند که بدانند چگونه زندگی کنند. 🧡 @khaneshbook
وقتی کودکان با هم دعوا میکنند چه عکس العملی نشان دهیم؟ 💫تا حد ممکن در کارشان دخالت نکنید تا باهم کنار بیایند. اما در صورتی که دعوا ادامه دار شد: 👈بازیشان را با جمله اي مانند "شما ميتوانيد زماني دوباره از كامپيوتر استفاده كنيد كه ياد بگيريد هردو از آن استفاده كنيد"، متوقف کنید. 👈اسباب بازي را برداريد؛ "وقتي ميتوانيد دوباره با آن بازی كنيد كه بتوانيد باهم كنار بياييد." 👈كاري كه ميخواستيد انجام دهيد را به تاخير بياندازيد: " تا زمانيكه دعوا ميكنيد به پارك نخواهيم رفت." 🧡 @khaneshbook
کتاب راز درخت کاج, خاطرات شهید زینب(میترا) کمایی شروع کتاب با خاطره زیبایی از راوی اصلی یعنی کبری آغاز می‌شود: «هرسال که به فصل بهار نزدیک می‌شدیم، خانه ما حال و هوای دیگری پیدا می‌کرد. از اول اسفند ماه در فکر مقدمات سال تحویل بودیم. من انواع و اقسام سبزه‌ها مثل گندم، عدس، ماش و رشاد(شاهی) را می‌کاشتم. وقتی سبزه‌ها بلند می‌شدند، دور آنها را با روبان‌های رنگی تزئین می‌کردم و روی تاقچه می‌گذاشتم. به کمک بچه‌ها همه خانه را تمیز می‌کردیم....». بعد از آن، کبری گم‌شدن این خاطرات زیبا را در لابلای جنگ با آمدن آن، به خواننده خبر می‌دهد و این یعنی اینکه خواننده خودش را باید برای شنیدن تلخی‌های برآمده از جنگ آماده کند. شهیده زينب كمایی، متولد سال 1345 است. وي دانش آموز بسيجي و عضو انجمن اسلامي بود و روز اول فروردين سال 1361 در مسير بازگشت از نماز جماعت ربوده شد و پس از 3 روز جنازه اش پيدا و چند ماه بعد منافقين اعتراف كردند زينب كمایی را به شهادت رسانده اند.  در بخش پایانی کتاب دست نوشته ها و وصيت نامه  و تصاویر شهيده زينب كمایي آورده شده است. 
📚کتابخوانی گونه‌گون و خلاقیت🌱❣
#معرفی_کتاب کتاب راز درخت کاج, خاطرات شهید زینب(میترا) کمایی شروع کتاب با خاطره زیبایی از راوی اص
در بخشی از کتاب میخوانیم : وقتی به خانه رسیدیم,متوجه شدیم که تعداد زیادی ازرزمنده ها در خانه ی ماهستند.در خانه باز بود.شهرام اخل خانه رفت.مهران از دیدن شهرام ومن ومادرم ودخترها که بیرون خانه ایستاده بودیم،مات ومتحیرشده بود.باور نمی کرد که بعد از آن همه دعوا با دخترها وکشیدن اسباب به رامهرمز،ما برگشته ایم.بیچاره مهران انگار دنیا روی سرش خراب شد.وقتی قیافه ی غمزده ولاغر تک تک ما را دید،فهمید که ما از سر ناچاری مجبور به برگشت شده ایم.به رگ غیرت مهران بر خورد که مادر وخواهرهایش این همه زجر کشیده اند.ما بیرون خانه توی وچه نشستیم تاهمه ی بسیجی ها از خانه خارج شدند وبه مسجد رفتند.از رفتن رزمنده ها خیلی ناراحت شدیم. آنها خیلی از ماخجالت کشیدند.تمام فرش ها واکسی شده بودورختخواب ها کثیف بود.معلوم بود که گروه گروه به خانه می آمدندوبعداز استراحت می رفتند.از دور که نگاهشان می کردم،برای همه ی آنها دعا کردم وخدا را شکر کردم که خا نه و زندگی ما هم در خدمت جنگ بود.خدا میدانست که ما جای دیگری نداشتیم و مجبور بودیم به آن خانه برگردیم،وگرنه راضی به رفتن رزمندها نمی شدیم.