🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💖اسم رمان جدید #ازعشق_تاپاییز 💖
نام نویسنده؛ آقای اسماعیل صادقی
با ما همـــراه باشـــــید
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
ازعشق_تاپاییز
قسمت ۱
سال اولی که با مرتضی آشنا شدم
یه حس عجیب توام با غرور داشتم که خدا همچین فرشته ای رو سر راهم قرار داده
خیلی کم حرف بود
یا بهتره بگم اصلا حرف نمیزد وقتی هم میرفتم پیشش فقط لبخند زیبای رو لبش جواب سلاممو میداد
هروقت مشکل روحی پیدا میکردم
میرفتم کنارش باهاش حرف میزدم گریه میکردم و بهش میگفتم برام دعا کن اون هم مثل همیشه با لبخند گرمش من رو دلداری میداد .
خود ناقلاش باعث آشنایی من و محمد مهدی شد بهش گفتم نکنه ازمن خسته شدی که یکی دیگه رو سر رام میزاری اما من تو رو با دنیا عوض نمیکنم
سرخاک مرتضی نشسته بودم
و داشتم به سنگ قبرو لبخند رو عکسش نگاه میکردم و غرق ابهت چشماش شده بودم
که حس کردم یه روحانیِ متین و با ادب داره میاد سمت من نمیخواستم توجه کنم دلم میخواست خلوت من و مرتضی شکسته نشه
اما اون حاج آقا پر رو تر از این ماجرا بود دستشو گذاشت رو سنگ قبر و شروع کرد به فاتحه خوندن تموم که شد پرسید
-شما نسبتی با شهید دارید ؟
سکوت کردم
با حسرت به مزارش نگاه کردم و گفتم
-داداشمه
با یه ذوق خاصی گفت
-واقعاااا؟؟
گفتم
-آره اگه ما رو لایق برادری بدونن
پرسید
-شما طلبه ای؟
گفتم
-بله چطور؟!
گفت
-از کتابی که دستت بود
-اها گاهی وقتا میام با مرتضی مباحثه میکنم
-مگه مرتضی طلبه ست؟
جوابشو ندادم تا خودش نوشتهی روی مزار رو بخونه
روحانی متدین غلامرضا پیشداد
-اینجا که نوشته غلامرضا چرا مرتضی صداش میکنی؟
-وصیت خودِ شهیدِ دوست داشته مرتضی صداش کنند اون هم بخاطر دوستش که شهید شده اسمش مرتضی بوده
از جاش بلند شد و گفت
-یکم قدم بزنیم؟؟
منم که حسابی جذب نورانیت حاج اقا شده بودم با کمال میل قبول کردم میون شهدا باهم قدم بزنیم
از خودش گفت
از خودم گفتم
از شهدا گفت
از مرتضی گفتم
از زندگیش گفت
از مرتضی گفتم
از کارش گفت
از مرتضی گفتم
کم کم خوشید داشت غروب میکرد ،
و به اصطلاح غروب جمعه فرا رسید و من باید برمیگشتم خونمون و اون هم باید میرفت محل کارش که برای تبلیغ اومده بود.
از هم جدا شدیم و برای یک لحظه ذهنم درگیر این ماجرا بود که ایشون کی بود و یک دفعه از کجا پیداش شد
تا اینکه.........
