#نهی_از_منکر
روزی امام کاظم (علیه السلام) از در خانه بشر حافی در بغداد می گذشت که شنید صدای ساز و آواز از خانه او بلند است و کنیزی برای ریختن خاکروبه در خانه آمده است.
امام (علیه السلام) به او فرمود: ای کنیز صاحب این خانه آزاد است یا بنده؟ کنیز گفت: آزاد است.
امام (علیه السلام) فرمود: راست گفتی آزاد است که این چنین گناه می کند، اگر بنده بود از مولای خود می ترسید.
وقتی کنیز برگشت مولای او بشر بر سفره شراب بود، از او پرسید چرا دیر آمدی؟
کنیز ماجرای صحبت خود با امام (علیه السلام) را برای او بیان کرد بشر که سخن امام (علیه السلام) را از زبان کنیز شنید پای برهنه دوید. و به خدمت امام کاظم (علیه السلام) رسید و ضمن عذرخواهی و اظهار شرمندگی و گریه از کار خود توبه کرد. و «بُشر» بعد از این دیدار دیگر کفش نمیپوشید. به همین دلیل او را حافی (پابرهنه) لقب دادهاند. گفته شده است هنگامی که از او پرسیدند که چرا کفش نمیپوشی؟ در پاسخ گفت:
«آن روز که با خدا آشتی کردم، پای برهنه بودم و اکنون شرم دارم که کفش در پای کنم» همچنین «زمین بساط حق است و روا نیست که بر بساط او با کفش گام بردارم»
(منتهی الامال/باب9/ص782)
@khanevadehbartarr