هدایت شده از آینده سازان
👏 به مناسبت #یوم_الله #نیمه_شعبان
👏 #خلاصه_نویسی #کتاب_یوسف_کنعان
👌 شرایط
👈 خلاصه کتاب در پنج صفحه A4 باشد
👈 فرقی نمیکند تایپ باشد یا دست نویس
👈فرقی نمیکند یک رو یا پشت و رو باشد
👈 فقط به روابط عمومی تحویل دهید
مهلت تحویل: سه شنبه ۱۶ اسفند
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 خرابکاری شرافتمندانه!
🔸در سال ۱۹۴۴ دفتر خدمات استراتژیک آمریکا که بعدها سازمان سی.آی.ای از آن متولد شد کتابچه خرابکاری ساده رو منتشر کرد، یه تئوری عجیب که سال ۱۴۰۱ توی هشتگ آشوبگرها ردپای این تئوری رو میشد دنبال کرد
#روشنگری
#جهاد_تبیین
#دشمن_شناسی
#دیدنیها
👏 شروع زندگی با #توسل به #شهدا
👌 #زوج_خوشبخت در پاکدشت که #عروسی خود را با #یاد_شهدا آغاز کرده و #عکس_شهدا را به #ماشین_عروس خود زدند
#ازدواج
#ازدواج_آسان
ثریا در اتاقش بود و بلند بلند با تلفن حرف میزد. بابک از راه رسید و وقتی به درِ بسته اتاق ثریا رسید، روی کاناپه نزدیک اتاق نشست و به حلما گفت: لطفا یه لیوان نسکافه!
حلما رفت و بابک همین طور که سرش تو گوشیش بود همه حواسش رو جمع صداهای بلند ثریا و گفتگوش با کسی کرد که صداش رو بلندگو بود:
«ثریا: نمیدونم. تو که جات بد نیست. رفتی جای بابام. داری با یه هلدینگ بزرگ و بی رقیب عشق و حال میکنی.
طالعی: گفتی زنتو بده. دادم. گفتی دخترو بده. دادم. گفتی پاشو برو تو دهن شیر. رفتم. چرا الان باید جهنمی رو تجربه کنم که همیشه از روبرو شدن باهاش میترسیدم؟ چرا؟ این حق من نیست!
ثریا: اصلنم جهنم نیست. مگه ازت چی خواستم؟ گفتم شوهر جدید زنِ قبلیت دیگه جایی نمیتونه مربی گری کنه. اسمش رفته تو لیست سیاهِ رژیم. ازت خواستم که تا وقتی که کارای اقامتش تو دبی آماده میشه، بگیریش زیرِ پر و بال خودت. اسم این جهنمه؟
طالعی: وقتی زنت که هنوز ازش طلاق نگرفتی و بیست ساله که هنوز اسمش تو شناسنامته، پامیشه بزک دوزک میکنه و با یه نره خر میاد میشینه تو هلدینگت و جلوی تو به مثلا عشقش میگه هانی، ینی تو و بابات و تشکیلات و زنم و دوستش و همتون دارین به من و احساسم میخندین!
ثریا: اینجوری فکر نکن. اون فوتبالیستی که دیروز قهرمان بوده و امروز نمیتونه سرمربی یه تیم خوب بشه، زنت با اون کاری کرد و جوری تو این سالها تربیتش کرد که الان میتونیم به عنوان یه لیدر و یه اسطوره ازش اسم ببریم. همون اسطوره ورزشی الان داره کاری میکنه و جوری با توییت هاش به بچه ها خط و روحیه میده که صد تا دختر تشکیلاتی خودمون نمیتونه ملتو تو خیابون نگه داره! تو کار بزرگی کردی طالعی. اما کار بزرگتر رو زنت کرد که بیست سال از تو و دخترش دور شد تا بتونه دلِ همین کسی که داری بهش میگی نره خر به دست بیاره و الان بندازه به جون رژیم!
طالعی نفس عمیقی کشید و گفت: خب دخترمو چی میگی؟ شبنم کجای بازیه؟
ثریا با حالت بدجنسی و نوع خاصی از لبخند گفت: اما شبنم جون خودم ... طالعی یادته یه روزی بابام بهمون میگفت کار درست و موفق هزینه داره و هر چی کار بزرگتر، هزینه اش هم بیشتر! یادته؟
طالعی گفت: خب؟
ثریا گفت: اینو بهت میگم ... چون بهت اعتقاد دارم و میدونم که جنبه شنفتنش داری! شبنم با وجهه بزرگ اجتماعی و سیاسی که در عرصه بین المللی کسب کرده، میتونه بلندترین صدای انقلابِ ارتش آزاد زنان ایران باشه.
