eitaa logo
🧕خانُــــم بَــــــلا💞
3.8هزار دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
1.1هزار ویدیو
56 فایل
بلاها 😍اینجا اومدیم یادبگیرم بجای غُری بودن قِری باشیم تا ببینیم کل زندگی مثل همون دوران نامزدیه😍😍🕊. لینک کانالمون👇🏾👇🏾 https://eitaa.com/joinchat/2713518081Cb60be17d2b
مشاهده در ایتا
دانلود
عیده بفرست واسه عشقت دل ببر😌☝️🏻 سلام بر حضرت یار پادشاه خونه ی من🤴 میگم امشب باتری ضعیفم😢☹️😞 نیاز به فول شارژ بغلی👨‍❤️‍👨 💏 بوسی💋ماچی👄👄💦💦عیدیی💸💵 چیزی دارم هااااا🤪🤪😛 منتظر عیدی عید قربانت هستم هاااا🤩🤩🥳🥳🥳🥳🥳🥳💃💃💃💃💃💃 البته نقدی هم پذیرا هستم😲😁😁 ────𝐥𝐨𝐯𝐞 ᥫ᭡ 𝐲𝐨𝐮──── 🎀 @delbrak1 🎀
🌸🍃 آقا هستم.... 🎀 @delbrak1 🎀
نمی‌دونم از کجا شروع کنم فقط خواستم تجربه زندگی منو در اختیار بقیه بزارید تا بدونن تو بدترین شرایط زندگیشون خوشبختن من هشت سال پیش با دختر خالم ازدواج کردم و عاشقانه دوستش داشتم و از لحظه امضای سند ازدواجم یه ثانیه چشمم هرز نرفت و همیشه جنوب تو سخت‌ترین شرایط برا زندگیم زحمت میکشیدم و تلاش میکردم تا اینکه خدا شب یلدا یه دختر خوشگل به اسم یلدا به ما داد و متاسفانه خانومم درگیر افسردگی بعد از زایمان شد و تا یکسال اوضاع خوب روحی نداشتیم بعد اوضاع بهتر شد ولی نه کامل من بیست روز سکو نفتی کار میکردم یه خواهر زنم دارم که شوهرش درگیر اعتیاد هست و مشکلات زیادی تو زندگیش داره و خانوم من خواهر زنم همه دنیاش شده بود و حتی از من و یلدا هم براش مهمتر بود و ساعتها با هم تلفنی و حضوری صحبت میکردن و شده بود سنگ صبور خواهرش ولی برای اینکه با اون احساس همدردی کنه کوچکترین اختلاف نظر بین منو خودش رو بزرگ میکرد به با خواهرش همدردی کنه افکارش رو جوری به هم ریخته بود که فکر میکرد همه خانوما بدبختن و همه مردا بد حتی تو جریانات اعتراضات اخیر کل زندگی من و دخترمو درگیر این موضوع کرده بود تا اینکه دو ماه پیش منو دخترم از خونه رفتیم بیرون وقتی برگشتیم تا خودش رو با روسری حلق آویز کرده و متاسفانه دخترم هم اون صحنه رو دید و الان من موندم و دریایی از مشکلات فقط خواستم بگم به اعضای کانالتون بگید قدر زندگیشون رو بدونن خانومم فوت کرده و بخاطر مرگ مغزی اعضای بدنش اهدا شد الان من موندم بین زمین و هوا با یه بچه که نمیتونم تمرکز کنم چی خوبه چی بده من داخل دریایی از مشکلاتم و سردرگمم خانواده خانومم هم میخوان همه جهیزیه رو ببرن و برا مهریه هم اقدام کنن و شایعات زیادی هم بخاطر توجیح کارشون پشت سر من گفتن که تمرکز رو ازم گرفته و استرسم برا دخترم بیشتر شده...😔😔😔 🎀 @delbrak1 🎀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🎤 دوستای خوبم 😍 عیدتون مبارک 😍 هر نظری ،انتقادی ،پیشنهادی دارین ،لطفا بهمون بگین😍 اینجا👇👇👇👇👇👇 @saraadmin1 و اینکه بگین از کدوم شهر با ما هستین😍😍 منتظر جواباتون هستم ❤️
🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹 حق حیات را از جنینم گرفتم .. 🎀 @delbrak1 🎀 🌿🌿🌿
