فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ 🎬 #استاد_شجاعی
پیغمبر اسلام (صلیاللهعلیه و آله) را در خواب دیدم :
تَشتی جلوی دستانش بود، گفت خون حسین علیهالسلام است!
چند قطره خون روی چشمانم پاشید!
بیدار شدم ... نابینا شده بودم!
🔺 من فقط #تماشاچیِ لشکر عمرسعد بودم، همین!
این #ویدئو را ببینیم، جای ما الآن کجاست؟
#روشنگری #بصیرت
#هفته_بسیج
#کلام_شهداء
« این انقلاب ،
آنقدر تلاطم و سختی دارد
که یک روزی شهدا آرزو میکنند
زنده شوند و برای دفاع از این انقلاب
دوباره شهید شوند...»
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
"یادی کنیم از #شهداء با ذکر #صلواتی بر محمد و آل محمد"
#هفته_بسیج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #تماشایی
⬆️ از سیم خاردار نفست عبور کن!
🌹 بغض آقا در بازخوانی سخنان یک #شهید!
🌱 بهمناسبت سالروز #شهادت #شهید_چیتسازیان
#هفته_بسیج
به جای #نابغه، #خوشبخت #تربیت کنید!!
خانواده ها می خواهند کودکشان را فلان کلاس و موسسه ثبت نام کنند تا نابغه شود و بعد از کلی رفت و امد ، نتیجه ای جز خشم و اضطراب و افسردگی برای کودکشان ندارد.
گیریم که #کودک شما بتواند یک عدد 8 رقمی را در یک عدد 5 رقمی ضرب کند و جوابش را در یک صدم ثانیه بگوید، یا بتواند در 15 سالگی لیسانس بگیرد، یا حافظ کل دیوان حافظ و سعدی و مولانا شود آیا آن وقت می تواند درست زندگی کند؟ از زندگی لذت ببرد؟ مسائلش را حل کند؟ درست تصمیم بگیرد؟ دوست پیدا کند؟ اصلا می تواند بخندد؟
#تربیت #تربیت_فرزند #فرزندپروری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ببین چه تعصبی به پرچم ایران داره که رفته بالای جرثقیل! 🤦♂️😁
#پرچم_بالاست ✌️🇮🇷
تا کورشود هرکه نتواند دید!😵
#پرچم_ایران
🌀 اهمیت میدهیم چون نماد دین است!
👤 علامه مصباح یزدی
🔸 ما بايد خودمان را اصلاح کنيم تا بتوانيم اين جايگاه [روحانیت] را تقويت کنيم.
🔹 ما که عاشق عمامه و ريش نيستيم، ما عاشق دينيم. اگر به روحانيت اهميت میدهيم، به مرجعيت اهميت میدهيم، براي اين است که نماد دين است.
🔻 مخالفتها هم گاهی برای اين است که اصلا نمیخواهند #روحانيت در مسائل اجتماعی و سياسی دخالتی داشته باشد.
#لباس_روحانیت
#نماد_دین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 اشاره رمزآلود #رهبرانقلاب به آینده جهان
💠 اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج
#اقتدار_ایران
#آگاهی_سیاسی
#هفته_بسیج
هدایت شده از آینده سازان
بسم الله الرحمن الرحیم
🔸🔸تقسیم🔸🔸
✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی
««قسمت سوم»»
شب – مسیر جاده خاکی
مینی بوس دهاتی ها در مسیر جاده خاکی بود. ده دوازده نفر مسافر داشت که همشون خواب بودند و شاگرد شوفر هم روی صندلی بغل راننده خوابش برده بود. راننده هم گاهی خمیازه میکشید و دهانش را به پهنای صورتش باز میکرد.
آهنگ قدیمی تُرکی هم روشن بود و وقتی راننده دید داره خوابش میبره، یه کم صداشو بلندتر کرد ولی اثری نداشت.
ازطرف روبرو، پیرمرد موتوری در حال رفتن در مسیرش بود. چراغ موتورش سوسو میزد تا اینکه کلا خاموش شد. یکی دو بار با انگشت شستش، دکمه چراغ موتورش را امتحان کرد ببینه روشن میشه یا نه؟ دید روشن نمیشه. یکی دو بار با دست زد به جعبه چراغ جلویی اما دید کار نمیکنه. بی خیال شد و به راهش ادامه داد.
