eitaa logo
خانواده فـیــروزه ای🇵🇸
752 دنبال‌کننده
7.6هزار عکس
1.7هزار ویدیو
53 فایل
کانال خانواده فیروزه ای بستری برای آموزش سبک زندگی دینی و مهدوی خانواده ها
مشاهده در ایتا
دانلود
🏴▫️🏴▫️🏴▫️🏴▫️🏴 🌷 شهید فتح الله ژیان پناه سفره عقدمان با بقیه سفره ها فرق داشت،به جای آینه و شمعدان،تفسیر المیزان را چیده بودیم دور تا دور سفره،برکتی که این تفسیر به زندگی مان می داد،می ارزید به هزاران شگونی که آینه شمعدان می خواست داشته باشد. ✨برای مراسم هم برنج اعلا خریدیم؛ولی فتح الله نگذاشت بازش کنیم، می گفت«حالا که این همه آدم ندار و گرسنه داریم،چطور شب عروسی غذای گرون قیمت بدیم؟» برنج ها را بسته بندی کردیم و دادیم به خانواده های نیازمند.فتح الله برنج ها را می داد دست مردم و می گفت:«این هدیه حضرت امام خمینیه.» 📚خدابود و دگر هیچ نبود،ص40(به روایت همسر شهید) ☑️ ▪️@khane_firoozeie▪️
🏴▫️🏴▫️🏴▫️🏴▫️🏴 ✨سه‌تایی رفتیم خرید؛ من و حاجی و مادرم. اذان مغرب بود. اول نماز خواندیم، بعد هم راه افتادیم توی بازار. یک آئینه و شمعدان خریدیم؛ یک مانتو، یک دست بلوز و دامن، دو تا هم چادر. می‌خواستیم همه‌چیز ساده باشد. 👌 هرچند خیلی‌ها خریدمان را که دیدند تعجب کردند. من و یونس راضی بودیم، اهمیتی نداشت دیگران چه می‌گویند. 📚 کتاب حاجی یونس، ص ۳۰ (به روایت همسر شهید) ☑️ ▪️@khane_firoozeie▪️
❤️ دخترانتان را مانند رقیه تربیت کنید ▪️شهید «احسان آقایی» از رزمندگان تهرانی و شهید عملیات والفجر 8 در وصیت نامه اش آورده: ▪️«اي والدين محترم، دخترانتان را مانند رقيه كه آن طور براي پدرش در سن 3 سالگي نوحه كرد و شهيد شد، تربيت نماييد. هميشه فلسفه قيام عاشوراي حسيني را براي كودكانتان توضيح دهيد و براي آنها مصايب اهل بيت را تشريح كنيد و هميشه فرزندانتان را با حب به حسین علیه السلام تربيت كنيد.» ☑️ ▪️@khane_firoozeie▪️
📚من زودتر از جنگ تموم میشم! (خاطره ای از شهید همت) وقتي به خانه مي آمد ، من ديگر حق نداشتم كار كنم . بچه را عوض مي كرد ، شير برايش درست مي كرد . سفره را مي انداخت و جمع مي كرد ، پابه پاي من مي نشست ، لباس ها را مي شست ، پهن مي كرد ، خشك مي كرد و جمع مي كرد . آن قدر محبت به پاي زندگي مي ريخت كه هميشه به او مي گفتم : درسته كه كم مي آيي خانه ؛ ولي من تا محبت هاي تو را جمع كنم ، براي يك ماه ديگر وقت دارم . نگاهم مي كرد و مي گفت : تو بيش تر از اين ها به گردن من حق داري . يك بار هم گفت : من زودتر از جنگ تمام مي شوم وگرنه ، بعد از جنگ به تو نشان مي دادم تمام اين روزها را چه طور جبران مي كردم. به روایت همسر شهید حاج ابراهیم همت ✅ 💠@khane_firoozeie💠
