✍️ #برگی_از_خاطرات
آنقدر سجده های حمید آقا طولانی بود که همیشه برام سوال بود که تو این سجده های طولانی چی میگه به شوخی میگفتم بسه دیگه بزار خدا یه کم هم وقت داشته باشه برای بقیه بزاره حمید آقا هم لبخند میزد و چیزی نمیگفت حالا میفهمم که با خدا چه دلبری هایی میکرده که خدا هم طاقت دوریش رو نداشت و زود اونو برد پیش خودش
این حرفو خیلی بهش میزدم یادش بخیر
🖋روایت از برادر شهید حمید سیاهکالی مرادی ♥️
که فایلهای صوتی این رمان در کانال قرار گرفته
#برگی_از_خاطرات 🌷
دفترچهای داشت که برنامهها و
کارهایش را داخل آن مینوشت
روزی ڪه خیلی ڪار برای خدا
انجام می داد بیشتر از روزهـای
قبل خوشحال بود ...
#شهید_ابراهیم_هادی 🦋