از طرف دیگه، شکنجه گر3 همین طور که رانندگی میکرد به دور و برش دقت میکرد. انگار دنبال چیزی میگشت. حتی یکی دو بار هم سرعتش کم کرد و با دقت به دور و برش نگا کرد اما چیز خاصی ندید و به مسیرش ادامه داد.
راننده مینی بوس دیگه نتونست خودشو کنترل کنه و مسیرش را تار میدید. تا اینکه بی اختیار گردنش کج و جاده از جلوی چشمش به طور کامل محو شد.
موتوری روبرو هم به خیال اینکه از کنار مینی بوس رد میشه، خیلی عادی به مسیرش ادامه داد و به خاطر نور زیادی که از مینی بوس به چشمش میخورد، راننده خوابیده و گردن کج شده اش را ندید.
تا اینکه دست راننده مینی بوس که روی فرمون بود، کم کم شل شد و فرمون به تدریج منحرف شد و به سمت دیگرِ جاده رفت. یعنی همان مسیری که پیرمرد موتور سوار داشت از روبرو می آمد. تا اینکه کامل به هم نزدیک شدند و مینی بوس با همان سرعتی که داشت، محکم با موتور و موتور سوار بیچاره برخورد کرد.
شکنجه گر3 که به طرف پایین جاده رانندگی میکرد و به پایین تپه اِشراف داشت، ناگهان دید که صدای مهیبی اومد. فورا سرشو برگردوند به همان طرف که صدا آمد. تو همون تاریکی به زور دید که مینی بوس محکم به یک چیزی برخورد کرده و در حال چپ شدن به پایین تپه است. صحنه وحشتناکی بود. اینقدر که با دیدن غلت خوردن مینی بوس با صدای مهیب و برخورد با سنگ های بزرگ، چشمش گرد شده بود و به وحشت افتاد.
توقف کرد و با چشمانش مسیر سقوط و لته پاره شدن مینی بوس به پایین تپه را تعقیب میکرد. فکری به ذهنش رسید. نگاهی از طریق آیینه جلو به طرف صندوق عقب کرد. دنده عوض کرد و راه افتاد.
یک دو ساعت گذشت.
جمعیت زیادی در حیاط و راهروی بیمارستان جمع شده بودند و در حال جا به جا کردن تصادفی ها و اموات و مجروحان از ماشین های آمبولانس و سایر ماشین ها به تخت های بیمارستان و بردن به طرف بخش اورژانس بودند.
یکی از پرستارها از یکی از محلی ها پرسید: چند نفرن؟
مرد جواب داد: نمیدونم. کلا دوازده سیزده نفر!
پرستار که مشخص بود با دیدن آن صحنه هولناک از آن همه آدم درب و داغون هول شده با صدای بلندتر به بقیه گفت: همشونو بیارین اینجا ... از این طرف ... سریع تر!
مسیر آمبولانس ها تا بخش، مملو از رفت و آمد سریع دکتر و پرستار و مردم بود.
یه پرستار دیگه در بخش ایستاده بود و بقیه را رهنمایی میکرد: همین جا ... به ترتیب ... جا برای همشون هست ...
پرستار اولی چشمانش را مالوند تا چهره ها را بهتر ببیند. سپس صداشو بلندتر کرد و به محلی ها گفت: اگه کسی اینا را میشناسه بمونه تا شناسایی بشن.
یکی از محلی ها گفت: من مال همون اطرافم.
پرستار پرسید: شما زنگ زدین اورژانس؟
مرد جواب داد: نه ... دیدم یه ماشین کنار جاده ایستاده و درِ صندوق عقبش بالاست. وایسادم ببینم چی به چیه؟ که دیدم یه مرد از پایینِ تپه اومد بالا و در صندوق عقبش بست و سوارش شد و رفت. فکر کنم اون زنگ زده.
پرستار دوم پرسید: پس چرا رفت؟ کسی اونو ندیده؟
محلی گفت: ندیدمش. شاید ترسیده بمونه.
همشون خوابیدند ردیف هم. سر و وضعشون خونی و همه بیهوش. پرستار از نفر اول شروع کرد و با چک لیستی که داشت، با همون محلی که گفته بود من اهل همونجام، شروع کردند به شناسایی.