بعد از چهار سال زندگی مشترک، طبق وعده ای که من و همسرم داشتیم، قرار بود تا خانه دار نشیم، بچه نیاریم. وقتی که خونه دار شدم، باردار شدم و اولین بچه ام که پسر بود را به دنیا آوردم. چهار سال بعد از پسرم، ناخواسته برای دومین بار باردار شدم. دو هفته از موقع من گذشته بود. شوهرم بچه دوست داشت و مرتب به من می گفت بچه ی دیگه ای بیار. از طرفی پسرم کوچیک بود، خودم هم شاغل و خونه را فروخته بودیم، ورشکست شده بودیم و دوباره مستاجر بودیم، واسه همین زیر بار نرفتم و سقطش کردیم. بعد از چند سال دوباره ناخواسته برای بار سوم باردار شدم. این دفعه شوهرم روی دنده چپ افتاده بود و می گفت اصلا حرفشم نزن. منم مقاومت زیادی نکردم و سقط کردم. چهارمین بار که باردار شدم اوایل کرونا بود که از همه چیز می ترسیدیم. ولی من مقاومت کردم که بچه را می خوام چون خانه داشتم و وضع مالیم خوب شده بود. بهش گفتم که نمی تونم سقط کنم، برام بده. خیلی التماسش کردم. گفت وسایلم را جمع می کنم و واسه ی همیشه از پیشتون میرم. منم تسلیم شدم و در خانه سقط کردم. بعد از اون شوهرم شدید بیمار شد. همیشه ی خدا مریض بود، خلاصه بد طوری تاوان پس داد، خیلی دکتر بردمش اما دکترا نمی دونستن چشه و خوب نمی شد، دو سال تمام مریض بود. بعد از کلی دعا و ثنا خوب شد. در کل هر باری که سقط می کردم از بار قبل خیلی بیشتر اذیت می شدم یعنی بد سقط بودم شدید. خلاصه بعد از سه سال که به خونه جدید رفتیم و وضع مالی ما روز به روز بهتر میشد، یک ماه بعد از اسباب کشی برای پنجمین بار باردار شدم. وقتی تست زدم مثبت شد یه عالمه گریه کردم. موضوع را به شوهرم گفتم، قیامتی شد و مثل همیشه دستور به سقط داد‌. از طرفی هم می گفت خودت می دونی بیارش اما همه چیزش پای خودت. موضوع را به خانواده ام گفتم و حسابی با شوهرم دعوا کردن اما زیر بار نمی رفت. میگفت من مسئولش نیستم و حوصله بچه ندارم. رفتم پیش دوست که ماما بود و کار سقط انجام می داد. شکمم خیلی جلو اومده بود کلا بچه هام چون درشت بودن سریع شکمم بالا می اومد. گفتم کمی درد دارم. گفت یک سونو انجام بده شاید خدایی نکرده توی لوله های رحم باشه. رفتم سونو وقتی وارد شدم خانمی قبل از من بود که قلب بچه تشکلیل نشده بود و داشت گریه می کرد. پیش خودم گفتم خدایا اون اینطور، منم اینطور که می خوام با دست خودم بچه را بکشم. خلاصه وقتی خوابیدم روی تخت دکتر صدای قلب بچه را برام گذاشت دنیا روی سرم خراب شد. گفت ۵ هفته است و بچه سالمه .با گریه تا خونه پیاده اومدم. زمستونی بود توی خیابون فقط و فقط گریه می کردم و از خدا می خواستم نظر شوهرم برگرده. وقتی رسیدم دم در خونه شوهرم عصبانی و حق به جانب ایستاده بود. وقتی خواست با من حرف بزنه منم عصبانی شدم و بهش گفتم بعد از سقط ببین چی کارت می کنم، شروع کردم به تهدید کردنش. شب بدی بود فردا رفت و برام قرص خرید. از خونه زدم بیرون و بلاکش کردم. شب برگشتم خونه. پسرم را گذاشتم خونه خواهرم که لحظات درد