#فرار!
قبل از عملیات فتحالمبین به همراه تعدادی از نیروهای گردان جعفر طیار لشکر ۷ ولی عصر اهواز برای شناسایی منطقه به کرخه اعزام شدیم. در حین شناسایی، پرویز به اسارت عراقیها درآمد. باید او را از چنگ عراقیها نجات میدادیم.
اطلاعاتی که داشتیم، بسیار مهم بود. اگر او بر اثر شکنجه اطلاعات را لو میداد، همهی زحماتی که برای اجرای عملیات کشیده شده بود، نابود میشد.
در حملهای که برای نجات پرویز به مواضع عراقیها داشتیم، دو تن از یارانمان به شهادت رسیدند. پرویز همچنان در چنگال عراقیها بود و تحت شکنجه.
بالاخره او از یک لحظه غفلت زندانبان استفاده کرد و فرار نمود ولی در حال فرار، از ناحیه پا مورد اصابت دو گلولهی دوشکا قرار گرفت.
او را به بیمارستان صحرایی منتقل کردند. آثار شکنجه روی بدنش مشهود بود.
عراقیها با آتش سیگار بدنش را سوزانده بودند. آثار کبودی و کوفتگی هم در همه جای بدنش به چشم میخورد. او نیاز به خون داشت. باید به بیمارستان شوش دانیال منتقل میشد. پرویز در نیمهی راه بر اثر شدت جراحات به شهادت رسید.
عملیات فتحالمبین آغاز شد.
💧از کتاب #شهرگانشهر
☂نوشته سیمین وهاب زاده مرتضوی
☔️راوی: همرزم شهید پرویز صداقتفرد
داستانی کوتاه و آموزنده
#دومدادسیاه✏️✏️
از دو مرد دو خاطره متفاوت از گم شدن مداد سیاهشان در مدرسه شنیدم.
مرد اول میگفت:
«چهارم ابتدایی بودم. در مدرسه مداد سیاهم را گم کردم. وقتی به مادرم گفتم، سخت مرا تنبیه کرد و به من گفت که بیمسئولیت و بیحواس هستم. آن قدر تنبیه مادرم برایم سخت بود که تصمیم گرفتم دیگر هیچ وقت دست خالی به خانه برنگردم و مدادهای دوستانم را بردارم. روز بعد نقشهام را عملی کردم. هر روز یکی دو مداد کش میرفتم تا اینکه تا آخر سال از تمامی دوستانم مداد برداشته بودم. ابتدای کار خیلی با ترس این کار را انجام میدادم، ولی کمکم بر ترسم غلبه کردم و از نقشههای زیادی استفاده کردم تا جایی که مدادها را از دوستانم میدزدیدم و به خودشان میفروختم. بعد از مدتی این کار برایم عادی شد. تصمیم گرفتم کارهای بزرگتر انجام دهم و کارم را تا کل مدرسه و دفتر مدیر مدرسه گسترش دادم. خلاصه آن سال برایم تمرین عملی دزدی حرفهای بود تا اینکه حالا تبدیل به یک سارق حرفهای شدم!»
مرد دوم میگفت:
«دوم دبستان بودم. روزی از مدرسه آمدم و به مادرم گفتم مداد سیاهم را گم کردم. مادرم گفت:«خوب چه کار کردی بدون مداد؟» گفتم:«از دوستم مداد گرفتم.» مادرم گفت خوبه و پرسید که دوستم از من چیزی نخواست؟ خوراکی یا چیزی؟ گفتم نه. چیزی از من نخواست. مادرم گفت:«پس او با این کار سعی کرده به دیگری نیکی کند، ببین چقدر زیرک است. پس تو چرا به دیگران نیکی نکنی؟» گفتم:«چگونه نیکی کنم؟» مادرم گفت:«دو مداد میخریم، یکی برای خودت و دیگری برای کسی که ممکن است مدادش گم شود. آن مداد را به کسی که مدادش گم میشود میدهی و بعد از پایان درس پس میگیریم.» خیلی شادمان شدم و بعد از عملی کردن پیشنهاد مادرم، احساس رضایت خوبی داشتم آنقدر که در کیفم مدادهای اضافی بیشتری میگذاشتم تا به نفرات بیشتری کمک کنم. با این کار، هم درسم خیلی بهتر از قبل شده بود و هم علاقهام به مدرسه چند برابر شده بود. ستاره کلاس شده بودم به گونهای که همه مرا صاحب مدادهای ذخیره میشناختند و همیشه از من کمک میگرفتند. حالا که بزرگ شدهام و از نظر علمی در سطح عالی قرار گرفتهام و تشکیل خانواده دادهام، صاحب بزرگترین جمعیت خیریه شهر هستم.»