جعبه شیرینی را جلو بردم و تعارف کردم. یکی برداشت و گفت: می توانم یکی دیگر هم بردارم؟ گفتم: البته این حرفها چیه سید؟! و سید یک شیرینی دیگر هم برداشت، اما هیچ کدام را نخورد. کار همیشه اش بود. هر جا که غذای خوشمزه یا شیرینی یا شکلاتی تعارفش می کردند، بر می داشت، اما نمی خورد. می گفت: «می برم تا با خانم و بچه ها با هم بخوریم.» به ما توصیه می کرد که این خیلی موثر است که آدم شیرینی های زندگی اش را با خانواده اش تقسیم کند. شاید برای همین هم همیشه در خانه نماز را به جماعت می خواند! ✅ 💠@khane_firoozeie💠
برای تشکر(خاطره ای از شهید صیاد شیرازی ) زمان جنگ وقتی فرمانده نیروی زمینی بود، چند ماه خونه نیومده بود، یه روز دیدم در می زنند، رفتم پشت در دو نفر بودند، یکیشون گفت: منزل جناب سرهنگ شیرازی همین جاست؟، دلم هری ریخت، گفتم، حتما برایش اتفاقی افتاده، گفت : جناب سرهنگ براتون پیغام فرستاده و بعد یه پاکتی بهم داد، اومدم توی حیاط و پاکت رو بازکردم هنوز فکر می کردم خبر شهادتش را برایم آوردند، آن را باز کردم ، یه نامه توش بود با یه انگشتر عقیق، در آن نامه نوشته بود: "برای تشکر از زحمت های تو، همیشه دعات می کنم"، ازخوشحالی اشک توی چشمام جمع شد. ✅ 💠@khanevade_firoozeie💠
💠 صبح زود حمید می خواست بره بیرون، برایش تخم مرغ آب پز کرده بودم، وقتی رفتم از روی گاز بردارم احسان اومده بود پشت سرم وایساده بود ، همین که تخم مرغ ها را برداشتم آب جوش ریخت پشت گردنش، هم عصبانی بودم که اومده بود تو آشپزخانه هم ترسیده بودم که نکنه طوریش بشه. حمید سریع خودشو رسوند تو آشپزخانه و با خونسردی بهم گفت : آروم باش ، تا تو آروم نشی بچه رو دکتر نمی برم، این قدر با نرمی و خونسردی باهام حرف زد تا آروم شدم، یه هفته تموم می بردش دکتر بهم می گفت : دیدی خودتو بیخود ناراحت کردی دیدی بچه خوب شد. ✅ 💠@khanevade_firoozeie💠
راه را گم کرده ای خیلی وقت‌ها که بر اثر فشار فعالیت‌ها شب دیر به منزل می‌آمد، به شوخی می‌گفتم: «راه گم کردی! چه عجب از این طرف ها!» متواضعانه می‌گفت شرمنده ام. رعایت اهل منزل را زیاد می‌کرد. خیلی مقید بود که در مناسبت‌ها حتماً هدیه‌ای برای اعضای خانواده بگیرد؛ حتی اگر یک شاخه گل بود. با بچه‌ها بسیار دوست بود. دوستی صمیمی و واقعی و تا حد امکان زمانی را به آنها اختصاص می‌داد. بچه‌ها به این وقت شبانه عادت کرده بودند. وقتی ساعت مقرر می‌رسید، دخترم بهانه حضورش را می‌گرفت. با پسرم محسن بازی‌هاي مردانه می‌کرد؛ بدون این که ملاحظه بچگی یا توان جسمی او را بکند. به جد کشتی می‌گرفت و این مایه غرور محسن بود. /همسر شهيد. ✅ 💠@khanevade_firoozeie💠
