eitaa logo
خانه طلاب جوان
8.2هزار دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
1.3هزار ویدیو
302 فایل
﷽ 🌀کانال رسمی «خانه طلاب جوان» پویشی برای ترسیم #طلبه_عصر_انقلاب 💎صاحب امتیاز: ☑️ نشریه خط: @KHAT_NASHRIYE ☑️ نشریه عهد: @NASHRIYEAHD ☑️ رادیو روایت: @RADIOREVAYAT ☑️ سیر صراط: @SEIR_SERAT 👨🏻‍💻 ادمین: @hasanbahraminejad 🌐 سایت: www.khanetolab.ir
مشاهده در ایتا
دانلود
روایتی از دوره 1⃣ 🔸 کنارم نشسته و عدس پلو و تن ماهی اش را می‌خورد. میگوید روایتی که درباره دختران بشاگردی نوشتی خوب نبود. گفتم خب اینها را بگو تا اصلاح کنم. بعد توضیح دادم که بود و خیلی مجال روایت هم نداشتم و... بعد توضیح می دهم که باید کوتاه و ضربه دار بودنش را رعایت میکردم و کلی توضیح دیگر. هرچه می گویم را تایید می کند. ولی آخر حرف خودش را می زند. 🔸 قاری یکی از شرکت کننده‌های دوره است. می نشیند پشت میکروفن و شروع می کند. "وَ اللَّهُ خَلَقَكُمْ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ جَعَلَكُمْ أَزْواجاً وَ..." «خداوند شما را از خاکی ناچیز آفرید؛ سپس از نطفه ای بی ارزش، آنگاه شما را گونه هایی از زن و مرد قرار داد...» کاملا در راستای محتوی دوره... 🔸 یکی از بچه ها می گوید که نزدیک است. از سالن همایش راه می افتم سمت در خروجی. اشتباه آمار داده اند. ظاهرا مسئول دفترش است. با خانواده اش آمده. برایم جالب است. به نظرم می آید برای یک مقام دولتی سخت نباشد که با یک تماس برای خودش در قم جایی جور کند و با خانواده‌اش آنجا استراحت کند و زیارت. 🔸 جلو در ایستاده ام تا وقتی آقای بهادری می‌آید ببینمش. اینکه با چه ماشینی می آید. راننده دارد یا نه. رفتارش را ببینم و شاید چند کلمه‌ای هم گفتوگو کنم. حاج بهزاد را می‌بینم و سلام علیکی می‌کنم. حاج بهزاد هم رزم شهید چیت ساز و علی‌خوش لفظ است. 🔸 سید می خواهد که با موتورش از در خارج شود. روبرویش می ایستم. با دست اشاره می کنم که توقف کند. بعد شبیه بادیگاردها، دستم را می گذارم روی گوشم و گردنم را خیلی آرام و سنگین سمت راست می گرداندم و بعد سمت چپ. بعد اشاره می کنم که بیا. انگار که همه چیز تحت کنترل باشد. 🔸 محمد صدایم می کند. می پرسد می توانم سه تا غذا بگیرم. برای خانواده آقای مسئول دفتر می خواهد. خداروشکر که مسئولین اردو به این جمع بندی نرسیده اند که تن ماهی سردی که قاطی عدس پلوها کرده اند و به خورد ما داده اند را به خانواده میهمان هم بدهند. 🔸 وقتی برمی گردم بهادری جهرمی بالای سِن نشسته و این یعنی تمام آن فرصت‌ها را برای دیدن و روایت کردن از دست داده‌ام. از جایی که من رسیده‌ام از شرایطی که دولت را تحویل گرفته است می گوید. از اینکه آخرین بار این تورم را در تجربه کرده بودیم. اینکه درآمدهای دولت چقدرش خرج بدهی‌های دولت قبل می شود. اینکه رشد اقتصادی تقریبا صفر بوده و حالا تازه یک تکانی خورده. تقریبا متروپل را تحویلشان داده اند. البته مدام تاکید می کند که دولت مسئولیت همه چیز را پذیرفته و می پذیرد و کارش را می کند. 