eitaa logo
خانه مهر
1.9هزار دنبال‌کننده
12.4هزار عکس
8.1هزار ویدیو
377 فایل
کانال اطلاع رسانی در موضوع مهارتهای زندگی و تربیت فرزند برای ارتباط با مدیر کانال و ارسال مطالب و پاسخ به مسابقات، به این آدرس پیام بفرستید @ab_hasani
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️چشم‌ رنگی‌های چشم و دل سیر! 🔹️احتمالا شما هم تاحالا این جمله رو شنیدین که اگر توی ایران هم مثل آمریکا و اروپا برای پوشش قید و بندی وجود نداشته باشه همه چشم و دل سیر میشن و دیگه هیچ مشکلی نیست؛ ولی آمار‌ها در این باره چیز دیگه‌ای میگن..
📝شبکه‌های اجتماعی، نوجوانان و جوانان انگلیسی را از بدن خود متنفر کرده است ❄️🌹❄️ 🔻سه نفر از هر چهار کودک ۱۲ ساله، بدن خود را دوست ندارد و از شکل ظاهری خود خجالت می‌کشد و از هر ۱۰ جوان ۱۸ تا ۲۱ساله هشت نفر چنین حسی دارند. 🔹تقریباً نیمی از کودکان و نوجوانان ۱۲ تا ۲۱ساله مورد بررسی گفتند که گوشه‌گیر و به طور کامل از معاشرت خودداری کرده‌اند یا به خود آسیب رسانده‌اند، زیرا به‌طور مکرر در فضای مجازی مورد آزار قرار می‌گیرند یا در مورد ظاهرشان ترول می‌شوند. 🔸از هر ۱۰نفر، چهار نفر گفتند که در ناراحتی روانی هستند و از بین کسانی که نیاز به حمایت داشتند، از هر ۱۰ جوان فقط یک نفر تحت درمان بوده است. 🔹الگوریتم شبکه‌های اجتماعی چون اینستاگرام و تیک تاک باعث دیده‌شدن بیشتر افرادی که به ظاهر فوق‌العاده هستند می‌شود که در نتیجه مخاطب نسبت به خود احساس بدی پیدا می‌کند. 🔺بازی نظام سرمایه‌داری است که به این حس منفی دامن می‌زند. به عنوان مثال برای دخترها تاکید می‌کنند لاغر بودن زیبایی و مهم است به جای سالم بودن! چرا؟ هر چیزی را که برای انسان ذاتی است به عنوان مشکل نشان دهید، بازاری برای حل آن مشکل ایجاد می‌کنید.
🇮🇷 📝‍ کسی که پیش نماز فرقه رجوی شد، کیست؟ ❄️🌹❄️ 🔻در فضای مجازی تصویری از نماز جماعت فرقه رجوی منتشر شده که با توجه به جنایت‌های این فرقه بیشتر دست‌مایه طنز کاربران قرار گرفته. اما این امام جماعت کیست؟ 🔸امام جماعت فرقه رجوی مجید معینی است که بهزاد نبوی در خاطراتش نام او را می‌برد کسی که طلبه زاهدی بوده اما جذب منافقین و بعد امام جماعت این فرقه. 🔹بهزاد نبوی روایت می‌کند که: «قبل از سال ۵۴ حتی در بین عده ای از روحانیون مبارز و مسلمان ما، تفکر التقاطی شکل می گرفت. به یاد دارم که جلال گنجه ای(طلبه) در زندان تحت تعلیم مهدی تقوایی مجاهد خلق شد و اولین بازتابش این بود که ریشش را تیغ انداخت. روحانیونی بودند که بالای منبر حتی برای چریک های فدایی فاتحه می خواندند یا در زندان که می آمدند مالکیت اشتراکی را تأیید می کردند.» 🔺بهزاد نبوی از طلبه دیگری به نام مجید معینی یاد می کند که ابتدا اهل تهجد و نماز شب و در عین حال نیز در برابر شکنجه بسیار مقاوم بود. اما تحت تأثیر منافقین، پس از انقلاب نیز به مبارزه مسلحانه با جمهوری اسلامی روی آورد و بعدها در شهرک اشرف بغداد، منصب امام جماعت فرقه رجوی را عهده دار شد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌ اگر گریان به دیوارِ حرم تکیه نمی‌دادم کدامین کوه طاقت داشت این حالِ پریشان را!؟
هدایت شده از آینده سازان
هدایت شده از آینده سازان