یک بار با عصبانیت ایستادم بالای سر منصور و نمازش که تمام شد، گفتم «منصور جان، مگه جا قحطیه که می‌آی می‌ایستی وسط بچه‌ها نماز؟ خُب برو یه اتاق دیگه که منم مجبور نشم کارم رو ول کنم و بیام دنبال مهر تو بگردم.» تسبیح را برداشت و همان طور که می‌چرخاندش، گفت «این کار فلسفه داره. من جلوی این‌ها نماز می‌ایستم که از همین بچگی با نماز خوندن آشنا بشن. مهر رو دست بگیرن و لمس کنن. من اگه برم اتاق دیگه و این‌ها نماز خوندن من رو نبینن، چه طور بعداً به‌شان بگم بیایین نماز بخونین!؟» قرآن هم که می‌خواست بخواند، همین طور بود. ماه رمضان­ها بعد از سحر کنار بچه‌ها می­نشست و با صدای بلند و لحن خوش قرآن می‌خواند. همه دورش جمع می‌شدیم. من هم قرآن دستم می­گرفتم و خط به خط با او می­خواندم. اصلاً اهل نصیحت کردن نبود. می‌گفت به جای این که چیزی را با حرف زدن به بچه یاد بدهیم، باید با عمل خودمان نشانش بدهیم. 💠@khanevade_firoozeie💠
رفقایم توی بسیج فهمیده بودند مصطفی ازم خواستگاری کرده. از این طرف و آن طرف به گوشم می رساندند که «قبول نکن، متعصبه». با خانمها که حرف میزد، سرش را بالا نمیگرفت. سر برنامه های بسیج اگر فکر می کرد حرفش درست است، کوتاه نمی آمد. به قول بچه ها حرف، حرف خودش بود. معذرت خواهی در کارش نبود. بعد از ازدواج، محبتش به من آنقدر زیاد بود که رفقایم باور نمی کردند این همان مصطفایی باشد که قبل از ازدواج می شناختند. طاقت نداشت سردرد من را ببیند. ✅ 💠@khanevade_firoozeie💠
🍃روزی برای امانتی به شهر "تبنین" رفته بودیم.در راه برگشت صدای اذان آمد. احمد گفت: کجا نگه می داری تا نماز بخوانیم⁉️گفتم۲۰دقیقه ی دیگر به شهر می رسیم و نمازمی خوانیم... 🍃از حرفم نیامد و نگاه معنا داری به من کرد و گفت:من مطمئن نیستم تا ۲۰ دقیقه ی دیگر زنده باشم! و نمی خواهم خدا را در حالی ملاقات کنم که نماز دارم دوست دارم نمازم با نماز (عجل الله تعالی فرجه الشریف) و در همان وقت به سوی خدا برود" راوی:علی مرعی (دوست شهید) ✅ 💠@khanevade_firoozeie💠
🔶به بهانه سالگرد شهادت پدر موشکی ایران 🔸سردار سرافراز حاج حسن تهرانی مقدم همسر شهید تهرانی مقدم در مورد علاقه شهید تهرانی مقدم به همسر و زندگی اش گفت: یادم هست که سال ۶۳ یک بار حساب کردم و نوشتم که در این سال حاج حسن ۱۰ ماه و چند روز خانه نبوده است و در تمام این مدت تنها یک عکس که خودش از من گرفته بود در کیفش گذاشته که بعد شهادتش خودم عکس را از کیفش در آوردم. 👈حاج حسن در یکی از نامه هایش نوشته است که یک چشمم به این عکس است و یک چشمم به خط مقدم جبهه... ✅ 💠@khanevade_firoozeie💠
