«فرصت کم است...»
#م_الوندی
(مامان سه فرزند ۱.۵، ۳.۵ و ۵.۵ ساله)
از همان روزی که سید محبوبمان را گم کردیم،
ترس برم داشت که نکند راه و مرامش گم شود.
از همان لحظاتی که فهمیدیم مجبوریم به انتخاب دوبارهٔ کسی که وطنمان را به دستش بسپاریم، ترس داشتم... نکند دوباره طعم غیرت و عزت و خدمت را نتوانیم بچشیم.🥺
نکند دوباره آب خوردنمان را گره بزنند به کروات دولتمردان غربی،
نکند به بهانهٔ تعامل با جهان دوباره تمرکز از کارگاهها و کارخانهها و دستان پینهبسته برداشته شود،
نکند دوباره دولتی سر کار بیاید که نانش در روغن حاشیهسازیها باشد و فکر و ذکرش بستن با کدخدا باشد!
بسیار فکرم درگیر بود،
من چه کاری میتوانم بکنم؟
اگر به همین زودی فراموش کنیم رئیسی چه کسی بود که آمد و زود رفت، همانطور که یادمان رفت برجام چه بود و هیچ برایمان نیاورد...😞
نکند نتوانم به سهم خودم نشان دهم که رئیسی این مرد میدان و سیاست، علم و عمل نابش کارهای بزرگی را داشت رقم میزد...
نتوانم به سهم خودم نشان بدهم که این مملکت هنوز رئیسی میخواهد...
دنبال میکردم خبرها را
خودم را هر چه بیشتر و بیشتر در معرض اطلاعات و اخبار قرار میدادم،
روزها میگذشت و دریغ از نقشی مؤثر برای حادثه پیش رو...
دارد دیر میشود 😥
چند روز بیشتر نمانده
بلند شو کاری کن!
دیدم دو سه تا از دوستان دارند قرار میگذارند بروند حرم با مردم صحبت کنند، با اینکه باز هم دل دل میکردم و سختم بود سه بچه را حاضر کنم و راه بیفتم برای صحبت با مردم، ولی این کار را کردم...
خیلی سخت بود.
واقعاً هم حق میدادم به خودم،
دست تنها آماده کردن بچهها،
بیرون زدن از خانه،
مدیریت بچهها در محیط باز و همزمان صحبت با آدمها،
یکیشان ۱۰ بار گم شد،🥲
یکی شان ۵ بار گم شد،😥
آن یکی خودش را انداخت در حوض حرم،
دیگری کل صحن را آب پاشی کرد!
و خلاصه ثمر چندانی هم نداشت...
هر چند سال ۱۴۰۰ جوانتر که بودم، برای صحبت با دو بچه، میرفتم پارک محله و اینور و آنور ولی یک سالی میشود که خیلی بال پر بسته شدهام.
حس کسی را داشتم که دو سه روز مانده به امتحان میداند باید کاری کند ولی آنقدر حجم کتابهای مقابلش را زیاد و سخت میبیند که باز هم سراغشان نمیرود.
اما دیروز دوباره دل به دریا زدم و راه دیگری را امتحان کردم، با همۀ لَختی و سختی! پیام دادم و یک لیست شماره گرفتم از کمپینی که راه افتاده برای تماس با مردم،
خیلی سخت بود اولش😓
نوپا به بغل در هیاهوی بچهها، اما در خانه...
سِفت توکلت علیالله را گفتم و صدای بوق را مهمان گوشم کردم...
با اینکه اولین تماسی که برقرار شد، تجربهٔ مثبتی نبود و فردی که پشت خط بود وسط صحبت گوشی را روی من قطع کرد،
اما ادامه دادم و هر یک تماسی که جلوتر میرفتم، تجربهام انگار بیشتر میشد و اعتماد به نفسم هم،
دیگر پای سینک ظرفشویی و گاز و هنگام ماشین بازی با پسرک تماس میگرفتم،
ساده و صمیمی... نه مثل خانومهای خوش صدای تبلیغاتی
سعی میکردم مودبانه اجازه بگیرم برای شروع صحبتم،
بپرسم از قصدشان برای شرکت در انتخابات
و گپ و گفتی با مردمم داشته باشم.
وسط زنگها گفتم ببین! تو یک کاتالیزور میخواستی که زودتر روشنت کند، در نهایت هم خودت کاتالیزور خودت شدی
ولی حتماً رفقای زیادی هنوز این را میخواهند.
هر ۵ تا تماس به لیست شمارهها یک تماس هم با دوستی در مخاطبینم میگرفتم و با شوق و اشتیاق از او میخواستم گوشی را دست بگیرد و توکل کند و زنگ بزند.
فرصت خیلی کم است!
خیلیها هنوز مرددند،
بین انتخاب و بیانتخابی
بین سپر انداختن و سلاح دست گرفتن،
باید با هم در موردش حرف بزنیم...
میشود طوفان به پا کرد در همین ساعتهای باقی مانده،
باشد که آن دنیا با شرمندگی چشم در چشم شهید عزیزمان نشویم.. 😓
حسابی که میشود به آن پیام داد برای دریافت لیست شماره:👇🏻
@khanevadeiran_admin
#انتخابات
#چهلم_شهیدان_خدمت
#سبک_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
🇮🇷 خانواده ایران؛ پویشی برای دعوت تلفنیِ هموطنان به مشارکت در انتخابات.
📲 در بله | ایتا همراه ما باشید.