eitaa logo
خانه مهر
1.9هزار دنبال‌کننده
12.9هزار عکس
8.6هزار ویدیو
386 فایل
کانال اطلاع رسانی در موضوع مهارتهای زندگی و تربیت فرزند برای ارتباط با مدیر کانال و ارسال مطالب و پاسخ به مسابقات، به این آدرس پیام بفرستید @ab_hasani
مشاهده در ایتا
دانلود
💥 از امشب، نماز دهه اوّل ذی الحجّه شروع میشه! یادتون نره! ،، التماس دعا ،،
👈 ۵۱۴ 👇 🙏 ۱۴۰۲ 👈در روز ثواب قرائت امروز محضر مبارک و علیهماسلام
5.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
*🏴السلام علیک یا امیر المؤمنین یا علی ابن ابیطالب علیه السلام سه دقیقه تامل کنید در دیدن این کلیپ👆 تعجیل در فرج صلوات🤲*
👏 به همراه فراموش نشود😍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 💚💖سالروز مبارک💖💚 ‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌ ‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‎
🌊 مانند ساحل دریا باشیم گاه کنار دریا زباله‌ها و آشغال‌های ریز و درشت، زیبایی ساحل را از بین می‌برند. تنها راه نجات ساحل از این چهره‌ی غیر طبیعی، آمدن چند موج قوی از دریاست تا این آلودگی‌ها را بشوید و خاک ساحل را مثل روز اول صاف و زیبا کند. در زندگی مشترک گاهی، دلخوری‌های ریز و درشت قلب همسران را جریحه‌دار می‌کند.💔 یکی از تکنیک‌هایی که مانند موج قوی، صفحه دل را شستشو می‌دهد و صاف و الهی می‌کند فرمول خدمت و احترام است. مخصوصاً آن خدمتی که کمتر میانتان بوده است. به عنوان مثال: 🔹کفش همسرتان را جلوی پایش جفت کنید! 🔸در خلوت نیز جلوی پای او بلند شوید! 🔹به او بگویید ببخشید که پشتم به شماست! 🔸ماساژ دست و شانه‌ همسر هنگام خستگی بعد فعالیت پرزحمت! 🔹شانه کردن موی همسر! 🔸تعریف از همسر در جمع!
13.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✍ به نظر میرسه که خیلی ساده اندیشی هس که یه همچمو امکاناتی رو ازش بگیرند و طرف ساکت بشینه و علیه دولت رئیسی سم پاشی و ... کاری نکنه ⁉️‼⁉️ ساختمانی فوق لاکچری که حسن روحانی ساخت! 🔹ساختمان لاکچری «سلام» همان ساختمانی است که حسن روحانی در سال پایانی دولتش به منظور استقرار پس از دوران ریاست جمهوری با وجود مخالفت شهرداری و به صورت غیرقانونی ساخت. 🔹دولت سیزدهم بلافاصله پس از استقرار، این ساختمان را پلمپ و اقدامات لازم برای فروش این ساختمان فوق لاکچری را آغاز کرد. 🔹قرار است درآمد حاصل از فروش این ملک، صرف مناطق محروم شود.
⤴️⤴️ قسمت چهل و یک صمد گفت: «از این حرف ها نزنی پیش آقای دکتر، خجالت می کشم. ببین خانم دکتر چه راحت نشسته و با بچه ها بازی می کند. مثلاً تو بچه کوه و کمری.» دور و برمان خلوت بود. پرنده پر نمی زد. گاهی صدای زوزه سگ یا شغالی از دور می آمد. باد می وزید و برق هم که رفته بود. ما حتی یکدیگر را درست و حسابی نمی دیدیم. کورمال کورمال شام را آوردیم. با کمک هم سفره را چیدیم. خدیجه کنارم نشسته بود و معصومه هم بغل خانم دکتر بود. خدیجه از سرما می لرزید. هیچ نفهمیدم شام را چطور خوردیم. توی دلم دعادعا می کردم زودتر بلند شویم برویم؛ اما تازه مردها تعریفشان گل کرده بود. خانم دکتر هم عین خیالش نبود. با حوصله و آرام آرام برای من تعریف می کرد. هر کاری می کردم، نمی توانستم حواسم را جمع کنم. فکر می کردم الان از پشت درخت ها سگ یا گرگی بیرون می آید و به ما حمله می کند. از طرفی منطقه نظامی بود و اگر وضعیت قرمز می شد، خطرش از جاهای دیگر بیشتر بود. از سرما دندان هایم به هم می خورد. بالاخره مردها رضایت دادند. وسایلمان را جمع کردیم و سوار ماشین شدیم. آن موقع بود که تازه نفس راحتی کشیدم و گرم صحبت با خانم دکتر شدم. به خانه که رسیدیم، بچه ها خوابشان برده بود. جایشان را انداختم. لباس هایشان را عوض کردم. صمد هم رفت توی آشپزخانه و ظرف ها را شست.