عباس کریمی قهرودی (زاده ١٣٣۶ - درگذشته ٢۴ اسفند ١٣۶٣) نظامی ایرانی بود، که در خلال جنگ ایران و عراق از فرماندهان میانی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به‌شمار می‌آمد و به‌عنوان چهارمین فرمانده لشکر ۲۷ محمد رسول‌الله فعالیت می‌کرد.[۱] وی در خلال اجرای عملیات بدر، بر اثر برخورد ترکش خمپاره با سرش، شهید شد. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷تواضع و فروتنی عباس باور نکردنی بود. همیشه عادت داشت، وقتی من وارد اتاق می شدم، بلند می‏شد و به قامت می‏ایستاد. یک روز وقتی وارد شدم روی زانوانش ایستاد. ترسیدم، گفتم: عباس چیزی شده، پاهایت چطورند؟ خندید و گفت: «نه شما بد عادت شده‏ اید؟ من همیشه جلوی تو بلند می‏شوم. امروز خسته‏ ام. به زانو ایستادم». می‏دانستم اگر سالم بود بلند می‏شد و می ‏ایستاد. اصرار کردم که بگوید چه ناراحتی دارد. بعد از اصرار زیاد من گفت: چند روزی بود که پاهایم را از پوتین در نیاورده بودم. انگشتان پاهایم پوسیده است. نمی‏توانم روی پاهایم بایستم. عباس با همان حال، صبح روز بعد به منطقه جنگی رفت. این اتفاق به من نشان داد که حاج عباس کریمی از بندگان خاص خداوند است. ✅ 💠@khanevade_firoozeie💠
3روز بعد از تولد فرزندم مهدی، ساعت 3 صبح از منطقه برگشت، عوض اینکه برود سراغ بچه، آمد پیش من و گفت: «تو حالت خوبست ژیلا، چیزی کم و کسری نداری بروم برات بخرم؟ گفتم: الان؟ (3 صبح بود) گفت: خوب آره هر چیزی بخواهی بدو می روم، می گیرم، می آورم.» گفتم: احوال بچه را نمی پرسی؟ گفت: تا از تو خیالم راحت نشود نه. بعد مادرش آمد و رختخوابی مرتب برایش انداخت که بخوابد، گفت: «لازم نیست، من دوست دارم بعد از چند وقت دوری امشب را پیش زن و بچه ام باشم.» آمد همان جا روی زمین پیش من و مهدی نشست. البته نیم ساعت بعدش از شدّت خستگی خوابش برد.» ✅ 💠@khanevade_firoozeie💠
🔹شهید بهشتی🔹 ♦️جمعه‌ی من مال خانواده است … بارها شاهد بودم بعضی‌ها می‌خواستند روز جمعه برای کاری که داشتند خدمت آقای بهشتی برسند و نظر ایشان رو بپرسند، اما آقای بهشتی بهشون می‌گفت: جمعه‌ی من مال خانواده است … ✅ 💠@khanevade_firoozeie💠
🔴 💠 یه شب بارونی بود و فرداش حمید امتحان داشت. رفتم تو حیاط و شروع کردم به شستن لباس‌ها و ظرف‌ها. همین طور که داشتم لباس می.شستم دیدم حمید اومده پشت سرم وایساده. گفتم: «اینجا چیکار می‌کنی. مگه فردا امتحان نداری؟» دو زانو کنار حوض نشست و دست‌های یخ زده‌ام رو از توی تشت آورد بیرون و گفت: «ازت خجالت می‌کشم. من نتونستم اون زندگی‌ای که در شأن تو باشه برات فراهم کنم. دختری که تو خونه پدرش با ماشین لباسشویی لباس می‌شسته حالا نباید تو این هوای سرد مجبور باشه..». حرفش رو قطع کردم و گفتم: «من مجبور نیستم، با علاقه دارم کار می‌کنم. همین قدر که می‌کنی و می‌فهمی و قدرشناس هستی برام کافیه». شهید 📗 نشریه امتداد، ش ۱۱ 💠@khanevade_firoozeie💠
