هدایت شده از آینده سازان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_سوم
💠 نزدیک شدنش را از پشت سر به وضوح حس میکردم که نفسم در سینه بند آمد و فقط زیر لب #یاعلی میگفتم تا نجاتم دهد.
با هر نفسی که با وحشت از سینهام بیرون میآمد #امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را صدا میزدم و دیگر میخواستم جیغ بزنم که با دستان #حیدریاش نجاتم داد!
💠 بهخدا امداد امیرالمؤمنین (علیهالسلام) بود که از حنجره حیدر سربرآورد! آوای مردانه و محکم حیدر بود که در این لحظات سخت تنهایی، پناهم داد :«چیکار داری اینجا؟»
از طنین #غیرتمندانه صدایش، چرخیدم و دیدم عدنان زودتر از من، رو به حیدر چرخیده و میخکوب حضورش تنها نگاهش میکند. حیدر با چشمانی که از عصبانیت سرخ و درشتتر از همیشه شده بود، دوباره بازخواستش کرد :«بهت میگم اینجا چیکار داری؟؟؟»
💠 تنها حضور پسرعموی مهربانم که از کودکی همچون برادر بزرگترم همیشه حمایتم میکرد، میتوانست دلم را اینطور قرص کند که دیگر نفسم بالا آمد و حالا نوبت عدنان بود که به لکنت بیفتد :«اومده بودم حاجی رو ببینم!»
حیدر قدمی به سمتش آمد، از بلندی قد هر دو مثل هم بودند، اما قامت چهارشانه حیدر طوری مقابلش را گرفته بود که ....
👈#ادامه دارد....
🆔@ayandesazan110
🌹 #تلاوت_قرآن 🌹
👈#صفحه ۷۹
❤️#سوره مبارکه #نساء
#امروز👇
👈 #چهار_شنبه بیست و دوم #مرداد ۹۹
🙏 #ثواب_قرائت امروز، محضر مبارک حضرت #بقیت_الله_الاعظم عجل الله تعالی فرجه الشریف و هدیه به روح مادر بزرگوارش، حضرت #نرجس_خاتون سلام الله علیها
🆔@khaneyemehr110
7.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢 مجموعه کلیپهای سبک زندگی
🙏 استاد قرائتی
✅ موضوع: ترتیب در ازدواج (قسمت اول)
🆔@khaneyemehr110
لجـبـــــــ😡ـــــــازی
#شاه_کلیدهای_رفتار_با_کودک_لجباز
1⃣⏸بخندونيم
وقتی كه بچهها می خندن😂
🔻هم فکرشون مشغوله
🔻 هم دفاعشون میشکنه.
✍خاطرات دوران كودكیمون رو تعريف كنيم!
بهترين روش برای سر گرم كردن فرزندمون در مواقع ضروری #داستان گفتنه.
⏪ حتی اگر #داستان_ساختگی_باشه.
🆔@khaneyemehr110
#تنها_میان_داعش
#قسمت_سوم۲
این بار راه گریز او بسته شد و #انتقام خوبی بابت بستن راه من بود!
💠 از کنار عدنان با نگرانی نگاهم کرد و دیدن چشمان معصوم و وحشتزدهام کافی بود تا حُکمش را اجرا کند که با کف دست به سینه عدنان کوبید و فریاد کشید :«همنیجا مثِ سگ میکُشمت!!!»
ضرب دستش به حّدی بود که عدنان قدمی عقب پرت شد. صورت سبزهاش از ترس و عصبانیت کبود شد و راه فراری نداشت که ذلیلانه دست به دامان #غیرت حیدر شد :«ما با شما یه عمر معامله کردیم! حالا چرا مهمونکُشی میکنی؟؟؟»
💠 حیدر با هر دو دستش، یقه پیراهن عربی عدنان را گرفت و طوری کشید که من خط فشار یقه لباس را از پشت میدیدم که انگار گردنش را میبُرید و همزمان بر سرش فریاد زد :«بیغیرت! تو مهمونی یا دزد #ناموس؟؟؟»
از آتش غیرت و غضبی که به جان پسرعمویم افتاده و نزدیک بود کاری دستش بدهد، ترسیده بودم که با دلواپسی صدایش زدم :«حیدر تو رو خدا!» و نمیدانستم همین نگرانی خواهرانه، بهانه به دست آن حرامی میدهد که با دستان لاغر و استخوانیاش به دستان حیدر چنگ زد و پای مرا وسط کشید :«ما فقط داشتیم با هم حرف میزدیم!»
💠 نگاه حیدر به سمت چشمانم چرخید و من #صادقانه شهادت دادم :«دروغ میگه پسرعمو! اون دست از سرم برنمیداشت...» و اجازه نداد حرفم تمام شود که فریاد بعدی را سر من کشید :«برو تو خونه!» اگر بگویم حیدر تا آن روز اینطور سرم فریاد نکشیده بود، دروغ نگفتهام که همه ترس و وحشتم شبیه بغضی مظلومانه در گلویم تهنشین شد و ساکت شدم.