طالعی: ثریا درست حدس زدم؟
ثریا: اون که یه زنِ ناشناخته شهرستانی بود، اونجوری تونستیم رو خبرِ مرگش علیه رژیم مانور بدیم و اسراییل هم با همون تونست برجامو بفرسته هوا و این همه کشته و زخمی و خسارت به رژیم و ایران وارد بشه ... تصور کن اگه الههی جنگ و انقلاب در ایران یه دخترِ کوردِ باسوادِ ژورنالیستِ زیبایِ بهایی باشه! چقدرررر میشه تو دنیا حرف زد و تا سالها علیه ایران برنامه چید و بهره برداری کرد.
طالعی: ثریا قرارمون این نبود!
ثریا: ما اصلا با هم قراری نداشتیم. ولی مگه بده؟ بعدش تو به عنوان یک سرمایه گذارِ بهایی و صاحب یه هلدینگ بزرگ و اهل هنر و اهل حمایت و سرمایه گذاری رو هنرمندان و سینمای ایران که دخترشو در این راه فدا کرده اما مثل کوه ایستاده، دنیا و سازمان ملل و اروپا و آمریکا دعوتت نمیکنن برای سخنرانی؟ مورد حمایت تمام سازمان های حقوق بشری دنیا قرار نمیگیری؟ نمیشی پدر معنویِ جریانِ انقلابِ زنان آزادِ ایران؟
وقتی ثریا سکوت و انفعالِ طالعی رو دید، گفت: طالعی بهتره وقت همدیگه رو بیشتر از این نگیریم. برو به جای اینکه به زن سابِقِت و دوس پسرش و دختر قهرمانت فکر کنی، فکر جذب مخاطب بیشتر برای اپلیکیشن های فیلم و سریالت باش. کاری کن بعد از سه چهار سال، رو دست همه اپ ها بزنه و بشی امپراتورِ سینمای خاورمیانه.
ثریا اینو گفت و بابک دیگه صدایی از مکالمه اون دو تا با هم نشنید.
🔷🔶🔷🔶🔷🔶
تهران-مجیدیه
در یه خونه قدیمی و با معماری سنتی، دو تا اتاق بالا بود و یه زیرزمین پایین. دستشویی و حمام گوشه حیاط بود. یکی از اتاق ها را کرده بودند آشپزخونه و در یکی دیگه اش مینشستند.
اصل که پیرمردی با محاسن بلند و سفید بود و بالای نود سال به نظر میرسید روی تک مبل نشسته بود و روبروش مهشید و زندیان نشسته بودند. شبنم هم گوشه اتاق نشسته بود و مثل کسایی که از قحط گرفته باشند داشت شام میخورد.
اللهم صل علی محمد و آل محمد
#سلام بر #صاحب_الزمان #حضرت_مهدی
#سلام
#صبح_بخیر
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
👈روزی پر از خیر و برکت و سلامتی و #موفقیت را برای شما همراهان محترم آرزو داریم
#تلاوت_قرآن
👈#صفحه ۴۰۸
#امروز👇
👈 #دوشنبه #پانزدهم_اسفند ۱۴۰۱
👈#ثواب_قرائت امروز، هدیه محضر مبارک #بی_بی_فاطمه_زهرا و #همسر و #پدر و #مادر بزرگوارش علیهم السلام و همه #شهدای_انقلاب
#همسرداری
#خانواده
❤️ سرنخهای عاشقانه
💛 در نگاه اول فهمیدم که میوههای خوبی نخریده است.
توی ذوقش نزدم و چیزی نگفتم، اما خودم خیلی جوش آوردم.
دست و صورتش را که شست، یک سیب از بین میوهها سوا کرد، داد دستم و گفت: بنده خدا آخر بارش بود، خریدم که زودتر بره خونهاش... .
سیبرو نصف کردم و گفتم: کار درسترو شما کردی. آفرین!
✍️نویسنده: زهرا حاجیزاده
#مهارت_زندگی