eitaa logo
رازهای خوشبختی خانواده💖
590 دنبال‌کننده
7هزار عکس
2هزار ویدیو
207 فایل
پاسخگویی به مسائل شرعی و مشاوره 🔰 https://eitaa.com/sarbazegomnam313z 🔰 محتوای این کانال تولیدی خودمان می باشد و استفاده از محتوا با ذکر صلوات مانع شرعی ندارد. آدرس کانال ما در ایتا 👇👇👇 https://eitaa.com/khanevadeh_mahdavi♥️
مشاهده در ایتا
دانلود
قصه حضرت نوح.pdf
حجم: 1.22M
📘قصه حضرت نوح 🛳 ما را به دوستانتون معرفی کنید. 👇👇👇👇👇👇 @khanevadeh_mahdavi
قصه حضرت هود.pdf
حجم: 1.14M
📘قصه حضرت هود🌿 ما را به دوستانتون معرفی کنید. 👇👇👇👇👇 @khanevadeh_mahdavi
قصه واره هایی از زندگانی امام خمینی .pdf
حجم: 3.58M
🌞ده قصه واره از زندگانی امام خمینی ویژه نوجوانان🌞 🌳دراین فایل پی دی اف که خدمتتان تقدیم می گردد ، ۱۰ داستان خواندنی وزیبا از زندگانی رهبر مهربان امام خمینی ویژه نوجوانان قرار دارد.🌳 ⚡️برگرفته از کتاب به سوی دریا ، نوشته مهری ماهوتی ⚡️ ما را به دوستانتون معرفی کنید. 👇👇👇 http://eitaa.com/khanevadeh_mahdavi
در کتاب آمده است برای به صحرا رفت. دربین راه برای استراحت پیش چـوپانی نشست و مقداری شیر از او خواست که بنوشد کمی بعد ، گله چوپان خواست از کوه پایین بـرود ، چوپان ندایی داد و گله بلافاصله به‌ جای خـود برگشت. شیخ حسن وقتی این صحنه را دید حالش شد و رنگ از رخسارش پرید و بیهوش شد. وقتی به‌ هوش آمد چوپان علت حال اورا پرسید. شیخ گفت: گوسفندان تو ندارند اما آنها می دانند که تو خیـرشان را می خـواهی و بـا شنیدن صدای تو سریع اطاعت کرده و از راه بیراهه برگشتند اما من که انسانم و ، حرف و امر خـالق خود را کـه به مـن فرموده است، گوش نمی‌ دهم. کاش به اندازه این ، من از خدای مهربان و امر او را گوش می دادم ما را به دوستانتون معرفی کنید. 👇👇👇 http://eitaa.com/khanevadeh_mahdavi
47.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
از امام زمان (ع) فقط خواسته های مادی و کم نداشته باشید بلکه خواسته هایتان بزرگ و معنوی باشد و در کنارش مادی . ╔═ ⚘════⚘ ═╗ 🌺🍃 http://eitaa.com/khanevadeh_mahdavi ╚═ ⚘════⚘ ═╝
▫️آمدند پیش برادر، با او حرف زدند، از او گندم خریدند ولی او را نشناختند. دوباره و سه باره هم آمدند، ولی تا یوسف علیه السلام خودش را به آنها معرفی نکرد، او را نشناختند. خدا اگر بخواهد حجت خودش را مخفی می کند، حتی از برادران و پدرش؛ او هم به اذن خدا بین مردم راه می رود، در بازارها قدم می زند، روی فرش ها پا می گذارد، ولی او را نمیشناسند؛ شباهت یوسفِ یعقوب و یوسف فاطمه همین مخفی ماندن است. امام صادق علیه السلام اینگونه فرموده است. ╔═ ⚘════⚘ ═╗ 🌺🍃 http://eitaa.com/khanevadeh_mahdavi ╚═ ⚘════⚘ ═╝
روزی در جايی می‌خواندم كه شيطان، حضرت مسيح را به بالای برج اورشليم برد و گفت: اگر تو وابسته و عزيز خدايی، از اين بالا بپر تا خدای تو، تو را نجات دهد! مسيح آرام آرام شروع به پايين آمدن از برج كرد. شيطان پرسيد، چه شد؟ به خدايت اعتماد نداری؟! مسيح پاسخ گفت: مكتوب است كه تا زمانی که ميتواني از طريق عقلت عاقبت کاری را بفهمی، خدايت را امتحان نكن! تا آنجا كه می‌توانیم برای هر كاری سر به آسمان نگيرم و استمداد نطلبیم چون او بزرگترين یاری‌اش را كه عقلانيت است، قبلا هديه داده است. نکته جالب متن فوق اینجاست که بزرگترین موهبت الهی که عقل است را نمی‌بینیم و باز دنبال معجزات دیگر هستیم‌. ╔═ ⚘════⚘ ═╗ 🌺🍃 http://eitaa.com/khanevadeh_mahdavi ╚═ ⚘════⚘ ═╝
