eitaa logo
ماهنامۀ خانوادۀ مبلغان
1.1هزار دنبال‌کننده
846 عکس
369 ویدیو
184 فایل
ماهنامه اطلاع رسانی، علمی و آموزشی خانوادۀ مبلّغان (ویژه همسران و فرزندان طلاب و مبلغان) صاحب امتیاز: مرکز پژوهشهای تبلیغی مجتمع آموزشی پژوهشی تبلیغ - حوزه علمیه قم
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اومده به باباش میگه من کربلا میخوام:) . . : فقط نگاهِ آقا ینی دیگه حله... خیییییلی اینو دوست داشتم😍 🏡به خانوادۀ مبلغان بپیوندید👇 🌐https://eitaa.com/khanevademoballeghan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠 قصه‌ شب: «آسمون آبی مهربون» ✍️ نویسنده: ملک محمد 🔷 مناسب سن ۴ سال به بالا 💠 هدف قصه: بیان بدی غرور و خودشیفتگی 🔶 یکی بود، دوتا نبود؛ غیر خدای این جهان، هیچ‌کس نبود. آسمون آبی با بیرون اومدن دوستش، خورشید مهربون، کم‌کم داشت از خواب بیدار می‌شد. آخه باید روز شروع می‌شد. آسمون مثل یه دوست خوب برای پرنده‌های کوچیک و بزرگ بود؛ برای اون‌هایی که دسته‌جمعی از جاهای سرد زمین کوچ می‌کردن؛ مثل غازهای خاکستری یا لک‌لک‌های پادراز، یا حتی اون‌هایی که تنها یا دوتایی توی هوا پرواز می‌کردن؛ اما فقط پرنده‌ها دوست‌های آسمون آبی نبودن؛ هواپیماهای خیلی بزرگ که آدم‌ها رو جابجا می‌کردن یا چتربازهایی که اون بالا بالاها چرخ می‌خوردن، با آسمون خیلی رفیق بودن. 🔷 درسته که آسمون آبی با خیلی‌ها آشنا بود، ولی یه دوست‌هایی هم داشت که از همه بیشتر براش عزیز بودن. ابرها دوست همیشگی آسمون آبی بودن. همیشه توی بغلش سوار بر باد از سرزمینی به سرزمین دیگه می‌رفتن. اونا از بالای اقیانوس‌ها و دریاها رد می‌شدن و بارون و برفشون رو روی سر زمین می‌ریختن. ♦️ ابرهای ریز و درشت، بیشتر پاییزها و زمستون‌ها، وقتی هوا خیلی سرد می‌شد، برای اینکه از سرما نلرزن، هرکجا که آسمون آبی مهربون می‌گفت، کنار هم جمع می‌شدن و دست‌های نرم و تپل ابری‌شون رو گردن هم می‌ا‌‌‌نداختن و بازی می‌کردن ❇️ ادامه قصه در لینک زیر👇👇 https://btid.org/fa/news/226931 📎
💠 موعظه و تذکر، شیوه‌ تربیتی امیرالمؤمنین علیه‌السلام 🟢 بر اساس آموزه‌های اسلامی، انسان فطرتاً نیازمند موعظه است، و بدون آن انسان به غفلت و ضلالت دچار می‌شود. امام علی علیه‌السلام در این باره می‌فرمایند: «اَلْمَوَاعِظُ صِقَالُ اَلنُّفُوسِ وَ جِلاَءُ اَلْقُلُوبِ»؛«موعظه، روشنی‌بخش جان‌‌ها و جلا دهنده قلب‌هاست» 🟣 خوب است که پدران و مادران و مربیانی که رهرو مکتب تربیتی آن امام همام هستند، از موعظه نیکو برای فرزندان و شاگردان خود استفاده کنند و فرزندان و دانش آموزان و دانشجویان نیز از شنیدن مواعظ و سخنان حکمت آمیز بزرگان، استقبال کنند. 📌غرر الحکم و درر الکلم، تمیمی آمدی، ص72. 📎 📎 🏡به خانوادۀ مبلغان بپیوندید👇 🌐https://eitaa.com/khanevademoballeghan