پرستار: اینو میشناسی؟
مرد: آره بیچاره. رانندشه. مرده؟
پرستار: آره.
مرد: این چی؟ شاگرد شوفره!
پرستار: اینم آره ... مُرده بنده خدا .
مرد: این فلانیه ... اینم فلانی ... اینو نمیشناسم ... اینم آره ... مال روستای بغلیه ... اینم پسر فلانیه ...
تا اینکه مرد محلی و پرستار به تخت آخر رسیدند. یه تکون هایی میخورد و حالش از بقیه بهتر بود اما تو حال خودش نبود و گاهی کلمات بی ربط و هذیان میگفت.
پرستار: فقط این بی هوش نشده. اینو میشناسی؟
مرد سرشو به پسری که روی تخت خوابیده بود نزدیکتر کرد و گفت: نه ... نمیشناسم ... اصلا ندیدمش ...
پرستار: داره هذیون میگه. فارسی حرف میزنه؟
مرد: آره انگار. خیلی واضح نیست. ولی آره ... فارسی حرف میزنه.
پرستار: شاید پناهنده است.
⁉️خیلی ازین شاخه به اون شاخه می پری؟
⁉️نمی تونی تشخیص بدی تو چه کاری موفق تری؟
⁉️از رشته تحصیلیت راضی نیستی؟ از تغییرش می ترسی؟
ارائه خدمات در حوزه تحصیلی و شغلی، در:
🍀مرکز مشاوره خانه سبز🍀
🔸️️چگونگی شناخت استعدادها
🔸️چگونگی استفاده موثر از استعدادها
🔸️چگونگی شکوفایی و ارتقای استعدادها
🔵ویژه نوجوانان و سنین بالاتر
👤توسط: خانم دکتر منصوره ابوالحسنی
دکترای مشاوره از دانشگاه علامه طباطبایی
دارای پروانه اشتغال تخصصی و مدرس دانشگاه
📌جهت دریافت نوبت مشاوره از طریق لینک زیر اقدام نمایید:
https://khaneyehsabz.ir
همچنین برای دریافت راهنمایی میتوانید با شماره زیر تماس حاصل نمایید:
۰۹۰۲۸۶۳۸۷۷۰
🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸
https://eitaa.com/khanesabz110
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
#سلام بر #شهدای_انقلاب
#سلام
#صبح_بخیر
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🌷 روزی پر از خیر و برکت و سلامتی و #موفقیت را برای شما همراهان محترم آرزو داریم
#تلاوت_قرآن
👈#صفحه ۳۰۹
#امروز👇
👈 #یکشنبه #ششم_آذر ۱۴۰۱
🙏 به مناسبت #هفته_بسیج #ثواب_قرائت امروز، هدیه محضر مبارک #بی_بی_فاطمه_زهرا و #پدر و #مادر بزرگوارش علیهم السلام و همه #شهدای_انقلاب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#خاطره_شهید🕊
بعد از شهادت آقامصطفی ، برادرشون از مادرشهید پرسیدن:
"حالا كه بچه ات شهید شده میخواے چیكار کنے؟"
ایشونم دست گذاشتن روے شونه ی نوه شون و گفتن:
"یہمصطفےدیگہ #تربیتمےڪنم!!✨♥️
#شهید_مصطفی_صدرزاده🌿
#شهیدانه
#هفته_بسیج
🕊 #شهد_عشق
هادی و حسین، دو فرزند کوچکمان، دعوایشان شده بود. موهای هم را میکشیدند، گفت: «آمادهشان کن ببرمشان بیرون.»
یک ساعت بعد که آمد، دیدم سَرِ هر دو تای آنها را کچل کرده است!
گفت: نمیخواهم [من که نیستم و در جبهه هستم] تو حرص بخوری!»
🎙 همسر شهید عبدالله میثمی
#سبک_زندگی_شهدا #همسر_شهید
#شهدا #هفته_بسیج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👈 #کلیپ
👏 #یکشنبه_های_علوی
🙏 موضوع: #آرامش
👌هر هفته یک نکته از جملات کاربردی #نهج_البلاغه
🙏حجت الاسلام والمسلمین حاج آقا حسنی
#سخن_بزرگان
#آیت_الله_کشمیری(ره): هنگام ورود به خانه بعد از سلام کردن و فرستادن #صلوات، سوره توحید را بخوانید که فقر را از خانه بیرون می برد.