استانبول بابک لباسشو پوشید و از خانه خارج شد. هنوز چند قدم از خانه خارج نشده بود که ثریا برای بابک تماس گرفت و شروع به حرف زدن کردند. ثریا: ظهر ببینمت. بابک: چشم خانم. الانم وقت دارم. ثریا: کجایی؟ بابک: تو خیابون. تازه از خونه اومدم بیرون. ثریا: همون ظهر میبینمت. اینو گفت و قطع کرد. بابک به مسیرش ادامه داد. وارد کافه ای شد و یه قهوه بی شکر سفارش داد. خیلی با احتیاط، در حالی که حواسش به دوربین کافه بود، گوشی همراهش درآورد. وارد واتساپ شد و نقطه ای در صفحه ای گذاشت و ارسال کرد. چند لحظه بعد، فقط یک کلمه در جواب اون نقطه اومد. نوشته بود: لیست! بابک هم نقطه و هم کلمه لیست را حذف کرد و از نت خارج شد و گوشیشو گذاشت تو جیبش. همون لحظه هم قهوه اش اومد و همین طور که قهوه اش میخورد، به این فکر میکرد که چطوری میتونه از کاغذی که ثریا به زندیان داده بود مطلع بشه؟ تا ظهر سه چهار ساعت فرصت داشت. تصمیم گرفت خوب فکر کنه تا راهی پیدا کنه. اما هر چی فکر کرد، چیزی به ذهنش نرسید. نیم ساعت مونده بود به وقت قرارش با ثریا، ماشین گرفت و به طرف خونه ثریا میرفت که یه لحظه یه فکری به ذهنش خطور کرد و لبخند خاصی گوشه لبش نشست. وقتی به درِ آپارتمان ثریا رسید، در زد و لحظاتی بعد، ثریا در را باز کرد و دعوتش کرد داخل. وقتی نشستند، زن خدمتکاری که سن و سال زیادی هم نداشت و خونه ثریا کار میکرد، جلوتر آمد. ثریا بهش گفت: حلما دو تا چایی! وقتی حلما برای ریختن و اوردن چایی رفته بود، بابک مثل برج زهرمار نشسته بود و حتی به ثریا هم نگاه نمیکرد. ثریا ازش سوال کرد: اون شب بعد از جلسه کجا رفتی؟ بابک با صدای آروم و بی حوصله گفت: برگشتم خونه. حوصله نداشتم جایی برم. ثریا گفت: وقتی باهات حرف میزنم، نگام کن و با صدای بلند و رسا جوابمو بده. بابک چشم از اطراف برداشت و به صورت ثریا زل زد و گفت: ببخشید. ثریا گفت: چته؟ تا حالا اینجوری ندیده بودمت. این سوال ثریا هنوز تمام نشده بود که بابک گفت: خانم میشه کلا منو دیگه سراغ آقای زندیان و خانوادش نفرستید؟ ثریا دقیق تر به بابک نگاه کرد و گفت: چی شده؟ بابک گفت: میدونم که نباید سوال شما رو بی جواب بذارم اما وقتی اونا رو میبینم، حالم ... راستش ... نمیدونم ... ثریا گفت: درست جوابمو بده ببینم چی شده؟ بابک هول شد و گفت: چیزی نشده. بدبه دلتون راه ندید. بابک اینو گفت و بغض کرد و زد زیر گریه. ثریا که تا حالا بابکو اینجوری به هم ریخته ندیده بود با تعجب پرسید: چی شده که گریه ات دراومده؟! زندیان حرفی زده؟ بابک اولش هیچی نگفت. همون لحظه حلما چاییو آورد. بابک با دیدن حلما اشکشو پاک کرد که مثلا گریشو نبینه. ثریا به حلما اشاره کرد که چاییو بذار و برو. حلما هم رفت. ثریا دوباره از بابک پرسید: چی شده؟ همه چیو برام توضیح بده! بابک صورتشو پاک کرد و گفت: راستشو بخواید ... من ... نمیدونم چطوری بگم ... در دیدارهایی که با آقای زندیان و خانواده شون داشتم، چشمم به دختری خورد که ... حس کردم ... ثریا فورا گفت: حتی حرفشم نزن! بابک که خشکش زده بود، فقط به صورت ثریا زل زد و هیچی نگفت. ثریا ادامه داد و گفت: از اینکه دست به عمل و اقدام احمقانه ای نزدی و مشخصه که من اولین نفری هستم که از این ماجرا خبر داره، آفرین داری. از اینکه بلندپروازی و یه دختری تو خونه زندیان چشمتو گرفته، اینم آفرین داره. اما کلا قیدشو بزن. نمیدونم کیه و کدوم دختره که چشمتو گرفته! اما ... ثریا بلند شد و چرخی در اتاق زد و جلوی پنجره