💠زندگی به سبک شهدا حاجی خیلی کم از جبهه به شهر می‌آمد. خانم و بچه‌هایش را هم گاهی می‌برد و گاهی می‌فرستاد پیش ما. یکبار که آمده بود شهرضا گفتم: بیا اینجا برات خونه بخریم و به زندگی سر و سامون بدیم. گفت: حرف خونه و این چیزها رو نزنید! خونه، خونه‌ی آخرته . دنیا هیچ ارزشی نداره. یکبار دیگر که آمده بودند دیدم وسایل خانم و بچه هاش داخل یک چمدان بود. گفتم : آخه اینجوری که درست نیست، لااقل یه خونه برا خودت تهیه کن. گفت : شما ناراحت نباشید! خونه ی من عقب ماشینه! با تعجب نگاهش کردم و گفتم : چه جوری ؟ در عقب ماشین باز کرد دیدم وسائل مختصر زندگی رو داره چنا تا کاسه و قابلمه و بشقاب و یه سفره پلاستیکی، دوتا قوطی شیرخشک و چند تا پتو. گفت: اینم خونه ی ما، دنیا رو گذاشتم برای دنیا داران! خونه را گذاشتیم برای خونه دارها! همه چیز را گذاشتیم برای اون هایی که به دنبال دنیا هستند، از مال دنیا همین مقدار برای ما بسه. ✅ 🌹شهید محمد ابراهیم همت 📚کتاب پدرانه مادرانه 💐با عضویت در کانال خانواده فیروزه ای ناشر خوبیها باشیم👇 💠@khanevade_firoozeie💠
🥀 شهیدی که می خواست در میدان جنگ مفهوم ارباً اربا را درک کند. 🍂خیره به آسمان، حسابی رفته بود توی لاک خودش. پرسیدم «چی شده محمد؟» با صدای بغض-آلود جواب داد «بالاخره نفهمیدم ارباً اربا یعنی چه؟ می¬گن آدم مثل گوشت کوبیده می¬شه. یا باید بعد از عملیات برم کتاب بخونم یا اینجا توی خط بهش برسم». همین¬طور هم شد. جواب سؤالش را توی خط گرفت. با گلوله توپی که خورد روی سنگرش. (راوی: همرزم شهید) 📚وداع لاله¬ها، مهدی محمدبیگی، ص33. ❇️ با عضویت در کانال خانواده فیروزه ای ناشر خوبیها باشیم👇 💠@khanevade_firoozeie💠
☑️چشماش مجروح شد و منتقلش کردند تهران. محسن بعد از معاینه دکتر پرسید: آقای دکتر مجرای اشک چشمم سالمه؟ می تونم دوباره با این چشم گریه کنم؟ دکتر پرسید: برای چی این سوال رو می پرسی پسر جون؟ محسن گفت: چشمی که برای علیه السلام گریه نکنه به درد من نمیخوره... 🌷 روحانی شهید محسن درودی 📚 ماهنامه فکه، شماره ۱۲۶، صفحه ۱٠۷ ❇️ با عضویت در کانال خانواده فیروزه ای ناشر خوبیها باشیم👇 💠@khanevade_firoozeie💠
🌹 شهید شاپور برزگر گلمغانی ▪️یک دستش قطع شده بود، اما دست از جبهه برنمی¬داشت. وقتی گفتند «با یک دست که نمی¬تونی بجنگی، برو عقب». جواب داد «مگه حضرت ابوالفضل با یک دست نجنگید؟» ▪️عملیات والفجر 4 مسئول محور بود. حمید باکری فرستادش مأموریت. باید گردان حضرت ابوالفضل(علیه السلام) را از محاصره دشمن نجات می¬داد. با نیروهایش رفت. رفتنی که برگشت نداشت. 🥀لحظه¬های آخر وقتی قمقمه آب را برده بودند نزدیک لب¬های خشکش، گفته بود «مگه آقا امام حسین لحظه شهادت آب خوردند که من بخورم؟» شهید که شد، هم تشنه¬لب بود هم بی¬دست. 📚 ماهنامه امتداد، شماره 12، ص34 و 35. ❇️ با عضویت در کانال خانواده فیروزه ای ناشر خوبیها باشیم👇 💠@khanevade_firoozeie💠
