#روایت_عشق
🔰همراه شفاجویان🔰
🔸لباسهای طلبگی را در آوردم و لباسهای مخصوص بخش کرونا را به تن کردم، لباسش #سفید_رنگ بود، وارد بخش که شدم، برخی بیماران و همراهانشان فکر میکردند دکترم، لذا خیلی رسمی برخورد میکردند. اما وقتی میدیدند دارم به تخت کناری غذا یا اب میوه میدهم، یا آب اکسیژنشان را عوض میکنم، راحت تر درددلشان را بیان میکردند.
🔸خانم مسنی که کنار تخت همسرش نشسته بود، میپرسید به نظرتان همسرم بیدار میشه، آخه خیلی وقته خوابه؟، بیماران دیگه را نشونش میدادم که بعضی خواب بودند، و میگفتم داروی این بیماران خواب آور است، خیالش جمع میشه، اما دفعات بعد هم که میومدم، باز این سوال را میکرد. من هم سعی میکردم با آرامش و ملاطفت، دلش را آروم کنم. میگفت. اقا ببخشید این همه سوال میکنم، برای #شفای همسرم دعا کنید. معلوم بود نیاز به تسلی دارد؛ با پرستار خصوصی که کارهای همسرش را انجام میداد، صحبت کردم که علاوه بر انجام کارش، بیشتر هوای پیرزن را داشته باشد.
🔸آمدم از اتاق بیرون بیام که پسر جوانی صدام زد. "شما میتونید کمکم کنید تا ایزالایف پدرم را عوض کنم؟" هرچند سخت بود ولی کمکش کردم، جوان گفت "نمیدونیم چه کنیم؟ چند وقته اینجور گرفتار شدیم." گفتم پدرتان یک عمر زحمت شما را کشیده، الان وظیفه ماست کمکش کنیم، همه اینها هم امتحان برای همه ماست، خدا داره ضعفهایمان را نشون میده که #طغیان نکنیم، توبچگی ضعیفیم، تو پیری هم ضعیفیم، پس #غرور بینش برای چی؟
انکار گیر ذهنیش حل شده بود، خودش شروع کرد از #برکات بیماری پدر و از خدمات فراوان پدر نکاتی گفت. بالای سر پدر رفت و چند جمله با #محبت با پدر نجوا کرد.
🔸حضور در کنار #بیماران و همراهانشان و پای درددلشان نشستن و در حد توان مدد رساندن به آنها، یک لطافت خاصی در روح انسان ایجاد میکند، چرا که دیدن سختی ها، سعه صدر و تحمل مشکلات را بالا میبرد، دیگر مصائب انسان بزرگ جلوه نمیکنند و دل گشایش میابد.
#هرهیئت_یک_خدمت
#خانه_طلاب_جوان
@khanetolab