کشیدن من را نبینه. چون خیلی پسرم بچه دوست داشت. می خواستم نفهمه. قرص اولی را که زیر زبون گذاشتم دردهام شروع شد. وقتی شوهرم از خواب بلند شد گریه می کرد و میزد توی سرش و بهم گفت دیگه نخور. اما دیر شده بود. از حال رفتم و با آمبولانس من را بردن بیمارستان، خیلی درد کشیدم تمام راه در حد زایمان شاید هم بیشتر جیغ می کشیدم. هر بار از زور درد از حال می رفتم. خلاصه بچه بیچاره دوباره سقط شد. افسردگی گرفتم. خیلی شوهرم محبتم می کرد اما تمایلی به هیچی نداشتم. پسرم هر روز من را قسم می داد که چرا بچه مرد؟ نکنه خودت سقطش کردی. پسرم کلاس چهارم بود و بزرگ شده بود. بعد از چند ماه یک روز توی گوشی وقتی داشتم پیامک های بلاک شده را نگاه می کردم، پیام‌های همسرم را دیدم. پیام ها برای همون وقتی بود که بلاکش کرده بود پیام‌ها توی لیست بلاک شده ها مونده بود و به دستم نرسیده بود. نوشته بود اگر دوستش داری بذار بمونه، من نمی خوام مادر بودن را ازت بگیرم. تمام هزینه هاش را هم میدم اما اگر بهت توجه زیادی نکردم تحمل کن تا خوب بشم. اما دریغ که انگار خدا هم نخواسته بود پیام‌ها را اون شب ببینم... ادامه دارد 🎀 @delbrak1 🎀
شکر گزاری روزانه یادت نره معجزه میکنه ❤️ 🎀 @delbrak1 🎀
🧿🌵 نوستالژی حال خوب همونجا که دلبر خونه داره..🥰 خوشتون اومد؟🦩🕊🦩🕊🦩 🎀 @delbrak1 🎀
سلام من ۳۰ساله هستم من در سن ۱۶سالگی با پسر عمه دامادمون ازدواج کردم اوایل زندگیمون خیلی خوب بود وباخوانواده شوهرم زندگی میکردیم شوهرم با دوستش تراکتور 🚜خریده بود با وام ازدواجمون بادوستش باهم کار میکردن هرچی پول در می آورد خرج می کرد یه تومن هم پس انداز نمی‌کرد حتی هرچی برای من لباس 👗 میخرید برای خواهرشم می خرید منم جرعت نداشتم چیزی بگم چون میترسیدم از مادرش حتی لباس زیر هم براش میخرید خلاصه تا اینکه باردار شدم دوران بارداری باهام خیلی خوب بودن ولی بعد از زایمان یعنی بعد از سه روز زایمان خواهر شوهرم اومد اتاق منم داشتم بچه شیر میدادم بچه ازم کشید سرم داد زد که بچتو میندازم بیرون گم شو فقط بخاطر اینکه شوهرم با 🥄 قاشق از مایتابه غذا برداشته بود به همین خاطر که مثلاً می‌گفت رنگ مایتابه می‌ره خلاصه انجا ی لحظه زبونم باز شد به خواهر شوهرم گفتم دیونه شدی این چکاری بچه زمین گذاشت امد موهام کشید زد منو شوهرم که از مادرش میترسید هیچی نگفت فقط امد نشست من گریه میکردم بعد هم ی دعوای حسابی کردن هرچی از دهنشون در امد بهم گفتن مادرشوهرم یه فوشی بهم داد شوهرم اینو که شنید یه اتاقی دارن درش جدا بع حیاط باز میشه وسایل خودمونو ریخت انجا گفت دیگه اینجا زندگی کنیم وجدا شدیم مادر شوهرم با شریک شوهرم دعوا کرد بعد هم آمد به شوهرم گفت که با شریکت دعوا کردم فلان حرفو بهم گفت اینا که این شوهر بی عقل منم رفت تراکتور گفت میفروشم وتراکتورو شریک شوهرم خرید....😭😭 🎀 @delbrak1 🎀