✍️ برایمان نامه نوشته بود. نامه‌ای که برای هر کس توصیه‌ای اختصاصی داشت. برای پدرش جدا و برای مادرش جدا وقتی به من رسید بیشترین توجه اش به بچه بود. 🔹 نوشته بود: «همسرم! در خوردن غذا توجه کن، با شیر تو، تمام اعضا و افکار بچه رشد می‌کند در هنگام شیر دادن سعی کن با وضو باشی!» 📚 فرهنگنامه شهدای سمنان، ج ۵، ص ۴۶. ❇️ با عضویت در کانال خانواده فیروزه ای ناشر خوبیها باشیم👇 💠 @khanevade_firoozeie 💠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💬 ای پدر  و مادر بزرگوارم شما خوب می دانید که ۵ فرزند دارید و حال یکی از فرزندان در راهی قدم برداشته که فدای اسلام و دین خدا خواهد شد. امیدوارم که برایم ناراحتی نداشته باشید و شما خواهرانم که می توانید راه شهدا و پیام شهدا را به گوش همه برسانید که شعار شهیدان این است که حجاب سنگر توست و صبر زینب گونه پیشه کنید که خداوند با صابرین است و از تمامی ملت ایران و امت امام می خواهم که پیرو ولایت فقیه باشند و حمایت خود را از جنگ و انقلاب بیشتر کنند. 💌 بخشی از وصیت‌نامه شهید منوچهر زارعی ❇️ با عضویت در کانال خانواده فیروزه ای ناشر خوبیها باشیم👇 💠 @khanevade_firoozeie 💠
🌷 مقید بود به من یاد بدهد همیشه لباس ارزان قیمت بپوشم. علتش را هم میدانستم. میدانستم او فرمانده لشکر است و فرمانده های تیپ و گردان و گروهان چشم شان به او و خانواده اش است که چه میپوشند، چه میخورند، چه میگویند. 🔹میگفت: زن من باید بین همه شان الگو باشد. مواظب باش لباسی نپوشی که از بدترین لباس این جا بهتر باشد. خیلی از خانه های آن جا فرش و تلویزیون و وسایل رفاهی داشتند اما ما نداشتیم. ما فقط یک روفرشی داشتیم، که روی آن مینشستیم. 🔹ابراهیم همیشه هم میگفت: دوست ندارم زنم با بی دردها رفت و آمد کند. میگفت: اگر می خواهی ازت راضی باشم سعی کن با آن هایی نشست و برخواست کنی که مشکل دارند. 📚 همسر شهید محمدابراهیم همت ❇️ با عضویت در کانال خانواده فیروزه ای ناشر خوبیها باشیم👇 💠 @khanevade_firoozeie 💠
🌷 مقید بود به من یاد بدهد همیشه لباس ارزان قیمت بپوشم. علتش را هم میدانستم. میدانستم او فرمانده لشکر است و فرمانده های تیپ و گردان و گروهان چشم شان به او و خانواده اش است که چه میپوشند، چه میخورند، چه میگویند. 🔹میگفت: زن من باید بین همه شان الگو باشد. مواظب باش لباسی نپوشی که از بدترین لباس این جا بهتر باشد. خیلی از خانه های آن جا فرش و تلویزیون و وسایل رفاهی داشتند اما ما نداشتیم. ما فقط یک روفرشی داشتیم، که روی آن مینشستیم. 🔹ابراهیم همیشه هم میگفت: دوست ندارم زنم با بی دردها رفت و آمد کند. میگفت: اگر می خواهی ازت راضی باشم سعی کن با آن هایی نشست و برخواست کنی که مشکل دارند. 📚 همسر شهید محمدابراهیم همت ❇️ با عضویت در کانال خانواده فیروزه ای ناشر خوبیها باشیم👇 💠 @khanevade_firoozeie 💠