آقازاده هم
آقازاده های لبنانی😎🇱🇧
با افتخار مینویسی
شهید جهاد مغنیه❤
مجبور نیستی برای صدا زدنشان
یام.ه بیاوری یا اسم رمز❤
#شهیدانه
#شهید_جهاد_مغنیه
وقتی درونت پاڪ باشد
خداچهره ات راگیرا میڪند
این گیرایی از زیبایی و جوانی نیست
این گیرایی از نور ایمانی
است ڪه درظاهر نمایان میشود.
#شهید_جهاد_مغنیه😍
#سلاح_جهاد
#شهید_جهاد_مغنیه را کسی نمی شناخت اما وقتی #شهید شد خیلی زود عطر #شهادتش دلهای جوانان جبهه #مقاومت را پر کرد. این ویژگی #شهدای #حزب_الله است. تا زندهاند فقط #سرویس_جاسوسی #رژیم #صهیونیستی آنها را میشناسد، اما پس از #شهادت همه جهان #اسلام متوجه شان میشود.
عکس نوشت:
همیشه #جهاد را با #سلاح_رزم میدیدید، اینبار با سلاح #دوربین ببینید.
با دوربینها میتوان در هزاران کیلومتر آن طرفتر خط شکنی کرد اما با #تفنگها شاید کیلومترها آن طرفتر.
دوربینها #زینبیاند و تفنگها #حسینی؛ و #زینبیون جهان را فتح میکند.
#شهید_جهاد_مغنیه
خاطره ای از #فرمانده_جهاد
بحث #شهادت که می شود #فاطمه_مغنیه می گوید: مادر من یک زن فوق العاده است.
خبر #شهادت بابا که رسید رفت و دو رکعت نماز خواند. همه ما را آرام کرد. بدون اینکه حرفی مستقیم به ما بزند وقتی دید در مواجهه با پیکر بابا بی تاب شده ایم خطاب به بابا گفت: الحمدلله که وقتی #شهید شدی کسی خانواده ات را به اسارت نگرفت و به ما جسارت نمی کند. همین یک جمله ما را آنقدر خجالت داد که آرام شدیم. بعد خودش رفت و وقتی مراسم تشییع برگزار می شد یک ساعت در قبری که برای بابا آماده کرده بودند ماند و قرآن و زیارت عاشورا خواند ...
خبر #شهادت #جهاد را هم که شنید همین طور ....
دلم سوخت وقتی دیدمش ... مثل #بابا شده بود ... خون ها را شسته بودند ولی جای زخم ها و پارگی ها بود ... جای کبودی و خون مردگی ها ...
تصاویر #شهادت و بابا و #جهاد با هم یکی شده بودند و یک لحظه به نظرم رسید من دیگر نمی توانم تحمل کنم...
باز مادر غیر مستقیم من و مصطفی را آرام کرد، وقتی صورت #جهاد را بوسید ، گفت : ببین دشمن چه بلایی سر #جهادم آورده ....
البته هنوز به ارباً اربا نرسیده ..
«لا یوم کیومک یا اباعبدالله »
باز خجالت آراممان کرد .
#شهید_جهاد_مغنیه
#صلواتی_هدیه_به_روح_مطهرشان🌺
@khaneshbook
#زندگینامه_شهدا
#جهاد_جوان
جوان بسیار باحیایی بود
در لبنان زندگی بسیار سخت است آن هم برای یک جوان مذهبی و حزب اللهی.
همیشه وقتی میرفتیم بیرون سرش پایین بود. دائم و سریع هم کارش را انجام میداد که برویم و زیاد در این فضاها نمی ماند.
مهمانی که میرفتیم یا در جمعی اگر حضور داشت لبخند دائم بر لب هاش بود اما با همان چهره مهربان و خندان دینش را حفظ میکرد..
گاهی در جمع دوستانمان اگر از بچه ها حرفی ناشایست میشنید با همان خنده اش متذکر میشد به آن ها.
📚 برگرفته از مصاحبه با دوستان شهید در حزب الله
#شهید_جهاد_مغنیه
🌿@khaneshbook