#تلاوت_قرآن
👈#صفحه ۵۳۲
#امروز👇
🙏 #شنبه #هفدهم_تیر ۱۴۰۲
👈ثواب قرائت امروز محضر مبارک #امیرمؤمنان و #فاطمه_زهرا علیهماسلام
سیاستهای قرری💃💃💃💃
❤️ همیشه تو خلوت، همسرت رو با اسامی جالب و عشقولانه صدا کن!
"گلم، جیگرم، عسل، خوش تیپ، تاج سرم..."
و جلوی دیگران با پسوند و پیشوند های مناسب"امیر آقا، امیر جان، حاج آقا و ..."
نگو "عادت ندارم" "نمیتونم" "آخه یه جوریه"
+❤️+ برای گرفتن امتیاز مثبت این خیلی مهمه که اسمش رو به تنهایی بکار نبری.این اصل مهمیه و نباید فراموش بشه.
#همسرداری #سبک_زندگی #مهارت_زندگی #زناشویی
⤴️⤴️
#دختر_شینا
قسمت پنجاه و ششم
گفتم اقلاً بگذار رختخواب ها را جمع کنم. صبحانه بچه ها را بدهم.»
گفت: «صبحانه توی راه می خوریم. فقط عجله کن باید تا عصر سر پل ذهاب باشیم.»
سمیه را تمیز کردم. تا توانستم برای بچه ها و خودم لباس برداشتم. مهدی را آماده کردم و دستش را دادم به دست خدیجه و معصومه و گفتم: «شما بروید سوار شوید.» پتویی دور سمیه پیچیدم.
دی ماه بود و هوا سرد و گزنده. سمیه را دادم بغل صمد. در را قفل کردم و رفتم در خانه گُل گز خانم و با همسایه دیوار به دیوارمان خداحافظی کردم و سپردم مواظب خانه ما باشد. توی ماشین که نشستم، دیدم گل گز خانم گوشه پرده را کنار زده و نگاهمان می کند و با خوشحالی برایمان دست تکان می دهد.
ماشین که حرکت کرد، بچه ها شروع کردند به داد و هوار و بازی کردن. طفلی ها خوشحال بودند. خیلی وقت بود از خانه بیرون نیامده بودند. صمد همان طور که رانندگی می کرد، گاهی مهدی را روی پایش می نشاند و فرمان را می داد دستش، گاهی معصومه را بین من و خودش می نشاند و می گفت: «برای بابا شعر بخوان.»
گاهی هم خم می شد و سربه سر خدیجه می گذاشت و موهایش را توی صورتش پخش می کرد و صدایش را درمی آورد.
به صحنه که رسیدیم، ماشین را نگه داشت. رفتیم توی قهوه خانه لب جاده که بر خلاف ظاهرش صبحانه تمیز و خوبی برایمان آورد. هنوز صبحانه ام را نخورده بودم که سمیه از خواب بیدار شد. آمدم توی ماشین نشستم و شیرش دادم و جایش را عوض کردم. همان وقت ماشین های بزرگ نظامی را دیدم که از جاده عبور می کردند؛ کامیون های کمک های مردمی با پرچم ایران. پرچم ها توی باد به شدت تکان می خوردند.
صمد که برگشت، یک لقمه بزرگ نان و کره و مربا داد دستم و گفت: «تو صبحانه نخوردی. بخور.»
بچه ها دوباره بابا بابا می کردند و صمد برایشان شعر می خواند، قصه تعریف می کرد و با آن ها حرف می زد. سمیه بغلم بود و هنوز شیر می خورد. به جاده نگاه می کردم. کوه های پربرف، ماشین های نظامی، قهوه خانه ها، درخت های لخت و جاده ای که هر چه جلو می رفتیم، تمام نمی شد.
ماشین توی دست انداز افتاده بود که از خواب بیدار شدم. ماشین های نظامی علاوه بر اینکه در جاده حرکت می کردند، توی شانه های خاکی هم بودند. چندتایی هم تانک خارج از جاده در حرکت بودند، برگشتم و پشت ماشین را نگاه کردم. معصومه با دهان باز خوابش برده بود. مهدی سرش را گذاشته بود روی پای معصومه و خوابیده بود.
خدیجه هم سمیه را بغل کرده بود. صمد فرمان را دودستی گرفته بود و گاز می داد و جلو می رفت. گفتم: «سمیه را تو دادی بغل خدیجه؟»
گفت: «آره. انگار خیلی خسته بودی. حتماً دیشب سمیه نگذاشته بود بخوابی. دلم سوخت، گفتم راحت بخوابی.»
خم شدم و سمیه را آرام از بغل خدیجه گرفتم و گفتم: «بچه را بده، خسته می شوی مادر جان.»
صمد برگشت و نگاهم کرد و گفت: «ای مادر! چقدر مهربانی تو.»
خندیدم و گفتم: «چی شده. شعر می خوانی؟!»
گفت: «راست می گویم. توی همین چند ساعت فهمیدم چقدر بچه داری سخت است. چقدر حوصله داری تو. خیلی خسته می شوی، نه؟! همین سمیه کافی است تا آدم را از پا دربیاورد. حالا سؤال های جورواجور و روده درازی مهدی و دعواهای خدیجه و معصومه به کنار.»
همان طور که به جاده نگاه می کرد، دستش را گذاشت روی دنده و آن را عوض کرد و گفت: «کم مانده برسیم. ای کاش می شد باز بخوابی. می دانم خیلی خسته می شوی. احتیاج به استراحت داری. حالا چند وقتی اینجا برای خودت، بخور و بخواب و خستگی درکن. به جان خودم قدم، اگر این جنگ تمام شود، اگر زنده بمانم، می دانم چه کار کنم. نمی گذارم آب توی دلت تکان بخورد.»