مینا وزینب توی اتاق ها می چرخیدند و آنجا را مثل خانه ی خدا طواف می کردند.مادر خیلی از برگشتن به آبادان خوش حال بود.خانه حسابی کثیف وبه هم ریخته بود.ازیک عده پسرجوان که خسته وگرسنه برای استراحت می آمدند،انتظاری غیر از این نبود.از ذوق وشوق رسیدن به خانه مان سه روز می شستیم وتمیز می کردیم.آب داشتیم ولی برق خانه هنوز قطع بود.همه ی ملافه ها راشستیم.در ودیوار را تمیز کردیم.خانه ام دوباره همان خانه ی همیشگی شد.طناب ها هر روز سنگین از ملفحه بودند.روی اجاق گاز،قابلمه ی غذا می جوشید.درخت ها وگل ها هر روزازآب سیرب می شدند.شب سوم که بعد از سه ماه آوارگی،در خانه ی خودم سر روی بالشت گذاشتم،انگار که توی تخت پادشاهی بودم.یاد خانه ی امیری وخانه باغی پر از موش،بدنم را می لرزاند.با خودم عهد کردم که دیگر.....( صفحه70) مولف : معصومه رامهرمزی
ناشناس بگو ...💬 https://harfeto.timefriend.net/16073418242358 🎈در لینک بالا به صورت ناشناس نظر و انتقاد و پیشنهاد و درخواستی‌هاتون رو بگین 🎈 📚🌱@khaneshbook
بله مشکلی نیست ایدی مدیر و ادمین هم در اطلاعات کانال هست 🌱
سلام بله فقط مطالبتون مرتبط و مناسب باشه مشکلی نیست و میتونین با ادمین تبادلات هماهنگ کنین 🌱
📌 ترور واقعیت شهید سلیمانی در اینستاگرام 🔹«طهرانچی» رئیس دانشگاه آزاد: دیروز وقتی خواستم در اینستاگرام، یاد حاج قاسم عزیز را گرامی بدارم، یک بار دیگر معنای استیلای نظام سلطه بر فرهنگ جهانی را با همه وجود لمس کردم. 🔹اینستاگرام تصویر حاج‌قاسم را از صفحه‌ها پاک می‌کند چون تاب دیدن نام یک مسلمان ایرانی بر قلل رفیع آزادگی را ندارد و می‌خواهد یاد شهید ما را از دل‌های مردم منطقه پاک کند. 🔹آری آنان که ادعای آزادی و حقوق بشرشان گوش فلک را کر کرده است، حتی یاد و تصویر حاج قاسم را برنمی‌تابند، اف بر این نفاق عظیم. 🖤@khaneshbook🖤
🌸✨تمام هم و غم شما🔻 《انجام واجبات و ترڪ محرمات》 باشد...🔺 اگر عارف نشدید،،، تا روز قیامت مرا لعن ڪنیدツ 📚 آیت الله بهجت 📚🌱@khaneshbook
🔴ابومهدی المهندس: من و «حاج قاسم» در آستانه اسارت بودیم ✍شهید «ابومهدی المهندس» پیش از شهادت خود گفتگویی را با مرکز ارتباطات و امور رسانه‌ای «نجباء» انجام داده بود که اکنون برای اولین بار منتشر شده است. ابومهدی المهندس در این گفتگو، برای اولین بار به حضور خود و سردار سلیمانی در بطن میدان نبرد اشاره کرده و گفته بود:چه کسی ایزدی‌ها را از محاصره سنجار نجات داد؟ چه کسی آن زمان به آنان کمک کرد؟ چه کسی به اربیل کمک کرد؟ چه کسی محاصره آمرلی را شکست؟ آمریکایی‌ها فقط نظاره می‌کردند، در حالی که حاج قاسم با بالگرد به اسپایکر رفت. اسپایکری که در آن زمان جزیره‌ای در وسط داعشی‌ها بود. 🔺 همان زمان با بالگرد به دانشگاه تکریت رفتیم و با بالگرد وارد آمرلی شدیم در حالی که کاملاً در محاصره بود. با هواپیما من و حاج قاسم ۳روز قبل از اشغال فرودگاه تلعفر به آنجا رفتیم. در منطقه مخمور نزدیک بود من و ایشان کشته یا اسیر شویم؛ این در حالی است که مشغول دفاع از اربیل بودیم و تروریست‌های داعش از پل القویر عبور کرده بودند. 📚🌱@khaneshbook