دوستان گلمون که مارو دنبال میکنین
اگه انتقاد و پیشنهادی یا کتابی مورد نظرتون هست که میخواین ما در کانال قرار بدیم در خدمتیم👇👇☺️
مدیر:
https://eitaa.com/Aazhn82
تبادلات و ... :
https://eitaa.com/Zbahman84
از همراهی شما عزیزان سپاسگزاریم 💛
#معرفی_کتاب
#چایت_را_من_شیرین_میکنم
بعضی از کتابها با اسمشان خواننده را به اشتباه میاندازند؛ «چایت را من شیرین میکنم» از این نوع کتابهاست. موضوع آن اصلاً شیرین نیست. از جمله رمان های ایرانی پرفروش طاقچه به قلم زهرا بلنددوست، رمانی است که به موضوع داعش پرداخته. جستوجوی تلخ و دلهرهآور “سارا” برای یافتن برادرش “دانیال” که وارد گروه داعش شده است.
سارا هیچ وقت ایران را ندیده و با پدر و مادر و برادرش در آلمان زندگی میکند. او چای نوشیدن را تنها رسم مسلمانان میداند. در آلمان مردم به چای عادت ندارند و بیشتر قهوه مینوشند. سارا از بوی چای متنفر است. تمام عربها و هندیها و ایرانیهایی که در آلمان زندگی میکنند خانههایشان بوی چای میدهد. «چایت را من شیرین میکنم!» نگاهی تازه به دنیای بیروح “انسان گرایی” و “تعصبهای مذهبی” است
ebook9052[www.takbook.com].pdf
545.2K
فایل pdf کتاب داستان و شعر کودکانه #تنبلخان
نویسنده: رودیارد کیپلینگ
ترجمه و بازنویسی: مهدی احمدی
دوستان و همراهان عزیز
به دلیل شروع مدارس، شاید گاهی اوقات دیرتر فعالیت کانالمون رو شروع کنیم اما -> حتما شروع میکنیم.😊
پس منتظرمون باشین و لفت ندییییییید.
🌹🌹❤️❤️
مادربزرگم میگفت:
اگه میخوای خدا رو بخندونی،
از برنامههات براش حرف بزن...
#فقط_خدا ♡
#جهش •-•
کلاس سوم ابتدایی را میخواند.
روزی معلمش مرا خواست.
- بچهی شما جلوتر از کلاسه. امروز من این درسو بهش میدم، فردا میاد درس بعدی رو بهم پس میده.
بعدهم روی ترش کرد و ادامه داد:《اگه اینجوری یه، دیگه نیاد مدرسه.》
بالاخره اولیای مدرسه به این نتیجه رسیدند که حسین دو کلاس رادر یکسال بخواند.
🌿از کتاب #شهرگانشهر
🌫نوشته سیمین وهابزاده مرتضوی
🕊راوی: پدر شهید حسین حیدری
#معرفی_کتاب
#روی_ماه_خداوند_را_ببوس
نوشتهی «مصطفی مستور» نویسندهی پرطرفدار معاصر و از رمان های ایرانی پرفروش است. داستان ِ زندگی مردی که دربارهی خودش و خدایی که تا چندی قبل میشناخته دچار شک و تردید میشود. شک به وجود خدا در دل هر انسانی مینشیند. مستور در «روی ماه خداوند را ببوس» این دغدغه را با توصیف لایههای شخصیت اصلی داستانش به خوبی به تصویر میکشد. یونس، دانشجوی مقطع دکتری جامعهشناسی است. او در حال تحقیق و جستجوی دلیل جامعهشناختی خودکشی یک استاد برجستهی فیزیک است. مبهم بودن موضوع خودکشی و طولانی شدن تحقیقاتش بیشتر به تردیدهای او در مورد حضور خدا دامن میزند. از طرفی نامزدش، سایه نامی، دانشجوی کارشناسی ارشد الهیات است و او هم در تکاپوی تنظیم پایاننامهی خود با موضوع مکالمهی خداوند با حضرت موسی است.
💟چقدر خوبه ڪه بعضی آدمای خوب،
بدون اینڪه خودت بفهمی...
توی زندگیت ظاهر میشن و
زندگیت روتغییر میدن...
اون وقته ڪه میفهمی خدا،
خیلی وقته جواب دعاهات رو،
بافرستادن بنده هاش داده... (:
📚کتابخوانی گونهگون و خلاقیت🌱❣
💫افراد جدیدی که وارد کانال میشین
🌱خیلی خوش اومدین
.
.
.
.
.
لطفا به مطالب کامل امروز یه سری بزنید تا از محتویات کانال ما آگاه بشین
ممنون از مشارکت و همراهیتون ♡♡