چند سال بعد از طرف حوزه اردو رفتیم قم تو خوابگاه نشسته بودم که دوستم علیرضا بدو بدو اومد سمتم و گفت
-اسماعیل یه حاج آقایی اومده میخواد تو رو ببینه
-من و؟؟؟فامیلیش چیه؟؟
-نباتی حاج آقا نباتی
-نمیشناسمش حالا کجا هست؟
-پایین منتظر توئه
تا اینو گفت سراسیمه از جام پاشدم و گفتم
-لباسام خوبه؟
گفت
-اره فقط یه عبا بنداز که رسمی تر باشه
داشتم از پله ها میرفتم پایین در همین حال یه آقایی داشت از پله ها میومد بالا بیتفاوت بهش یه سلام کردم و از پله ها اومدم پایین
چن پلهای که گذشت یه صدایی منو جلب خودش کرد
-اقای صادقی؟؟؟؟؟
باعجله و هول و استرس صورتمو برگردوندم
-بله بفرمایید
صدا مال همون آقایی بود که داشت از پلهها میرفت بالا
-من و نمیشناسید؟؟
-نه متاسفانه
اومد پایین
-خوب نگاه کن ببین من و یادت میاد؟
-نه متاسفانه
-یعنی اینقدر عوض شدم؟
-شایدم
-شایدم چی؟؟
-هیچی
تو دلم گفتم شایدم من پیر شدم و کمحافظه
رفتیم تو حیاط چن دقیقهای رو باهم حرف زدیم ولی من باز هم بخاطر نیاوردمش
-اسماعیل وقت داری بریم بیرون
-آره ولی قبلش باید لباسام و عوض کنم
-نمیخاد همینجوری خوبه فقط عبا رو دوشت بنداز حله اینجا قمِ مردم با عبا راه میرن
رفتم بالا عبامو بردارم که حاج آقا گفت
-لطفا تنها بیا میخوام تنها باشیم
استرس عجیبی من و فراگرفت خودمو جمع و جور کردم و باصدای گرفته گفتم
-چشم
رفتم بالا تو این مدت علیرضا منتظر من بود که برگردم
-سلام چیشد دیدیش؟؟
-آره ولی اصلا نمیشناسمش
-نگفت کجا دیدتت؟؟
-نه فقط گفت بریم بیرون دور بزنیم
-میخوای باهاش بری؟؟
-نمیدونم خودمم خیلی میترسم
-میخوای من باهات بیام؟؟
-نه بابا گفت تنها بیا
علیرضا دست و پاش و گم کرد و گفت
-نرو دیوانه بهش اعتماد نکن تو که اونو نمیشناسی
-نگران نباش اتفاقی نمیفته ته دلم میگه آدم خوبیه فقط یه زحمتی من که سوار ماشین شدم تو پلاک ماشینشو بردار اگه برنگشتم بدردت میخوره راحت تر پیدام میکنی
اون که بهترین دوست من بود گفت
-اره فکر خوبیه فقط مواظب خودت باش
تا دم در همراهم کرد سوار ماشینش شدم و علیرضا خیلی نامحسوس پلاک ماشین طرفو برداشت...
🍄 نویسنده؛ آقای اسماعیل صادقی
#رمان #داستان #کتاب #کتابخوانی
🌸🌸🌸🌸🌸
نشسته خواندن نماز قضا
س: مادر بنده مدت دو سال است که به بيمارى زونا مبتلا شده و ايستادن برايش بسيار مشكل است. آيا مىتواند نمازهاى قضاى خود را نشسته بخواند؟
ج) اگر اميد به خوب شدن ندارد، مىتواند نشسته بخواند وگرنه احتياط آن است كه تأخير بيندازد و در زمان خوب شدن آن را انجام دهد.
#استفتائات #مقام_معظم_رهبری
#احکام #احکام_شرعی #حکم_شرعی #احکام_غسل #نماز
#تلاوت_قرآن
👈#صفحه ۴۴۶
#امروز👇
🙏 #یکشنبه #هجدهم_آذر ماه ۱۴۰۳
🤏 ثواب قرائت، هدیه محضر مبارک #حضرت_زهرا و پدر و مادر و همسر و فرزندان بزرگوارشان علیهمالسلام
6.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂 خانه و خانواده محل عبادته ..
قدر خودتو بدون خانومِ خونه ..
✌💓
🎙 #سخنرانی #استاد_عالی ..
#مهارت_زندگی #سبک_زندگی
#همسر_داری
"به اندازه ناز كن؛ راه آشتى رو باز بذار!!!"
🔹 قهر كردنهاى بیخودى يا دائمى فقط باعث ميشه بعد از يه مدت قهرتون ديگه تاثيرى نداشته باشه و حتى اگر واقعا حق با شما باشه و خداى نكرده قهر كنيد ديگه همسرتون براى آشتى كردن يا ناز كشيدن پيش قدم نشه...!
#همسرداری #مهارت_زندگی #زناشویی #سبک_زندگی
کودکانی که روزی ۴ساعت یا بیشتر با تکنولوژی درگیر هستند، به احتمال زیاد در بزرگسالی در مهارتهای اجتماعی با دیگران به مشکل خواهد خورد
#فرزندپروری #تربیت #تربیت_کودک #سبک_زندگی