30.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 🎙 جمع‌خوانی سرود «جشن فرشته‌ها» در حضور آقا 😍 اینجا ایرانه، دخترا ستاره می‌سازن... 💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار 🏡به خانوادۀ مبلغان بپیوندید👇 🌐https://eitaa.com/khanevademoballeghan
😍✨ دبستان دخترانه منجی استان قم 🏡به خانوادۀ مبلغان بپیوندید👇 🌐https://eitaa.com/khanevademoballeghan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😍✨ شعرخوانی برای امام زمان (عج) 🥰 فاطمه زمانی 4/5 ساله از شهرستان طبس 🤩 🏡به خانوادۀ مبلغان بپیوندید👇 🌐https://eitaa.com/khanevademoballeghan
bonbast-too-zendegi-vojood-nadare-medium.mp3
3.36M
تا حالا به بن بست خوردی؟ هرکسی که نا 😞امید شد / حاج علیرضا 🏡به خانوادۀ مبلغان بپیوندید👇 🌐https://eitaa.com/khanevademoballeghan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢💯 پیشنهاد تماشا 🎥 بنیان گذار «هر کس اختیار بدنش رو داره» در ایران چه کسی بود؟ ♨️ افشای نامه محرمانه شاه ایران به پادشاه عربستان درباره مدرن شدن ایران در اواخر دهه ۱۹۶۰ میلادی 🔰 محتوای بخشنامه عجیب محمدرضا شاه به مدارس ایران در سال ۱۳۵۵ در مورد دختران این سرزمین چه بود؟ 🏡به خانوادۀ مبلغان بپیوندید👇 🌐https://eitaa.com/khanevademoballeghan
😍👆 منتظر آثار فرزندان شما هســـــتیم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠 قصه‌ شب:«خیار دزدی» ✍️ نویسنده: ملک محمد 🔷 مناسب سن ۴ سال به بالا 💠 هدف قصه: داستان‌هایی از شهید انقلاب اسلامی حبیب الله جوانمردی، داستان‌هایی با موضوعات اخلاقی و اعتقادی برای هرچه بیشتر آشنا شدن دانش آموزان با این شهید والامقام و الگوپذیری در مسیر رسیدن به مقام شهادت. 🔶 بهبهان یکی از شهرهای استان خوزستان، توی جنوب کشور ماست. حبیب‌الله و خونواده‌اش، توی همین شهر قشنگ زندگی می‌کردن. بابای حبیب‌الله بنّا بود و کار خیلی سختی داشت. اون بیشتر روزها از شهر بیرون می‌رفت تا کاری پیدا کنه و پولی به دست بیاره؛ آخه اونا خیلی فقیر بودن. 🔷 درسته که آسمون آبی با خیلی‌ها آشنا بود، ولی یه دوست‌هایی هم داشت که از همه بیشتر براش عزیز بودن. ابرها دوست همیشگی آسمون آبی بودن. همیشه توی بغلش سوار بر باد از سرزمینی به سرزمین دیگه می‌رفتن. اونا از بالای اقیانوس‌ها و دریاها رد می‌شدن و بارون و برفشون رو روی سر زمین می‌ریختن. ♦️حبیب‌الله یه پسر کوچولوی خوش‌اخلاق بود. اون علاقه زیادی به قرآن داشت و به دستوراتی که خدا توی قرآن گفته بود، عمل می‌کرد؛ می‌دونید چرا؟ آخه وقتی ما می‌خوایم کسی دوستمون داشته باشه، کارهایی می‌کنیم که اونو خوشحال می‌کنه؛ حبیب‌الله هم خدا رو خیلی دوست داشت . ❇️ ادامه قصه در لینک زیر👇👇 https://btid.org/fa/news/231873 🏡به خانوادۀ مبلغان بپیوندید👇 🌐https://eitaa.com/khanevademoballeghan 🌐http://mobaleghankhanvade.ismc.ir