مبهوت پسرعموی مهربانم که بیرحمانه تنبیهم کرده بود، لحظاتی نگاهش کردم تا لحظهای که روی چشمانم را پردهای از اشک گرفت. دیگر تصویر صورت زیبایش پیش چشمانم محو شد که سرم را پایین انداختم، با قدمهایی کُند و کوتاه از کنارشان رد شدم و به سمت ساختمان رفتم.
💠 احساس میکردم دلم زیر و رو شده است؛ وحشت رفتار زشت و زننده عدنان که هنوز به جانم مانده بود و از آن سختتر، #شکّی که در چشمان حیدر پیدا شد و فرصت نداد از خودم دفاع کنم.
حیدر بزرگترین فرزند عمو بود و تکیهگاهی محکم برای همه خانواده، اما حالا احساس میکردم این تکیهگاه زیر پایم لرزیده و دیگر به این خواهر کوچکترش اعتماد ندارد.
💠 چند روزی حال دل من همین بود، وحشتزده از نامردی که میخواست آزارم دهد و دلشکسته از مردی که باورم نکرد! انگار حال دل حیدر هم بهتر از من نبود که همچون من از روبرو شدنمان فراری بود و هر بار سر سفره که همه دور هم جمع میشدیم، نگاهش را از چشمانم میگرفت و دل من بیشتر میشکست.
انگار فراموشش هم نمیشد که هر بار با هم روبرو میشدیم، گونههایش بیشتر گل انداخته و نگاهش را بیشتر پنهان میکرد. من به کسی چیزی نگفتم و میدانستم او هم حرفی نزده که عمو هرازگاهی سراغ عدنان و حساب ابوسیف را میگرفت و حیدر به روی خودش نمیآورد از او چه دیده و با چه وضعی از خانه بیرونش کرده است.
💠 شب چهارمی بود که با این وضعیت دور یک سفره روی ایوان مینشستیم، من دیگر حتی در قلبم با او قهر کرده بودم که اصلا نگاهش نمیکردم و دست خودم نبود که دلم از #بیگناهیام همچنان میسوخت.
شام تقریباً تمام شده بود که حیدر از پشت پرده سکوت همه این شبها بیرون آمد و رو به عمو کرد :«بابا! عدنان دیگه اینجا نمیاد.» شنیدن نام عدنان، قلبم را به دیوار سینهام کوبید و بیاختیار سرم را بالا آورد. حیدر مستقیم به عمو نگاه میکرد و طوری مصمم حرف زد که فاتحه #آبرویم را خواندم. ظاهراً دیگر به نتیجه رسیده و میخواست قصه را فاش کند...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🆔@khaneyemehr110
🌹 #تلاوت_قرآن 🌹
👈#صفحه ۸۰
❤️#سوره مبارکه #نساء
#امروز👇
👈 #پنج_شنبه بیست و سوم #مرداد ۹۹
🙏 #ثواب_قرائت امروز، محضر مبارک حضرت #بقیت_الله_الاعظم عجل الله تعالی فرجه الشریف و هدیه به روح مادر بزرگوارش، حضرت #نرجس_خاتون سلام الله علیها
🆔@khaneyemehr110
.
ميگی عصبی بودی يه چيزی گفتی ،
معذرت هم خواستی !
اما من كه ميدونم اين حرفا برا الان نيست،
قبلش حتما راجع به اين چيزا فكر كردى ..
آدما گله هاشونو
توو عصبانيت هاشون لو ميدن ،
خودت ميدونی !
هيچ ميدونی بعضی وقتا
حرفايى كه آدم توو داد و بيدادش ميزنه برا يه نفر ،
هيچ جوره فراموش شدنی نيست ؟ ..
🆔@khaneyemehr110
👈وقتی در کودکی مدام به فرزندتان این کلمات را می گویید:
‼️دست نزن
‼️نمیتونی
‼️نکن
‼️بگیر یه جا بشین و...
👈فرزندتان وقتی به دوران نوجوانی و جوانی رسید
⏪همین #کلمات را به شما #تحویل خواهد داد.
‼️ درس ها سخته نمی تونم نمره خوب بگیرم
‼️ کنکور غیر ممکنه قبول بشم
‼️ سرکار نمیتونم برم از پس کار نمیتونم بربیام
‼️ از پس ازدواج و زندگی برنمیام و...
🆔@khaneyemehr110
‼️وضو و غسل با وجود خالکوبی
🔷س 4309: آیا #وضو یا #غسل با وجود #خالکوبی (#تتو) صحیح است؟
✅ج: اگر خالکوبی، تنها رنگ باشد و یا در #زیر_پوست بوده و بر ظاهر پوست چیزی که مانع از رسیدن آب به آن شود، وجود نداشته باشد، وضو و غسل صحیح است.
#احکام_وضو
#شرایط_وضو
🆔@khaneyemehr110