اتاقش ایستاد. چند لحظه سکوت کرد و بعدش گفت: من بهت گفتم که بیایی اینجا چون کارت دارم. کارمم مرتبط با زندیان هست. اما با حس و حال الانت دیگه مطمئن نیستم که بتونی انتخاب درستی برای این کار مهم باشی. بابک که فهمید زیاده روی کرده، هول شد و از جاش بلند شد و گفت: خانم من قصد جسارت نداشتم. چون تا حالا سرِ سوزنی از شما چیزی مخفی نکردم حرف دلمو پیش شما زدم. اینم هر چی شما صلاح بدونید. اگه میگید قیدشو بزنم، خب میزنم. این همه سال قیدِ همه چیو زدم، اینم روش. ثریا رو کرد به طرف بابک و گفت: خودتو برای یه سفر آماده کن. بابک با تعجب پرسید: کجا به سلامتی؟! ثریا گفت: ایران! جلسه اون روز بابک با ثریا تمام شد و خبر ماموریت بابک به ایران به محمد و بچه هاش رسید. درجلسه ای که عصر یک روز دوشنبه در اتاق کار محمد بود، درباره این موضوع گفتگو کردند. محمد گفت: عادی نیست. چرا باید بابکو بفرستند ایران؟ سعید: اصلا مگه وضعیت بابک سفید شده که ازش خواستن برگرده ایران؟ https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour
اللهم صل علی محمد و آل محمد بر 🌷 روزی پر از خیر و برکت و سلامتی و را برای شما همراهان محترم آرزو داریم
👈 ۳۶۳ 👇 👈 ۱۴۰۱ 🙏 امروز، هدیه محضر مبارک و و بزرگوارش علیهم السلام و همه به ویژه
✍ یاد بگیریم خود را با کمبودهایش دوست داشته باشیم وگرنه آدم‌های کامل را همه دوست دارند! ☑️ این اصل را بدانیم که ما و همسرمان همیشه، نواقصی داریم. ✍مهم این است که با پذیرشِ همسرمان از نقاط مثبت و زیبای او لذّت ببریم. ✔️و با همکاری دو طرفه، نقص یکدیگر را جبران کرده و پوشش دهیم.
هدایت شده از خانه مهر
👏 حتماً از خود بگیرید 🍀مرکز مشاوره و خدمات روانشناختی خانه سبز🍀 🔴سنجش هوش و شخصیت کودک از طریق: 🔆🎨«نــقــاشــی»🎨🔆 💠به صورت مجازی 👤تحت نظارت کارشناس ارشد مشاوره خانواده: سرکار خانم الهه بهادری 📌جهت انجام تست و یا کسب اطلاعات بیشتر می‌توانید به آیدی زیر در پیام رسان ایتا پیام ارسال نمایید.👇👇👇 👉 @Bahadorri 👈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ شهروند مراکشی: اسرائیل شکست ناپذیر است و در عرض نیم ساعت می تواند ایران را نابود کند/برای مقابله با ایران و الجزایر پشتیبان اسرائیل و کشورهای خلیج فارس خواهیم بود و ارتش خود را به این مناطق اعزام خواهیم کرد... 📍شهروند عرب: یوسف می گوید ایران در عرض نیم ساعت نابود می شود و مراکش آماده است برای جنگ با ایران نیرو بفرستد!/خب شما برای جنگ با حوثی‌ها هم به یمن نیرو فرستادید اما چه کاری توانستند بکنند؟!/اگر قدرتی دارید برای آزادی قدس نیرو اعزام کنید که هر روز توسط اسرائیل به آن بی حرمتی می‌شود...
حجت الاسلام شیخ جعفر ناصری: اگر کسی غسل جمعه‌اش ترک شد، جا دارد بنشیند خودش را بزند و گریه کند. ♨️پ.ن: همین دستورات به ظاهر ساده هستند که با انجامشان حجاب‌ها برطرف می گردد و روح انسان به سوی عالم قدس حرکت می نماید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🛑🎥 گزارش تکاندهنده انجمن پزشکی آمریکا از وضعیت زنان در این کشور! 🔹"براساس گزارش انجمن پزشکی آمریکا از هر چهار زن آمریکایی یک زن توسط شریک زندگی خود مورد ضرب و شتم قرار می‌گیرد!!" 🔹"بر اساس نظرسنجی نویسندگان آمریکایی "ان جونز" سالانه بیش از 20 هزار زن آمریکایی توسط شریک زندگی خود به قتل می‌رسند!!"
هدایت شده از آینده سازان
هدایت شده از آینده سازان
از اون طرف، پس از گذشت حدود بیست ساعت، سوزان چشماشو وا کرد و دید رو تخت بیمارستان خوابیده. وقتی چشماشو بیشتر وا کرد، دید آلادپوش بالا سرش هست. آلادپوش با خوشحالی گفت: بالاخره به هوش اومدی؟ خدا رو شکر. سوزان که خیلی خسته به نظر میرسید، با اخم و ناراحتی به آلادپوش گفت: اینجا کجاست؟ چرا من اینجام؟ چی شده؟ چرا چیزی یادم نمیاد؟ آلادپوش هول شد و بهش گفت: آروم باش. منم نمیدونم چی شد! وقتی به هوش اومدم، دیدم تو کف خونه ما افتادی و ... سوزان شروع کرد به گریه کردن. وسط گریه هاش گفت: دروغ نگو! دروغ نگو! تو خیلی آدم کثیفی هستی! چیکار کردی با من؟ آلادپوش که احساس کرد آدمای دور و برشون دارن بهشون نگا میکنند، پرده اطراف تختِ سوزان رو کشید و گفت: نه ... اشتباه نکن ... به جان خودم ... به جان تک دخترم من کاری نکردم! سوزان که داشت زار میزد گفت: من چقدر بدبختم که فکر کردم تو تمام تمرکزت روی کارِت هست. نمیبخشمت. آلادپوش گفت: روحمم خبر نداره که چرا ناراحتی! اما بهم فرصت بده. به خودت فرصت بده. من سه چهار ساعت قبل از تو به هوش اومدم. منم هیچی یادم نیست. اما همه چیو میفهمیم. بهت قول میدم. سوزان وسط گریه هاش گفت: من دیگه ادامه نمیدم. همین امروز تقاضا میکنم که این پروژه رو از من بگیرن و بدن به یکی دیگه. وای به حالت اگه بفهمم وقتی بی هوش بودم، غلطی کردی و دست از پا خطا کردی! آلادپوش که هول شده بود گفت: اصلا تو بزن منو بکش اگه کاری کرده باشم. من تا بیدار شدم، ترسیدم و تورو رسوندم بیمارستان. همین. اما ... لطفا حرف از قطع همکاری نزن. من تازه فهمیدم چقدر این پروژه برای مریم و سازمان ما حیاتی هست. سوزان گوشه چشماشو پاک کرد و گفت: چطور؟ چی شده؟ آلادپوش گفت: همین نیم ساعت پیش ... حالا بذار بعدا بهت بگم. بذار ترخیص بشی و بریم بیرون ... سر فرصت... سوزان صورتشو پاک کرد و گفت: همین حالا بگو! آلادپوش گفت: همین نیم ساعت پیش برام زنگ زدند و بعد از کلی وقت، به خودِ مریم ارتباط دادند. سوزان پاشد نشست و خیلی جدی گفت: خب ... خب ... زود باش! آلادپوش نشست کنار تخت سوزان و خیلی آروم به سوزان گفت: من واقعا به تو مدیونم. نمیدونم تو به بالادستی هات و اطرافیان شاهزاده چیا درباره من گفتی که قرار شده منو ببینن. قرار شده بخوان که طرحو براشون توضیح بدم. مریم میگفت اگر تصمیم به اجراش نداشتند، پیشنهاد ملاقات نمیدادند. سوزان گفت: من از این ماجرا خبر ندارم اما بهت گفتم که طرح براشون خیلی جالب بوده و قرار شده روش فکر کنند. آلادپوش گفت: بخاطر همین ... ازت خواهش میکنم ... اتفاقی که امروز برا دوتامون افتاد، بین خودمون بمونه تا سر فرصت درباره اش تحقیق کنم و ببینم چی شد که ... راستی لبِت ... سوزان فورا گفت: آره ... میسوزه ... تو مطمئنی منو کتک نزدی؟ سرم هم درد میکنه ... مطمئنی نیاز نیست بیشتر بمونم اینجا؟ آلادپوش گفت: نه قربون شکل ماهت برم. نه کلیدِ خوشبختی من! من غلط بکنم که دست رو تو دراز کنم. بهم فرصت بده. خودم ته و توشو درمیارم. سوزان گفت: خب نگفتند کی و کجا قراره بری؟ آلادپوش با پوزخند گفت: چرا ... جشن تولد نوردخت ... دختر شاهزاده! ادامه دارد... https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour
👈 ( ) 👏 ویژه 🙏 با حضور 👌 زمان: یکشنبه دوم بهمن ساعت ۷عصر 👈برای شرکت در جلسه روی لینک زیر کلیک کرده و به عنوان میهمان وارد شوید 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇 https://www.skyroom.online/ch/eshpa/shahid-soleimani
اللهم صل علی محمد و آل محمد بر 🌷 روزی پر از خیر و برکت و سلامتی و را برای شما همراهان محترم آرزو داریم
👈 ۳۶۴ 👇 👈 ۱۴۰۱ 🙏 امروز، هدیه محضر مبارک و و بزرگوارش علیهم السلام و همه به ویژه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷شفاعت (علیه السلام) در روز قیامت هنگامی که در ترس بر همه حکم‌فرما میشود (علیه السلام) وارد صحنه محشر می‌شوند.
لطفا دو شخصیته باشید: 🔺با همسرتان جوری باشید که با کسی نیستید ؛ 🔻با همه جوری باشید که با همسرتان نیستید :) همین تفاوت از شما در عشق اسطوره میسازد ❤️