🔸 یکی از شرکت کننده‌های دوره می آید و میخواهد برگه نظر سنجی را تحویلم دهد. می گویم که نمی‌خواهم. دوباره سوال می کند یعنی نمی خواهی در نظر سنجی شرکت کنی. دلم میخواهد جواب بدهم که «داداش ما خودمون صاحاب کاریم». 🔸 علی علویان با ته لهجه کردی‌اش سوال ها را از روی کاغذ می‌خواند و بهادری جهرمی جواب می دهد. وقت نیست و مدام یکی از وسط جمعیت سوالش را فریاد می زند. زورشان به علی علویان نمی‌رسد. پسرک لاغر اندام سبزه‌ای اما بلند سوالش را فریاد می‌زند و کوتاه نمی‌آید. بهادری می گوید مسئول جلسه آقای علویان است و او باید اجازه بدهد. سوال جوان لاغر اندام اما به حرفش می آورد. بهادری می گوید: «من این را نگفتم. این هم کار همان است که گفتم. من گفتم ما استقبال می کنیم که بیاید و ادعاهایش را ثابت کند». وقت تمام شده. جوان دیگری دستش را بلند می کند و در میان سروصدا راه می افتد که صدایش به بهادری جهرمی برسد. جهرمی پایین سِن و در مسیر نمازخانه پاسخگوی سوالات است. از اینکه توی این جلسه شرکت کردم راضی ام. الحمدلله جلسه زنده و بیدار است. ✍ نویسنده: 🌀🌀 خانه طلاب جوان 🔰🔰 http://eitaa.com/joinchat/2731802626C6597703c2f
1⃣1⃣ 💠 دوره آموزشی عملیاتی روایت نصر ▫️ برگزاری کلاس "به قطب‌نما نگاه کن" ▫️ با حضور حجت‌الاسلام استاد 🔻 تفاوت تحلیل رهبری با برخی از تحلیل‌های جبهه انقلاب ⏳ با ما همراه باشید... 🌀🌀 خانه طلاب جوان 🔰🔰 http://eitaa.com/joinchat/2731802626C6597703c2f
2⃣1⃣ 💠 دوره آموزشی عملیاتی روایت نصر ▫️ برگزاری کلاس "حیّ علی الجهاد" - جهاد تبیین هم‌پایه‌ی دفاع مقدّس ▫️ با حضور حجت‌الاسلام و المسلمین "قائم مقام حوزه‌های علمیه سراسر کشور" 🔻 بسیج و جایگاه بسیج جزو مبانی فکری بچه مسلمان است. 🔻 در جبهه‌ی جهاد بودن آنقدر ارزش دارد که شب و روز شکر کنید باز هم کم است. شکر کنید که در جبهه جهاد تبیینید. 🔻 آخرین تیر دشمنی است که بهش استیصال افتاده! 🔻 رمزی که حاج قاسم گفت عادی نبود الهام بود! هر کس رابطه‌اش را با آقا حفظ کند عاقبت به خیر می‌شود. 🔻 علی چیت ساز اهل اشک بود. از معاونش راهکار شهادت را پرسید گفته بود اشک. 🔻 از تفکر و فرهنگ و گفتمان بسیجی جدا نشوید‌. ⏳ با ما همراه باشید... 🌀🌀 خانه طلاب جوان 🔰🔰 http://eitaa.com/joinchat/2731802626C6597703c2f
♨️ دعوت به همکاری♨️ ❇️ جذب نیروی گرافیست 🔰 خانه طلاب جوان، جهت تکمیل کادر رسانه ای خود از میان واجدین شرایط دعوت به عمل می‌آورد. ⏪ شرایط عمومی: ▫️جهادی و تکلیف‌گرا ▫️تشکیلاتی و قانون‌مدار ▫️قبولی در مصاحبه ▫️دارای روحیه کار جمعی ⏪ شرایط تخصصی: ▫️تسلط به نرم افزارهای فوتوشاپ و ایندیزاین ⏪ شرایط کاری: پرداخت به صورت ساعتی آقا و ساکن قم حضور حداقل ۳ ساعت کاری در مجموعه 🗂 مزایا: ▫️آشنایی تفصیلی با مبانی انقلاب و مکتب امام(ره) ▫️برخورداری از حقوق و مزایا ▫️فراهم بودن فضا و شرایط آموزشی، علمی و مهارتی ⏪ جهت کسب اطلاعات بیشتر و اعلام آمادگی از طریق راه‌ ارتباطی زیر اقدام نمایید: 🌐 شناسه ایتا: @mellatekhomeini واحد هنر و رسانه خانه طلاب جوان 🌀🌀 خانه طلاب جوان 🔰🔰 http://eitaa.com/joinchat/2731802626C6597703c2f