✳️مراد، ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺍﻫﺎﻟﯽ روستایی ﺑﻪ ﺻﺤﺮﺍ ﺭﻓﺖ ﻭ در راه برگشت، به ﺷﺐ خورد و از قضا در تاریکی شب ﺣﯿﻮﺍﻧﯽ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺣﻤﻠﻪ ﮐﺮﺩ. ✳️ ﭘﺲ ﺍﺯ ﯾﮏ ﺩﺭﮔﯿﺮﯼ ﺳﺨﺖ ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﺑﺮ ﺣﯿﻮﺍﻥ ﻏﺎﻟﺐ ﺷﺪ ﻭ ﺁﻥ ﺭﺍ ﮐﺸﺖ ﻭ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺟﺎ ﮐﻪ ﭘﻮﺳﺖ ﺣﯿﻮﺍﻥ ﺯﯾﺒﺎ ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﻣﯽ‌ﺭﺳﯿﺪ، ﺣﯿﻮﺍﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﻭﺵ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﻭ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﺁﺑﺎﺩﯼ ﺭﺍﻩ ﺍﻓﺘﺎﺩ. ✳️ ﭘﺲ ﺍﺯ ﻭﺭﻭﺩ ﺑﻪ روستا، ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ‌ﺍﺵ ﺍﺯ ﺑﺎﻻﯼ ﺑﺎﻡ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ ﻭ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺯﺩ: «ﺁﻫﺎﯼ ﻣﺮﺩﻡ، مراد ﯾﮏ شیر ﺷﮑﺎﺭ ﮐﺮﺩﻩ!» ✳️ مراد ﺑﺎ ﺷﻨﯿﺪﻥ ﺍﺳﻢ ﺷﯿﺮ ﻟﺮﺯﯾﺪ ﻭ ﻏﺶ ﮐﺮﺩ. ﺑﯿﭽﺎﺭﻩ ﻧﻤﯽ‌ﺩﺍﻧﺴﺖ ﺣﯿﻮﺍﻧﯽ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺍﻭ ﺩﺭﮔﯿﺮ ﺷﺪﻩ ﺷﯿﺮ ﺑﻮﺩﻩ است. ✳️ ﻭﻗﺘﯽ به هوش آمد از او پرسیدند: «برای چه از حال رفتی؟» مراد گفت: «فکر کردم حیوانی که به من حمله کرده یک سگ است!» ✳️ مراد بیچاره ﻓﮑﺮ ﻣﯽﮐﺮﺩ ﮐﻪ یک سگ به او حمله کرده است وگرنه ﻫﻤﺎﻥ ﺍﻭﻝ ﻏﺶ ﻣﯽﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺍﺣﺘﻤﺎﻝ ﺯﯾﺎﺩ ﺧﻮﺭﺍﮎ ﺷﯿﺮ ﻣﯽ‌ﺷﺪ. 🔶 ﺍﮔﺮ ﺍﺯ ﺑﺰﺭﮔﯽ ﺍﺳﻢ ﯾﮏ ﻣﺸﮑﻞ ﺑﺘﺮﺳﯿﺪ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺎ ﺁﻥ ﺑﺠﻨﮕﯿﺪ ﺍﺯ ﭘﺎ ﺩﺭﺗﺎﻥ ﻣﯽ‌ﺁﻭﺭﺩ. 🔶 قانون زندگی٬ قانون باورهاست 🔶 بزرگان زاده نمی‌شوند٬ ساخته میشوند ╔═ ⚘════⚘ ═╗ 🌺🍃 http://eitaa.com/khanevadeh_mahdavi ╚═ ⚘════⚘ ═╝
🌟🌙 شـــــــــب🌙🌟 ⭕️✍حکایتی بسیار زیبا و خواندنی دیروز به پدرم زنگ زدم، هر روز زنگ می‌زنم و حالش را می‌پرسم. موقع خداحافظی حرفی زد که حسابی بغضی شدم. گفت: «بنده نوازی کردی زنگ زدی». وقتی که گوشی را قطع کردم هق هق زدم زیر گریه که چقدر پدر خوب و مهربان است. دیشب خواهرم به خانه‌ام آمده بود، شب ماند، صبح بیدار شدم و دیدم حمام و دستشویی را برق انداخته. گاز را شسته، قاشق و چنگال‌ها و ظرف‌ها را مرتب چیده‌ و... وقتی توی خیابان ماشینم خاموش شد اولین کسی که به دادم رسید برادرم بود. و منو از نگاه‌ها و کمک های با توقع رها کرد. امروز عصر با مادرم حرف می‌زدم برایش عکس بستنی فرستادم مادرم عاشق بستنی‌ست گفتم بستنی را که دیدم یادت افتادم. برایم نوشت: «من همیشه به یادتم چه با بستنی چه بی بستنی». و من نشسته‌ام و به کلمه‌ی «خانواده» فکر می‌کنم، که در کنار تمام نارفاقتی‌ها، پلیدی‌ها و دورویی‌های آدم‌ها و روزگار، تنها یک کلمه نیست بلکه یک دنیا آرامش و امنیت است.