من در سن ۱۶سالگی ازدواج کردم والان ۳۰سالمه والان سه تا بچه دارم شوهرم بیکاره هر کاری هم میگم میگه من اون کارو دوس ندارم. نمی دونم چیکار کنم الان تو این وضعیت که نمیشه با بیکاری زندگی کرد بچه هام هر چی دلشون بخواد نمیتونم تأمین کنم دیگه خسته شدم خوانوادمم همش بهم سرکوفت میزنن که شوهرت عرضه کار نداره من از خجالت نمیخوام دیگه برم تو هیچ جمعی هر جا میرم دوستان و آشنایان ازم میپرسن شوهرت چکاره هست نمیدونم چی بگم دیگه خسته شدم نمی تونم هم بزارم برم خونه هم نداریم الان پنچ ساله میخواد ی خونه روستا حیاط پدرش بسازه هنوز نتونسته دیوارشو تموم کنه. الانم تو ی اتاق پدرش که درش جدا به حیاط باز میشه زندگی میکنم اینم کوچیکه پنچ نفری به زور توش میخوابیم زندگیم خیلی دربه داغونه نمیدونم چیکار کنم که حرف منو گوش بده هرچی میگم حرف خودشو میزنه خسته شدم بخداااا ازتون خواهش میکنم نوشته منم بزارید کانال تا اگه کسی میتونه کمکم کنه یا راهنمایی بکنه ممنون 🙏 🎀 @delbrak1 🎀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Hata Age Piram Beshi.mp3
7.53M
مازیار فلاحی🎤 حتی اگه پیرم بشی 🍃 ❤️❤️ 🎀 @delbrak1 🎀
هدایت شده از Sara
ماجرای تارا دختری که عاشق پسر خاله میشه اما..... کیارش: میخواستم یه چیزی بهتون بگم. همه ساکت شدیم دلم بد جور شور میزد.. کیارش دست بهانه رو که کنارش نشسته بود و سرش و انداخته بود پایین تو دستش گرفت و ادامه داد کیارش: وقتی بهانه رو دیدم انگار خدا چیزی رو که میخواستم برام آفریده و به عنوان هدیه برام فرستاده. حالا میخوام اجازه ازدواج منو بهانه رو بدید.😢😱😭😭😭ادامه داستان 👇👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2713518081Cb60be17d2b .
من مثل تو نیستم کیارش باید حسابی درس بخونم. کیارش: باشه هر جور میلته وقتی دوست نداری بیای اصرار نمیکنم. برق رنجش و تو چشماش دیدم نمیتونستم ببینم ازم رنجیده . خاله هم دیگه چیزی نگفت. کیارش بلند شد بره تو اتاقش که نتونستم طاقت بیارم -: باشه میام همتا: تاراااااااا. -: من میام . لبخند رو لب کیارش نشست. سوار ماشین کیارش شدم ساعت 4 بود و قرار بود ما ساعت هفت خونه ی بهانه باشیم. با هم رفتیم سوپر گل تو ملاصدرا هر وقت لازم میشد گل بگیریم منو میبردن . یه سبد گل انتخاب کردم که پر از ارکیده و مگنولیا بود تزیینش فوق العاده بود. تمام مدت بغضی کشنده تو گلوم بود وقتی با سبد گل وارد خونه شدیم همتا خیره موند. همتا: تصمیم گرفتی سنگ تموم بذاری؟ فکر میکنی عروسی خودته؟ -: چرا آزارم میدی؟ چیکار کنم برم یه دسته گل گلایل آبی بردارم؟ همتا: نه ولی لزومی هم نداره انقدر سلیقه به خرج بدی. -: بین ناراحتی تو با ناراحتی من زمین تا آسمون فرقه تو فکر میکنی من حسادت میکنم در صورتیکه من حسرت میخورم واسه یه حسرت زده دلیلی وجود نداره که نتونه خوبی بقیه رو ببینه درسته من حسرت چیزی رو میخورم که بهانه داره ولی این دلیل نمیشه که نخوام بهانه کیارش و داشته باشه چون میدونم هر دو همدیگر. دوست دارن و باز هم درسته که چیزی رو که دوست داشتم از دست دادم ولی خوشحال میشم وقتی داره چیزی که دوست داره رو به دست میاره هر کاری بتونم براش بکنم. من حسود نیستم همتا نمیتونم خرابکاری کنم چرا اذیت کنم؟ چون کیارش منو نخواست؟ همتا: با این طزت منو میکشی آخر. وقتی وارد سالن خونه ی بهانه شدیم با روی باز پدر و مادرش روبرو شدیم. مادرش حسابی منو تحویل گرفت . بعد از حرفهای مقدماتی وارد اصل مطلب شدن و پدر بهانه که از کیارش خوشش اومده بود با توجه به اینکه میدونست کیارش پسر خاله ی منه تو همون جلسه بله رو دادن و قرار عروسی رو برای بعد از امتحانات ترم گذاشتن یعنی دو ماه بعد و قرار شد که کیارش وبهانه تو همون خونه زندگی کنن. هر چند که کیارش گفت خونه میگیره ولی بهانه گفت که ترجیح میده کنار مادر شوهرش زندگی کنه. از خوشحالی کیارش خوشحال بودم . پدرش که نمیدونست کیارش و بهانه دوستن و فکر میکرد من معرف کیارش به خانواده اش بودم. گفت که بچه ها میتونن نیم ساعت تو اتاق حرف بزنن کیارش و بهانه هم برای اینکه جلوی بابای بهانه ضایع نشه رفتن تو اتاق بهانه . من سرم به شدت درد میکرد و چون تو خونه ی بهانه راحت بودم اجازه گرفتم تا وقتی بچه ها حرف میزنن من تو اتاق خواب استراحت کنم. خوشبختانه باران خواهر بزرگ بهانه بچه اش مریض بود و نتونسته بود بیاد والا نمیذاشت دقیقه ای تنها باشم. چند دقیقه دراز کشیدم . احساس کردم اگر چند دقیقه دیگه دراز بکشم بیهوش میشم. شدید ضعف کرده بودم رفتم تو بالکن که یک کم هوا بخورم و نفسم جا بیاد که صدای کیارشو بهانه رو شنیدم. کیارش: خوب حالا بریم بگیم چی گفتیم به هم؟ بهانه: کسی نمیپرسه چی گفتیم . کیارش: نمیپرسن چیکار کردیم؟ بهانه : نه نمیپرسن کیارش: یعنی اگر من عروس عزیزمو ببوسم کسی مؤاخذه ام نمیکنه؟ بهانه: نه عزیزم. صداشون قطع شد میخواستم بیام تو اتاق تا صداشونو نشنوم ولی نمیتونستم از لای در اتاق بهانه که رو به تراس بود سرک کشیدم. بهانه روی تخت نشسته بود و کیارش جلوی پاش رو زمین . دستای کیارش روی کمر بهانه بازی میکرد و دستای بهانه تو موهای کیارش بود. لباشون تو هم قفل شده بود. کیارش عاشقانه بهانه رو میبوسید و میبویید . من مسخ شده بودم. 🎀 @delbrak1 🎀
🎀سیاست های زنانه🎀👠 🕤هر روز برای صحبت با همسرتون وقت بگذارین!! ⏳ شما باید در زندگیتون "قانونی" داشته باشین که بگه: «هرگز اجازه نمیدیم سرمون اونقدر شلوغ بشه که باهم حرف نزنیم»!!! ✂️گوشی های موبایل و کامپیوتر ها رو کنار بزارین! 💑 باید زمانی داشته باشیم که "دو نفری" تنها باشیم؛ رو در رو بشینیم و باهم حرف بزنیم. 💏باید وقت کافی بزاریم و هر روز در یک "زمان خاص" و "فضایی صمیمانه" در مورد مسائل شخصیمون صحبت کنیم. و این یعنی: «من دوستت دارم»! فقط ۱۰ تا ۲۰ دقیقه در روز!! برای ارتباط برقرار کردن، وقت کافی بزارین… 👈اگه سرتون خیلی شلوغه خلوتش کنین!! به چیزهای دیگه نه بگید، اما به همسرتون نه نگید • · · · · · • ✢ • · · · · · • 🎀 @delbrak1 🎀