#امام_على عليه السلام: «هنگامى كه انسان مىخواهد وارد خانهاش شود بر اهل خانه سلام كند. واگر خانوادهاى ندارد بگويد: السَّلامُ عَلَينا مِن رَبِّنا وهنگام وارد شدن به خانه سوره توحيد بخواند كه فقر وپريشانى را برطرف مىكند.
📚خصال، ج ۲، ص ۴۱۹
#سبک_زندگی #اخلاقی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#دیدنیها
🎞 لحظاتی از تعویض ضریح مطهر #حضرت_رقیه سلام الله علیها و رسیدن به قبر اصلی حضرت 😭😭😭
#اللهم_ارزقنا_کربلا_بحق_الحسین_ع
#مدافعین_حرم
#هفته_بسیج
🔴 #همسر_قدرشناس
💠 یه شب بارونی بود و فرداش حمید امتحان داشت. رفتم تو حیاط و شروع کردم به شستن لباسها و ظرفها. همین طور که داشتم لباس می.شستم دیدم حمید اومده پشت سرم وایساده. گفتم: «اینجا چیکار میکنی. مگه فردا امتحان نداری؟» دو زانو کنار حوض نشست و دستهای یخ زدهام رو از توی تشت آورد بیرون و گفت: «ازت خجالت میکشم. من نتونستم اون زندگیای که در شأن تو باشه برات فراهم کنم. دختری که تو خونه پدرش با ماشین لباسشویی لباس میشسته حالا نباید تو این هوای سرد مجبور باشه..». حرفش رو قطع کردم و گفتم: «من مجبور نیستم، با علاقه دارم کار میکنم. همین قدر که #درک میکنی و میفهمی و قدرشناس هستی برام کافیه».
شهید #عبدالحمید_قاضی_میرسعید
#هفته_بسیج
هدایت شده از کودک و خانواده
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #شهید #حاج_قاسم_سلیمانی:
⭕️ نماز اگر قضا شد امکان مجدد آن وجود دارد، اما نظام اگر آسیب دید #نماز آسیب میبیند دین آسیب میبیند، به این دلیل امام(ره) حفظ نظام را اوجب واجبات و واجبتر از نماز دانستند.
#هفته_بسیج
💠 توصیه های حضرت آقا به بسیجیان
نصیحت اول:
✅بسیجی بمانید!
نصیحت دوم:
✅قدر خودتان را بدانید!
نصیحت سوم:
✅دشمنتان را بشناسید. (کیست؟ ضعفش کجاست؟ نقشه هایش را بشناسید.)
نصیحت چهارم:
✅رشد معنوی خودتان را اندازه بگیرید. (محاسبه نفس) سعی کنید جلو بروید.
نصیحت پنجم:
✅امروز مهمترین شیوه دشمن، دروغ پردازی است. پس تبیین کنید.
نصیحت ششم:
✅یکی از آسیب پذیریهای دشمن، روشن بینی (بصیرت) شماست. روشن بینی خود را افزایش دهید.
نصیحت هفتم:
✅آمادگی عملی را حفظ کنید و غافلگیر نشوید.
نصیحت هشتم:
🔴مراقب نفوذ دشمن در درون مجموعه بسیج باشید.
توصیه آخر:
✅وَلَا تَهِنُواْ وَلَا تَحْزَنُواْ وَأَنتُمُ ٱلْأَعْلَوْنَ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ
#جهاد_تبیین
#هفته_بسیج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به نظر شما چرا شادی کردن یا نکردن ایرانیها باید برای بیبیسی انگلیس مهم باشد؟ این مساله روشن بوده و نیاز به پاسخ چندانی ندارد، ایران مانند استخوان در گلوی غرب، به ویژه انگلیسیها بوده و آنها که در طول 220 سال گذشته بیشترین جنایتها را در حق مردم ایران کرده و میکنند، همچنان دنبال جنایت کردن هستند. آنها از شاد بودن مردم ایران میترسند این همه تحریم کردند، فشار اقتصادی و سیاسی وارد کرده و تروریستها را حمایت میکنند تا نکند مردم ایران خوشحال باشند.