برگشتم و پشت ماشین را نگاه کردم. خدیجه همان طور که به جاده نگاه می کرد، خوابش برده بود. سمیه توی بغلم خوابید. صمد گفت: «حالا که بچه ها خواب اند. نوبت خودمان است. خوب بگو ببینم اصل حالت چطور است. خوبی؟! سلامتی؟!...»
سر پل ذهاب آن چیزی نبود که فکر می کردم. بیشتر به روستایی مخروبه می ماند؛ با خانه هایی ویران. مغازه ای نداشت یا اگر داشت، اغلب کرکره ها پایین بودند. کرکره هایی که از موج انفجار باد کرده یا سوراخ شده بودند. خیابان ها به تلی از خاک تبدیل شده بودند. آسفالت ها کنده شده و توی دست اندازها، سرمان محکم به سقف ماشین می خورد.
از خیابان های خلوت و سوت و کور گذشتیم. در تمام طول راه تک و توک مغازه ای باز بود که آن ها هم میوه و گوشت و سبزیجات و مایحتاج روزانه مردم را می فروختند.
گفتم: «اینجا که شهر ارواح است.»
سرش را تکان داد و گفت: «منطقه جنگی است دیگر.»
کمی بعد، به پادگان ابوذر رسیدیم. جلوی در پادگان پیاده شد. کارتش را به دژبانی که جلوی در بود، نشان داد. با او صحبت کرد و آمد و نشست پشت فرمان. دژبان سرکی توی ماشین کشید و من و بچه ها را نگاه کرد و اجازه حرکت داد. کمی جلوتر، نگهبانی دیگر ایستاده بود. باز هم صمد ایستاد؛ اما این بار پیاده نشد.
7.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔻 اگه خدای نکرده تو حرکت ترمز بریدید ، چکار باید کرد ؟
#دانستنیها
#آش_ماش
👏مواد لازم (۴ -۵ نفر)
گوشت چرخ کرده: ۲۵۰ گرم
پیاز رنده شده: نصف فنجان
ماش: ۲۵۰ گرم
عدس: ۱۰۰ گرم
پیاز داغ: یک فنجان
برنج: نصف فنجان
جعفری و گشنیز خرد شده: ۲۵۰ گرم
زردچوبه، نمک و فلفل: به میزان لازم
👌طرز تهیه
۱. عدس و ماش را از چند ساعت قبل بشویید و خیس کنید. سپس درون قابلمه با آب بگذارید بپزد.
۲. گوشت چرخ کرده را با پیاز رنده شده، نمک، فلفل و زردچوبه مخلوط کنید و آن را به صورت کوفته ریز در آورید و کوفتهها را به آش اضافه کنید.
۳. پیاز داغ را به عدس و ماش پخته اضافه کنید. برنج و سبزی خرد شده را هم اضافه کنید و مرتب هم بزنید تا آش ته نگیرد.
۴. در صورت تمایل میتوانید ۳ تا ۴ عدد شلغم خرد شده هم به این آش اضافه کنید. آش را در کاسه بزرگی بریزید و روی آش را با نعناع داغ و پیاز داغ تزئین کنید.
#آموزشی #آشپزی
7.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥حتما چشات خسیه که من بارونیه حال وهوام💔
#امام_زمان عج منو حلالم کن😔
#مهدویت
❓پرنسس های دیزنی در انیمیشن ها مشغول چه کاری هستند؟
💢به وظایف این کاراکتر ها دقت کنید ببینید ذهن کودک شما چگونه برنامه ریزی میشود ...
⚠️مراقب کودکان خود باشید آنها آسیب پذیرند.
#جهاد_تبیین #سوادرسانهای #فرزندپروری
👏 برنامه #یاران_ولایت سال ۱۴۰۲
👈 جلسه سوم پسران یکشنبه ۱۸ تیر
👈 جلسه سوم دختران سهشنبه ۲۰ تیر
🕰 ساعت حرکت سرویسها 🚌
👈 شهرک نامجو: مقابل درب ورودی شهرک، ساعت ۷ صبح؛ برگشت حدود ساعت۱۵
👈 شهرک چمران: ضلع شمالی میدان نوبنیاد، ساعت ۸/۱۵صبح؛ برگشت حدود ساعت۱۴
👈 شهرک رجایی: مقابل دبستان توحید، ساعت ۸/۳۰صبح؛ برگشت حدود ساعت۱۴
👈 سایر مسیرها: مثل سال گذشته: حضور در محل نمازخانه پارکینگ سرویس اتوبوس های گروه شهید سلیمانی
👇📣 توجه توجه 📣 👇
👈🚷⛔ 1_ از پذیرش وحضور افرادی که اسامی آنها در لیست حضور و غیاب نباشد و کد عضویت کانال آینده سازان دریافت نکرده باشند در اردوها؛ ممانعت به عمل می آید حتی اگر به همراه سرپرست در محل حضور پیدا نمایند.
۲_طرح تابستانی ویژه فرزندان متولد سالهای 1385 تا 1393 می باشد.
۳_ والدین محترم ساعت برگشت فرزندان به صورت تقریبی اعلام می شود؛لذا ۳۰ دقیقه قبل در محل های اعلام شده (محل اعزام)جهت تحویل فرزند خود حضور داشته باشید.
🚷⛔👆👆👆👆👆👆👆👆👆