#داستان امروز
استادی شاگردانش را به یک گردش تفریحی به کوهستان برده بود .بعد از یک پیاده روی طولانی همه خسته و تشنه در کنار چشمه ای نشستند و تصمیم گرفتند استراحت کنند .
استاد به هریک از آنها لیوان آبی داد و از آنها خواست قبل از نوشیدن آب یک مشت نمک درون لیوان بریزند .شاگردان هم همین کار را کردند ولی هیچ یک نتوانستند اب را بنوشند چون خیلی شور بود .
بعد استاد مشتی نمک را داخل چشمه ریخت واز آنها خواست از آب چشمه بنوشندو همه از آب گوارای چشمه نوشیدند .
استاد پرسد :«ایا آب چشمه شور بود؟»
همه گفتند:«نه ..بسیار خوش طعم بود».
استاد گفت :«رنج هایی که برای شما در این دنیا در نظر گرفته شده است نیز همین مشت نمک است نه بیشتر ونه کمتر ...
این بستگی به شما دارد که لیوان آب باشید و یا چشمه که بتوانید رنج ها را در خود حل کنید . پس سعی کنید چشمه باشید تا بر رنج ها فائق آیید».
😍 @mezahotollab 😍
#داستان
روزی زنی روستائی که هرگز حرف دلنشینی از همسرش نشنیده بود، بیمار شد. شوهر او که راننده موتور سیکلت بود و از موتورش براى حمل و نقل کالا در شهر استفاده مىکرد براى اولین بار همسرش را سوار موتورسیکلت خود کرد. زن با احتیاط سوار موتور شد و از دست پاچگی و خجالت نمی دانست دست هایش را کجا بگذارد که ناگهان شوهرش گفت: «مرا بغل کن.»
زن پرسید: «چه کار کنم؟» و وقتی متوجه حرف شوهرش شد ناگهان صورتش سرخ شد. با خجالت کمر شوهرش را بغل کرد و کم کم اشک صورتش را خیس نمود. به نیمه راه رسیده بودند که زن از شوهرش خواست به خانه برگردند.
شوهرش با تعجب پرسید: «چرا؟ تقریبا به بیمارستان رسیده ایم.»
زن جواب داد: «دیگر لازم نیست، بهتر شدم. سرم درد نمی کند.»
شوهر همسرش را به خانه رساند ولى هرگز متوجه نخواهد شد که گفتن همان جمله ى ساده ى «مرا بغل کن» چقدر احساس خوشبختى را در قلب همسرش باعث شده که در همین مسیر کوتاه، سردردش را خوب کرده است.
عشق چنان عظیم است که در تصور نمی گنجد. فاصله ابراز عشق دور نیست. فقط از قلب تا زبان است و کافی است که حرف های دلتان را بیان کنید.
😍 @mezahotollab 😍
💠 #داستان بسیار خواندنی
🌺احتجاج امام علی علیه السلام با مرد یهودی
ابوطفیل عامر بن وائله میگوید: آن گاه که لقب «امیرالمؤمنین» برای خلیفه دوم تثبیت گردید، روزی نزد او نشسته بودیم که مردی یهودی از اهل مدینه وارد شد.
وی بر این باور بود که از نوادگان هارون، برادر حضرت موسی است!
نزد خلیفه ایستاد و به وی گفت: ای امیرمؤمنان! کدام یک از شما آگاهتر به دانش پیامبر و کتاب پروردگارتان هستید تا من از او آنچه را میخواهم، پرسش کنم؟!
▪️خلیفه اشارهای به سمت علی بن ابیطالب علیه السلام کرد،
مرد یهودی گفت: آیا چنین است ای علی!؟
🌸امام فرمود: آری، هر چه میخواهی بپرس.
▪️مرد یهودی گفت: از تو درباره سه مطلب پرسش میکنم، بعد از سه مطلب و سپس از یک مطلب.
🌸امام علی علیه السلام فرمود: برای چه نمیگویی از هفت مطلب از تو پرسش میکنم؟!
▪️یهودی گفت: زیرا. . .
✅بقیه این داستان بسیارخواندنی در 🔻
https://eitaa.com/joinchat/206700555C6ffd205a92