اینهایی را هم که میبینید فیلم می گیرند و میفرستند، پسافتادهها و تولههای منافقین هستند که حالا زبان درآورده و همپای انگلیسیها در صف دشمنان مردم ایران حضور دارند. تا زمانی که جماعتی خائن در کشور باشد، آنها هم برای خودشان جولان خواهند داد، اما جولان کفتارها در برهوت بلاهت. اینهایی که فیلم میگیرند، همان جماعتی هستند که 50 نفر دور هم جمع میشدند و میگفتند نترسید نترسید همه با هم هستیم و کل آمارشان در این دو ماه از 150 هزار نفر در سراسر کشور تجاوز نکرد. مثلا قرار است در همه کوچه خیابانهای شهر، مردم کارناوال راه بیندازند...
#پایان_مماشات #پایان_مدارا
هدایت شده از آینده سازان
چند لحظه بعد، بغل اتاق شکنجه ای که بابک توش بود، چهره ای که تو تاریکی معلوم نبود کی هست، نتِ گوشیشو روشن کرد و وارد تلگرام شد. سراغ پیامهای شخصی رفت و از بین همه اش، صفحه شخصی سالوادور را باز کرد.
سالوادور: گفتی اسمش چیه؟
نوشت: گفت اسمم بابک هست. استعلام کردیم و دیدیم واقعا بابکه.
سالوادور پرسید: زنده است؟
نوشت: آره فکر کنم.
سالوادور: میخوانِش.
نوشت: سخته!
سالوادور: میدونم.
نوشت: میان دنبالش؟
سالوادور: معلومه که نه!
نوشت: باشه. ببینم حالا.
سالوادور: ردش کن.
نوشت: من مشکلی ندارم اما این نمیتونه. جون نداره.
سالوادور: ردیفش کن.
نوشت: کدوم وَر؟
سالوادور: سمت خودمون.
نوشت: اوکی.
نیمه های شب، در اتاق شکنجه باز شد. صدای پارس سگ ها از دور و بر میومد. دو تا پا از تاریکی ها در حال عبور بود و به طرف بدن بی هوش بابک رفت. خیلی با احتیاط مسیر را طی کرد. تا رسید به بدن بابک.
خم شد و نشست بالای سر بابک. از اندک نوری که اونجا بود، نمیشد تشخیص داد چه کسی هست که نشسته بالا سر بابک و داره با چاقوی ضامن دارش، پاهاشو باز میکنه!
بابک رو برگردوند و صورتشو گرفت کنار سینه اش. قمقمش درآورد و چند قطره آب ریخت تو دهن و گلوی خشک بابک.
دستمالش درآورد و صورت بابک رو یه کم تمیز کرد. هنوز صورت بابک طبیعی نبود و اثر خون و زخم، بیشتر از این حرفا وجود داشت. بعد از چند لحظه بابک رو بلند کرد و در حالی که رو دستش بی هوش بود، با احتیاط و قدم قدم از اونجا خارج شد.
مرد داشت تو تاریکی و با چراغ خاموش رانندگی میکرد ولی از بابک روی صندلی های ماشینش خبری نبود! گوشیش رو درآورد و متن پیامکی را نوشت و برای کسی فرستاد که به جای اسمش، سه تا نقطه ذخیره کرده بود.
متن پیامک این بود: جونوری که امروز با کابل افتادم به جونش به صبح نکشید و تموم کرد. میترسم اگه جنازه اش اینجا باشه، دردسر بشه.
اینو نوشت و گوشیشو گذاشت روی صندلی بغلیش. بعد از چند دقیقه صدای پیامک اومد. برداشت و بازش کرد و دید نوشته: به درک! دفنش کن و خلاص.
مرد که همون شکنجه گر3 بود، لبخندی زد و سیگاری از جیبش درآورد و روشنش کرد و یه آهنگ بی کلام گذاشت و به مسیرش ادامه داد.
ادامه دارد...
🌱سید کریم یه ڪفاش ساده بود که امام زمان هفته ای یک بار میرفتن بهشون سر میزدن وحتی کربلاهم میبردنشون میدونی چیشده بود که یه کفاش ساده به همچین مقامی رسیده بود؟
بخاطر مبارزه با هوای نفس هرادمی اگه در حد خودش با نفسش بجنگه و هوای نفسشو رو بزنه کنار به بالاترین مقام ها میرسه...
#امام_زمان_عج
#جهاد_با_نفس💥
#صبح_مهدوی