💎 تمام صورت بهانه رو بوسید . بهانه سرشو آورده بود عقب و چشماشو بسته بود. معلوم بود غرق لذته. . نه دلم میخواست ببینم نه دلم میخواست برم. انگار دلم میخواست شکنجه بشم. میخواستم بشکنم، خورد بشم. شاید کسی این حس منو نفهمه ولی دلم میخواست همون لحظه یک نفر تا میتونه منو بزنه دلم میخواست درد بکشم میخواستم فریاد بزنم ولی فقط میتونستم بی صدا نگاه کنم. کیارش دوباره لبهاشو بوسید. کیارش: بسه خانومی الانه صدامون کنن بهانه ملوس خندید و سرشو گذاشت رو شونه ی کیارش و کیارش با موهاش بازی میکرد. کیارش: دوستت دارم عزیزم تا دنیا دنیاست . تا همیشه. بهانه: منم دوستت دارم گل همیشه بهارم. بعد بلند شدن و از در رفتن بیرون که اعلام کنن به نتیجه ی مثبت رسیدن. من به زور خودمو کشیدم تو اتاق و افتادم روی تخت. نمیتوستم فکر کنم. همه چیز یک طرف ابراز علاقه ی کیارش یک طرف داغون شدم ولی انگار دیگه این خورد شدن آزارم نمیداد دردش لذت داشت. میدونستم برای عشق خورد میشم و این برام از هر چیزی بالاتر بود. مثل اینکه بیماری خود آزاری گرفته بودم. تو دانشگاه بودم و سر جلسه ی امتحان. بعد از اینکه امتحانمو دادم و اومدم بیرون یکی صدام کرد. وقتی برگشتم دختری رو دیدم که اولین چیزیش که جلب توجه میکرد اعتماد به نفسی بود که تو تمام حرکاتش موج میزد چند باری دیده بودمش هرهمایشی بود تو سالن اجتماعات میدیدم که کارها رو سرو سامون میده.هر وقت میدیدمش دلم میخواست باهاش حرف بزنم نمیدونم چرا ولی من که از کسی خوشم نمیاد تو همون لحظه ی اول ازش خوشم اومد. -: خانوم تارا افروز ؟ -: بله. -: شکیبا صبوری هستم. -: خوشوقتم . شکیبا: میتونم چند لحظه وقتتونو بگیرم؟ -: خواهش میکنم اما برای چی؟ شکیبا: من مسوول گاهنامه ی دانشگاه هستم . میخوام ازتون دعوت به همکاری کنم البته اگر افتخار بدید. -: خوب من باید فکر کنم. در ضمن میتونم بپرسم چرا منو انتخاب کردید؟ شکیبا: با چند تا از استادهای دانشکده تون مشورت کردم و کسی که بیشتر از همه تایید شد شما بودید . در ضمن بهتر نیست پیشنهاد منو دقیقتر بشنوید و بعد تصمیم بگیرید؟ -: حتما شکیبا: میتونیم تو سلف صحبت کنیم. به طرف سلف رفتیم و مشستیم بعد ازگرفتن دو تا چای شکیبا طرز کارشونو توضیح داد و گفت از من میخواد که برای گاهنامه ی دانشگاه تازه های پزشکی رو جمع آوری کنم. دیدم این کار هم سرمو گرم میکنه هم خودم به معلوماتم اضافه میشه. -: موافقم. خنده ی شیرینی روی صورت شکیبا نشست. شکیبا: ممنونم. لطفتونو فراموش نمیکنم. قرار ما فردا صبح تو دفتر دانشکده ی ادبیات. -: چرا اونجا؟ شکیبا: چون من اونجا کار میکنم 🎀 @delbrak1 🎀