🌷امام علی علیه السلام: ⚠️إيّاكَ أن يَنزِلَ بكَ المَوتُ و أنتَ آبِقٌ مِن ربِّكَ فی طَلَبِ الدُّنيا ⚠️مبادا مرگ در حالى به سراغت آيد كه تو از پروردگارت در طلب دنيا گريخته باشى. 📚غررالحكم حدیث2398 🍃🌸🍃🌺🍃 🏡به خانوادۀ مبلغان بپیوندید👇 🌐https://eitaa.com/khanevademoballeghan 🌐http://mobaleghankhanvade.ismc.ir
♨️ امروز آخرین فرصت برای ارسال آثار فرزندان طلاب و مبلغان جهت انتشار درشماره چهارم ماهنامه خانواده مبلغان آثار فرزندان خود به همراه نام و نام خانوادگی و شماره تماس را به آیدی @esfahani_ess ارسال بفرمایید.
آیت الله مجتهدی تهرانی ره: اگر می خواهید در زندگی موفق باشید و از آن لذت ببرید، به پدر ومادرتان خوبی کنید. 🏡به خانوادۀ مبلغان بپیوندید👇 🌐https://eitaa.com/khanevademoballeghan 🌐http://mobaleghankhanvade.ismc.ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠 ماجراهای حبیب و رحمان «حوض کثیف» ✍️ نویسنده: مجتبی ملک محمد 🔷 مناسب سن ۴ سال به بالا 💠 هدف قصه: جلوگیری از اسراف و اهمیت عمل کردن به قرآن. 🔶 یه روز حبیب‌الله و رحمان باعجله، سوار بر دوچرخه داشتن می‌رفتن به طرف مسجد تا به کلاس قرآن برسن، آخه برای اون‌ها یادگرفتن روخوانی قرآن، از کلاس‌‌های دیگه خیلی شیرین‌تر و دوست داشتنی‌تر بود؛ حبیب رکاب می‌زد و رحمان هم روی میله جلویی نشسته بود و سرش رو به طرف فرمون خم کرده بود؛ قرار بود سر راهشون، کاسه گل‌قرمزی پیرزن همسایه که قبلا آش نذری برای مادر حبیب آورده بود رو بهش پس بدن؛ بعد ازظهر بود و کوچه خلوت، وقتی به در خونه پیرزن رسیدن، حبیب از دوچرخه پرید پایین و محکم در زد؛ وقتی در باز شد، حبیب‌الله با ادب گفت: سلام! بفرمایید، کاسه‌تون رو آوردم، مادرم خیلی برای آش نذری تشکر کرد، دستتون درد نکنه، نذرتون قبول. 🔷 پیرزن با لبخند جواب داد: سلام به روی ماهت پسرم، نوش جونتون، قبول حق باشه، ببخشید مادر، من پاهام درد می‌کنه، دستمم می‌لرزه، می‌ترسم کاسه از دستم بیفته بشکنه، میشه ببری بذاریش روی ایوون تا بعد خودم برش دارم؟ ❇️ ادامه قصه در لینک زیر👇👇 https://btid.org/fa/news/235753 📎 🏡به خانوادۀ مبلغان بپیوندید👇 🌐https://eitaa.com/khanevademoballeghan 🌐http://mobaleghankhanvade.ismc.ir
از فرصت تعطیلات پایان هفته برای دیدار اقوام و بستگان خود استفاده کنیم. قدر فرصت ها را بدانیم. 🏡به خانوادۀ مبلغان بپیوندید👇 🌐https://eitaa.com/khanevademoballeghan 🌐http://mobaleghankhanvade.ismc.ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا