eitaa logo
خانه مهر
1.9هزار دنبال‌کننده
12.1هزار عکس
7.7هزار ویدیو
374 فایل
کانال اطلاع رسانی در موضوع مهارتهای زندگی و تربیت فرزند برای ارتباط با مدیر کانال و ارسال مطالب و پاسخ به مسابقات، به این آدرس پیام بفرستید @ab_hasani
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از 
محمد به سعید گفت: استعلام هویت این دو تا! فورا! سعید چند دقیقه بعد گفت: دو تاشون خانم هستند. اونی که تو ون هست، 18 ساله. اونی هم بیرونه و میدون انقلابه، 17 ساله. محمد: چند دقیقه تارسیدن این ون به میدون انقلاب زمان داریم؟ سعید از رو نقشه گفت: بیست دقیقه شاید. بقیشون بیشتر. محمد از طریق یکی از دوربین های میدون انقلاب، موقعیت دقیق دختره رو شناسایی کرد. محمد به سعید گفت: منو وصل کن به یکی از واحد خواهران مستقر در اطراف میدون انقلاب. سعید چند لحظه بعد گفت: رو خطتون هستند. واحد 700 700: سلام. بفرمایید. محمد: سلام. خدا قوت. شما الان دقیقا کجا هستید؟ 700: من و یکی دیگه از خانما داریم به ویترین کتاب فروشی ........ نگاه میکنیم. محمد دوربین را برد به طرف موقعیتی که 700 اعلام کرد. گفت: همین دو تا خانم مانتویی با شال های سیاه و سورمه ای. دوستتون کیف داره اما شما نه. درسته؟ 700: بله. محمد: بسیار خوب. وسیله دارین؟ 700: بله. فرعی اول موقعیت A مستقر هست. محمد: سه تا دختر در موقعیت شمال غربی میدون ... پشت تاکسیا ایستادند. حرکت کنید تا دنبالشو بگم. 700 با دوستش به طرف اونا حرکت کردند. همین طور که از میدون و لا به لای ماشینا حرکت میرفتند، محمد ادامه حرفاشو گفت: من میخوام بدونم دوست دخترِ وسطی ... که یه پیراهن راه راه داره و شلوار کوتاه و یک کیف صورتی داره و اسمش رُز هست، برای چی داره میاد میدون انقلاب؟ 700: اسم دوستش چیه؟ محمد: گیتی. 700: اگر لازم شد ... ؟ محمد: بدون ذره ای تنش! محمد از طریق دوربینا دید که 700 و دوستش رفتند به طرف اون سه تا دختر. 700 با رز شروع به حرف زدن کرد. لحظه ای نگذشت که 700 موفق شد رز و دو تا دختر دیگه رو به طرفی که میخواست و ماشینشون بود بکشونه. اما محمد دید که وارد کوچه نشدند. همون سر کوچه با هم حرف زدند. زمان داشت میگذشت و ون ها لحظه به لحظه به میدون انقلاب نزدیکتر میشدند. موقعیت ماشین ها حاکی از این بود که ترافیک ها یه کم کمتر شده و خیلی دیگه زمان نداریم. شاید ده دقیقه نشد که 700 اومد پشت خط محمد: قربان 700 هستم. محمد: بفرمایید. 700 گفت: این اصلا دختر نیست. رفتاراش یه جورایی تِرَنسه. خیلی ادای دخترا رو در میاره! محمد و سعید با تعجب به هم نگاه کردند! به دوربینا نگاه کردند. محمد گفت: نگفت چرا منتظر گیتی هست؟ 700 گفت: چرا. باورتون نمیشه اگه بگم! محمد با تعجب بیشتر گفت: چی گفت مگه؟ 700 حرفی زد که ... خیلی سنگین بود. گفت: میگه دوستش که اسمش گیتی هست بهش گفته قراره اولین بار و جلوی همه خبرنگارهای دنیا اعلام موجودیت و راهپیمایی بزرگ همجنس گراها را داشته باشن!! به خاطر همین دوستش به اینم که رفتاراش اینجوریه گفته بیا تا با هم باشیم! محمد برای لحظاتی دستشو گذاشت رو شقیقه اش! اصلا تصور چنین خیانتی غیر قابل باور بود. فورا به سعید گفت: به واحدهایی که در حال تعقیب و مراقبت از ون ها هستند بگو همشون رو متوقف کنن. کسی از ون ها خارج نشه. همشون ... سعید این چیه داره میاد وسط میدون؟! یهو چشم همه به طرف مانیتور دوربین میدون انقلاب رفت. دیدند همون ون اول، برای لحظاتی ازش غافل شده بودند و اون هم با آخرین سرعت خودشو به انقلاب رسونده بود. دقیقا چند ثانیه فقط با 700 و بقیه فاصله داشت. محمد فورا رفت پشت خط 700 و گفت: ونی که داره میاد به طرف میدون، متوقفش کنید. اجازه ندید کسی ازش خارج بشه. فورا باید برگرده. سعید با عجله گفت: قربان به بقیه بگم؟ شاید این دو تا نتونن! محمد گفت: نه ... وقتش نیست ... شلوغ تر میشه و دیگه نمیشه جمعش کرد. درحالی که زل زده بود به مانیتور گفت: ماموری که بتونه دو دقیقه با یکی حرف بزنه و اطلاعات دقیقه نودی بگیره، قطعا جلوی این ون هم میگیره!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 ✘ قلبی که بهشت رو همین‌جا نقد دریافت می‌کنه، باهاش زندگی می‌کنه و ازش لذت می‌بره، با قلبی که منتظرِ بهشت در یک دنیای دیگه‌ست، ـ چه تفاوتهایی باهم دارند ؟ ـ اصلاً مگه میشه همینجا سهم‌مون از بهشت رو دریافت کنیم؟ ✨ ویژه ولادت علیه السلام
راه‌ حل‌های کاربردی برای کاهش مصرف
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 ادعای ابوالفضلی بودنمون میشه؟ حضرت عباس اینچنین بود ما هم هستیم!؟ 🌼 یــــاصـــاحـــــبـــ الزمــــانــــ 🌼 💗💗
⚘سلام بر تو ای کتاب مجسّم کربلا زیباییِ مُهر و مناجات ای خدای عاشقی سجاده‌ات را پهن کردی تا اهل زمین را با دستان دعایت به آسمان وصل کنی. بودنت را شکر و آمدنت را شادباش که سخت مشتاق مِهر بی‌بهانه‌ات هستیم⚘
👈 ۴۰۰ 👇 👈 ۱۴۰۱ 👏در روز علیه السلام 👈 امروز، هدیه محضر مبارک و و و بزرگوارش علیهم السلام و همه
👈انسان با اینکه می‌داند خدا می‌بیند، چرا گناه می‌کند؟! 👏(ع) به پروردگار متعال عرض می‌کند: 🙏خدایا اگر جز تو بر گناهم آگاه می‌شد، آن را انجام نمی‌دادم و اگر از فرا رسيدن سریع عقوبتت می‌ترسيدم، از آن دوری می‌كردم. گناه کردنم نه به اين خاطر بود كه تو بی‌ارزش‌ترین بينندگان و بی‌مقدارترين آگاهانی، بلكه از اين جهت بود كه تو بهترين پرده‌‌پوش و حاكم‌ترين حاكمان و كريم‌ترين كريمانی. فرازی از دعای_ابوحمزه_ثمالی علیه السلام
💞 و کسانی هستند که سعی می‌کنند تا هر دو کنند و شرایط آن را برای هم فراهم می‌کنند. 👈 مسلماً شما در سال‌های ازدواج می‌کنید. قواعد زندگی در شرایط مختلف تغییر می‌کند، پس ضروری است هر دو تغییر کنید تا روابط در حال تغییر را عوض کنید. 🔺انعطاف‌پذیری در زندگی زن و مرد را به سازش بیشتر می‌رساند.
🔴 درمان بیماری های صعب العلاج 🔵 (ره) فرمودند: 🌕 برای امراض صعب العلاج هر روز سوره نجم خوانده شود و به امام سجاد علیه السلام تقدیم گردد. 📚 روح و ریحان،ص ۸۰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥فتنه آینده، فتنه دولت است! ♦️دشمن از طرق مختلف نمیذارد خدمات رئیسی به گوش مردم برسد. 👈 الان این است! لطفا خیلی مراقب باشید! دشمن خیلی نزدیک و خیلی هم ضعیف است.
هدایت شده از 
هدایت شده از 
محمد گفت: پیش میاد. گوشی شبنم ماهواره ای هست؟ سعید: آره متاسفانه! محمد: به صدرا بگین شاید خیر بوده که بره به مادر مریضش سر بزنه. بگو بره خونه. مشغول همین حرفا بودند که یهو خبری رسید و محمد به سعید گفت: بنداز رو مانیتور! خبر این بود: لحظاتی قبل، یک خانم 48 ساله جلوی یکی از مراکز پلیس امنیت اخلاق دست به خودسوزی زد! محمد از سر جاش بلند شد. سعید و بقیه بچه ها از پشت سیستمشون بلند شدند و با تعجب به خبر ناگواری که رسیده بود چشم دوختند. محمد گفت: زنه زنده است؟ پیام آمد که: خیر! متاسفانه جانشون را از دست دادند. محمد پرسید: چرا اونجا؟ مگه کسی از وابستگانش دستگیر شده بوده؟ پیام آمد: دخترش! دخترش در مرکز پلیس امنیت اخلاق بوده و مادرش جلوی اونجا اقدام به خودسوزی کرده! محمد گفت: اطلاعاتی از این مادر و دختر هست؟ پیام آمد و این سه کلمه روی مانیتور ظاهر شد: زن ... کُرد ... اهل سنت! ادامه دارد... https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour
اللهم صل علی محمد و آل محمد بر 👈روزی پر از خیر و برکت و سلامتی و را برای شما همراهان محترم آرزو داریم
👈 ۴۰۱ 👇 👈 ۱۴۰۱ 👈 امروز، هدیه محضر مبارک و و و بزرگوارش علیهم السلام و همه
❎ باید مراقب باشیم هرگز و تحت هیچ شرایطی رنجش خود را از همسر پوشیده نداریم. 👈 زیرا رنجش‌های کوچک در روحمان انباشته می‌شود و سرانجام به آستانه انفجار می‌رسد.
🔸می تونیم از پدر بخوایم که بچه‌ها رو دعوت به مشارکت کنه و اجازه بدیم با مدل خودش این کار رو بکنه 🔸باید اجازه بدیم بچه‌ها و پدرشون روابط مستقل رو تجربه کنن و بدونیم که شخصیت بچه‌ها با کنار هم چیدن همین پازل‌ها شکل می‌گیره
هدایت شده از 
هدایت شده از 
دوربینا داشت اونا رو نشون میداد. محمد و بقیه دیدند که چند لحظه قبل از اینکه ون به میدون برسه، 700 و دوستش خودشونو انداختند جلوی ون و دستاشون رو باز کردند. ون به زور توقف کرد. دقیقا یکی دو وجبیِ 700 ترمز کرد و ایستاد. هنوز درش باز نشده بود که 700 رفت سراغ درِ مسافران و دوستش هم رفت سراغ درِ راننده. دوستش راننده رو از ماشین کشید بیرون. راننده تا میخواست به خودش بیاد، چنان لگدی به سینه اش برخورد کرد که پرت شد اون ور تر. تا دوست 700 میخواست سوار بشه، راننده میخواست پاشو بگیره که خانمه با کف اون یکی پاش به صورت راننده زد و از شرش خلاص شد. از اون طرف، تا درِ ون میخواست باز بشه و دخترا ازون بریزن بیرون، 700 سه چهار نفر اولو چک و لگدی کرد. چنان ضرباتی به صورت و گردن اون سه چهار نفر اول زد که بقیه حساب کار دستشون اومد. بالاخره رفت بالا و در را پشت سر خودش بست. رو کرد به بقیه دخترا و گفت: اگه صدایی از کسی دربیاد، به لب و دندون و زبونش رحم نمیکنم. خفه خون بگیرین. عملیات لو رفته. راننده آدمِ رژیمه! به موقع فهمیدیم. برمیگردیم. اینو گفت و رو کرد به طرف دوستش که جای راننده نشسته بود و چشمک زد. دوستش هم مثل راننده های حرفه ای دنده عوض کرد و چراغ زد و یواش یواش از کنار خبرنگارها که ساعت ها بود منتظرشون بودند رد شد و آب از آب تکون نخورد. محمد که مبهوت مدیریت میدانی 700 و دوستش بود صورتشو جوری کرد که ینی «نه بابا! خداییش دمت گرم! تو دیگه کی هستی؟! ظرف دو دقیقه اطلاعات گرفت و ظرف دو دقیقه دیگه میدون رو تخلیه کرد! الله اکبر!» سعید به محمد گفت: قربان اون سه تا ون هم وسط راه برگردوندیم. الان هرچهار تا ون دراختیار هستند و دارن به مقرِ بزرگراه آزادگان منتقل میشن. محمد گفت: خدا رو شکر. درکمتر از دو ساعت، سه تا فاجعه از سرمون باز شد. یا بهتره بگم سه تا شر خوابید. یکیش شرِ برج میلاد. یکی دیگه اش کشتار مدرسه دخترونه! سومیش هم راهپیمایی یه مشت همجنس بازِ از خدا بی خبر! راستی از شبنم و صدرا چه خبر؟ فیلمِ صدرا و شبنم رفت رو مانیتور اصلی. شبنم طبق معمول بازم دیر رسید و در حالی که پشت سرِ صدرا نشسته بود، خبر نداشت چی شده و چه خبره و چرا نمیان؟ محمد و بچه ها صدای صدرا و شبنم رو داشتند: صدرا: خانم من گشنمه. اجازه هست پیاده شیم دو تا فلافل دو نون بزنیم؟ من ناهار هم نخوردم. شبنم که اعصابش خُرد بود گفت: نمیدونم. آره. منم گشنمه. یه جا وایسا که نزدیک باشیم. صدرا: باشه خانم. حله. همین سر میدون یه فلافل کثیف هست. مهمون من! ایستاد و دوتاشون پیاده شدند. وقتی صدرا رفت به طرف فلافلی، شبنم همه حواسش به طرف میدون انقلاب و بقیه خبرنگارها بود و منتظر بود که ون ها برسن. محمد وقتی دید صدرا خوب از شبنم دور شده به صدرا گفت: صدرا صدامو داری؟ صدرا: جونم آقا! محمد: ولش نکنیا. حتی اگه گفت جا ندارم و بدبختم و پناهم بده و ... اصلا ولش نکن. تا جایی که خودش ازت نخواسته، ولش نکن. بعدش هم ازش غافل نشو. حتی اگه گفت برو، دور و برش باش! صدرا: چشم آقا. آقا جسارتا مادرم تو خونه است و یه ساعت دیگه موقع قرصش هست. محمد گفت: اگه خودت کسیو میشناسی بهش بگو بره! ولی همینو جلو شبنم بگو! صدرا: گرفتم. حله. صدرا وقتی حرفش با محمد تموم شد، رو کرد به طرف خیابون که به شبنم نگاه کنه که دید شبنم نیست! صدرا: آقا این ور پریده کجا رفت؟ محمد و سعید به دوربینا چشم دوختند. دو سه تا اتوبوس واحد هم زمان اومده بودند و جلوی دوربین روبرو گرفته بودند. محمد به سعید گفت: بگرد پیداش کن. کجا رفت دختره؟ به صدرا هم گفت: هول نشو. شاید داره میبینتت. بذار خودمون دنبالش میگردیم. تو طبیعی باش! وقتی سعید داشت دوربینا رو چک میکرد، محمد رفت رو خط 400 و گفت: اعلام وضعیت! 400: مهشید و زندیان دارن به طرف مجیدیه میرن. محمد: بسیار خوب. ازشون غافل نشید. محمد رفت رو خط مجید: مجید هستی؟ مجید: بله قربان! محمد که هم زمان نگاهش به دوربین و سعید بود و ذهنش مشغول شبنم بود به مجید گفت: آماده باش شاید لازم باشه بریزید تو ویلا. ولی فعلا کاری نکنین تا اطلاع بدم. سعید به محمد گفت: نیست. دختره رفته. آب شده رفته تو زمین. محمد به صدرا گفت: دختره رفته. از خیابون رد نشده و این ور نیومده. وگرنه دوربینا میگرفتنش. سمت چپت هم نرفته. احتمال زیاد رفته سمت راست. از میدون داره دور میشه. شایدم ماشین گذری گرفته باشه. حرکت کن و کل مسیر سمت راست و ماشینا و راننده و سرنشینانش تا جایی که میتونی رصد کن. فقط تابلو نشه. هوا کاملا تاریک شده بود. یک ساعت از گم شدن شبنم گذشته بود. یکی از همکارا داشت لقمه بین بچه ها تقسیم میکرد. محمد یه لیوان آب برداشت و با یه دونه خرما داشت میخورد که از سعید پرسید: از صدرا چه خبر؟ سعید گفت: نشد. پیداش نکرد. روش نمیشه به شما جواب میده. به من گفت به حاجی بگو تا صبح میمونم تو خیابونا اگه پیدا نشد!