دنبال صمد رفتم توی آشپزخانه. برگشت و نگاهم کرد و گفت: «خانم خوب بود؟! خوش گذشت؟!» خواستم بگویم خیلی! اما لب گزیدم و رفتم سر وقت آبگوشتی که از ظهر مانده بود. آن روز نه ناهار خورده بودم و نه شام درست و حسابی. از گرسنگی و ضعف دست و پایم می لرزید. فردای آن روز صمد ما را به قایش برد و خودش به جبهه برگشت. من و بچه ها یک ماه در قایش ماندیم. زمستان بود و برف زیادی باریده بود. چند روز بعد از اینکه به همدان برگشتیم، هوا سردتر شد و دوباره برف بارید. خوشحالی ام از این بود که موقع نوشتن قرارداد، صمد پارو کردن پشت بام را به عهده صاحب خانه گذاشته بود. توی همان سرما و برف و بوران برایم کلی مهمان از قایش رسید، که می خواستند بروند کرمانشاه. بعد از شام متوجه شدم برای صبحانه نان نداریم. صبح زود بلند شدم و رفتم نانوایی. دیدم چه خبر است! یک سر صف توی نانوایی بود و یک سر آن توی کوچه. از طرفی هم هوا خیلی سرد بود. چاره ای نداشتم. ایستادم سر صف دوتایی، که خلوت تر بود. با این حال ده دقیقه ای منتظر شدم تا نوبتم شد. نان را گرفتم، دیدم خانمی آخر صف ایستاده. به او گفتم: «خانم نوبت من را نگه دار تا من بروم و برگردم.» تا خانه برسم چند بار روی برف ها لیز خوردم و افتادم. نان را گذاشتم توی سفره. مهمان ها بیدار شده بودند. چایی را دم کردم و پنیر را هم گذاشتم بیرون از یخچال و دوباره دویدم طرف نانوایی. وقتی رسیدم، دیدم زن نیست. ناراحت شدم. به چند نفر که توی صف ایستاده بودند، گفتم: «من اینجا نوبت گرفته ام همین ده دقیقه پیش آمدم، دو تا نان گرفتم و رفتم.» زن ها فکر کردند می خواهم بی نوبت نان بگیرم. چند نفری شروع کردند به بد و بیراه گفتن و دعوا کردن. یکی از زن ها با دست محکم هلم داد؛ اگر دستم را به دیوار نگرفته بودم، به زمین می افتادم. یک دفعه همان زن را دیدم. زنبیل قرمزی دستش بود. با خوشحالی گفتم: «خانم... خانم... مگر من پشت سر شما نبودم؟!» زن لبخندی زد و با دست اشاره کرد جلو بروم. انگار تمام دنیا را به من داده بودند. زن ها که این وضع را دیدند، با اکراه راه را باز کردند تا جلو بروم. هنوز هم وقتی زنبیل قرمزی را می بینم، یاد آن زن و خاطرة آن روز می افتم. هوا روز به روز سردتر می شد. برف های روی زمین یخ بسته بودند. جاده های روستایی کم رفت و آمد شده بودند و به همین خاطر دیگر کسی از قایش به همدان نمی آمد. در این بین، صاحب خانه خیلی هوایم را داشت. گاهی که برای خودشان چیزی می خرید، مقداری هم برای ما می آورد؛ اما من یا قبول نمی کردم، یا هر طور بود پولش را می دادم دوست نداشتم دِینی به گردنم باشد. یا اینکه فکر کنند حالا که شوهرم نیست، به دیگران محتاجم. به همین خاطر بیشتر از توانم از خودم کار می کشیدم. سرما به چهل و دو سه درجه زیر صفر رسیده بود. نفت کافی برای گرم کردن خانه ها نبود.برای اینکه بچه ها سرما نخورند، توی خانه کاپشن و کلاه تنشان می کردم.یک روز صبح وقتی رفتم سراغ نفت، دیدم پیت تقریباً خالی شده.بچه ها خوابیده بودند.پیت های بیست لیتری نفت را برداشتم و رفتم شعبه نفت که سر خیابان بود و با خانه ما فاصله زیادی داشت.مردم جلوی مغازه صف کشیده بودند؛ پیت های نفت را با طناب به هم وصل کرده بودند؛ تا کسی نوبتش جا به جا نشود.
10.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هر سال میگن پول کربلا و مکه رو بدین به فقرا، شما چرا پول سفر ترکیه رو نمیدین به فقرا!!!🤨
🟢چند توصیه تربیتی برای ایجاد ارتباط بهتر با ۲. درخواست‌ از نوجوان‌تان را در قالب سؤال مطرح کنید«الف» وقتی به فرزندتان دستور می‌دهید کاری را انجام بدهد در واقع به فکر و احساسش در رابطه با کاری که فکر می‌کند درست است احترام نمی‌گذارید. اگه می‌خواهید فرزندتان را نسبت به انجام کاری متقاعد کنید 👌 به‌جای دستور دادن، خواسته‌تان را به‌صورت سؤالی مطرح کنید.