📣 برگزار می‌کند:📣 ♨️دوره ویژه آموزشی♨️ ..☆روش تحلیل بیانات رهبر انقلاب☆.. ❇️تلاشی در راستای پُر کردن جایِ خالی تحلیل‌هایی از جنس انقلاب! 🎙با تدریس: حجت الاسلام سعیدی فاضل مدیر پژوهشکده بین المللی امام رضا-علیه السلام- 🔰۴ جلسه کلاس آموزشییک جلسه کارگاه ☑️اعطای گواهی معتبر از مؤسسه خانه طلاب جوان 📅 شروع دوره: ۱۵ آذر ۱۴۰۱ ✔️ثبت نام از طریق کانال نشریه خط در پیامرسان ایتا 🔻🔻🔻 🌐 کانال نشریه علمی_فرهنگی خط @KHAT_NASHRIYE
روایتی از دوره 2⃣ 💠 مشاهدات 🔸 وارد اردوگاه که شدم اولین چیزی که نظرم را جلب کرد روح الله بود. چفیه اش را بسته بود دور کمرش، آستین‌هایش را داده بود بالا و محکم و با اعتماد به نفس قدم برمی‌داشت. شبیه کسی که دارد از بالا نگاه می کند و همه چیز تحت کنترلش است. اینطور وقت‌ها روح الله شکوفا می شود. انگار که ماهی را انداخته باشی توی آب. روح الله همیشه در ذهن من همین است. هربار که نگاهش می کنم یاد عکس پروفایل گوشی اش و پدر شهیدش می افتم. 🔸 دم در ایستاده بودم که یک گروه از طلبه ها رسیدند. شش - هفت نفری می شدند. فرهاد اول یک سلام گرم به همگی کرد و بعد هر کدام که میخواستند از درِ یک لنگه اردوگاه وارد شوند، اول یک نگاه به گوشی اش می انداخت بعد می گفت: سلام شما ۴۸ دقیقه تاخیر داشتید. دوباره: سلام شما ۴۸ دقیقه تاخیر داشتید. دوباره سلام... به نفر آخر که رسید گفت: سلام شما ۴۹ دقیقه تاخیر داشتید. فرهاد بوده. 🔸 توی روایت قبل نوشته بودم وقت آمدن نبودم تا آمدنش را روایت کنم. برایم نوشت: «منتظر بودیم که خود ایشون با راننده و محافظ بیاد. حداقل توقع دو تا ماشین داشتم. دم در یک سمند سفید نگه داشت. فکر کردم آدرس میخواد. دیدم راننده خود دکتر بهادری جهرمیه. گفتیم با ماشین تشریف بیاورید داخل. ماشینو همان جا دم در پارک کرد. پیاده شد. با هم مصافحه کردیم و آمدند داخل» 🔸 نشسته بودم روی آخرین صندلی سالن همایش. آقا عبدالله چند ردیف جلوتر ولی آنطرف نشسته بود. حاج آقای فلاح یک جایی از سخنرانی اش گفت «وقتی ملبس شدم استادم یقه عبایم را گرفت و گفت: به این لباس توسل کن». آقا عبدالله این را که شنید بغض کرد. سرش را تکان داد و بی صدا زد زیر گریه. 🔸 رضا می گفت: با احمد عابدینی تا دیر وقت بیدار بودیم. قرار شده بود که من قبل اذان صبح، مناجات را پخش کنم. به سختی بلند شدم و تا خودم را به طبقه بالا و اتاق فرمان برسانم صدای مناجات پخش شده بود. از پله ها که بالا رفتم دیدم احمد پشت سیستم است. توی یک روز و نصفِ اردو، تقریبا هیچ کس احمد را ندید. شبیه کسی که سنگرش انقدر جلو باشد، مواد غذایی هم به سختی به احمد می رسید. ✍ نویسنده: 🌀🌀 خانه طلاب جوان 🔰🔰 http://eitaa.com/joinchat/2731802626C6597703c2f