نامه ای به اونی که دوسش دارم: - دوست داشتنِ تو دوست داشتن این طوریه ک تو در حد توانت یکیو دوست داری و در حد توانت همه کاریو براش میکنی ولی عاشق شدن خیلی فرق داره :) اینجوریه ک بیشتر از حد توانت یکیو دوست داری حتی بعضی وقتا بیشتر از خودت و حاضری براش هر کاریو بکنی . خلاصه عاشق شدن خیلی قشنگِ یجورایی حس زندگی و امیدواری میده جوری ک میدونی توی تموم نا امیدی ها بازم یکی هست ک بخاطرش ادامه بدی بخاطرش انگیزه داشته باشی میدونم ک میدونی ولی صرفا جهت یاداوری میگم ک اون ادم برای من تویی ^^ تو با همه ی بداخلاقیات ، غر زدنات ، تو برق زدنات و هرچیزه دیگ ای برام قشنگی خیلی قشنگی ی جوری ک وقتی میبینمت انگار حس زندگی رو تو چشمات میبینم کنارت جریان زندگی برام قشنگ تره پر معنی تره نمیدونم چطور باید توصیفش کنم چطور کلمه ها رو کنار هم بچینم ک بتونم اون حس قشنگ رو برای تو معنی کنم بتونم بهت بگم چقد داشتنت و دوست داشتنت خواستی و قشنگه میدونم درک کردنش سخته برات چون تو خودتو نداشتی نمیدونی چقد این داشتن پر از خوشحالی ذوقه :) دوست داشتنت ی جوریه ک انگار تنها ادمِ روی زمینی نمیدونم ولی خب خیلی دوست دارم ولی خودم میدونم ک کلمه ی 'دوست دارم' برای بیانِ اون هجم از دوست داشتنم نسبت ب تو کمه :) خیلی کمه و من هنوز هیچ واژه ای رو پیدا کنم ک عشق منو نسبت ب تو بگه ولی خب یادت نره خیلی دوست دارم قشنگ ترین اتفاق زندگی من عشقِ حقیقی من بمونی برام خوشمزه ترین شکلات دنیا :)♥✨ ────𝐥𝐨𝐯𝐞 ᥫ᭡ 𝐲𝐨𝐮──── 🎀 @delbrak1 🎀
. تو از راه رسیدی و من حکمتِ تمامِ سختی‌هایی که کشیده بودم را فهمیدم. - پائولو کوئیلو. 🎀 @delbrak1 🎀
سلام برای خانمی که ۵تا بچه رو سقط کردن بخدا گریه کردم از خوندن پیامتون قصد سرزنش کردن ندارم اما واقعا چرااااا چجور دلتون اومد من یه پسر دارم ۱۲ سالشه شوهرم موافق بارداری نبود قرص میخوردم نگفته بهش قطع کردم وقتی متوجه شد باردارم وخودم قرصمو قطع کردکه باردار بشم کلی دعوا کرد کتکم زد یه لنگه پا وایساد باید سقطش کنی من بچه نمیخوام الان وهزار اداواطفار رفتم پیش دکتر وجریانو گفتم دکتر گفت اصلا اینکارو نمیکنم یکم گذشت ودنبال دکتر بودبرای سقط وقتی گریه وزاری منو دید کوتاه اومد اما تمام دوران بارداری اصلا بهم توجه نکرد وانگارنه انگاراما بعد به دنیااومدن بچه عاشقش شد وتمام بعد زایمانم بهش گفتم اگر بچه رو به خاطر اصرار تو سقط میکردم بعدش ازت طلاق میگرفتم حتما باورش نمیشد اما من واقعا اینکارو میکردم چون اصلا بهش حق چنین کاری رو نمیدادم شماهم ایکاش یکم پافشاری میکردین شما که شاغل بودی میتونستی ازپس خودت بر بیای ۴تا بچه خدا بهتون داد که شاید هر کدوم اینده روشنی رو قرار بود داشته باشن اما افسوس انشالله خدا ببخشه ودوباره لطفش حال شما وهمه دوستانی که بازم بچه میخوان بشه وبهشون فرزندان سالم وصالح بده انشالله 🎀 @delbrak1 🎀
♥️🍃🍃♥️💫 🍀 ❤️ اعضای قشنگمون😍 سلام برای کسانی که گفتن میخوان بختشون باز بشه هفت جمعه نماز جعفر طیار بخونن واقعا معجزس... من خودم به شخصه جوابشو دیدم اگر کسی خوند و جواب گرفت منم دعا کنن💋 🍀 ♥️🍃🍃♥️💫 🎀 @delbrak1 🎀
♥️🍃🍃♥️💫 🍀 ❤️ 😍 سلام وقتتون بخیر توروخدا هرکسی میدونه راجبه ریزش سکه ای همه ی موهام تقریبا ریخته دکتر گفته ک ریزش سکه ای هستش اگه دارویی هست دکتر معرفی کنید ممنونم ازتون 🎀 @delbrak1 🎀
سلام برای ریزش سکه ای عزیزی ک راهکار میخواستن..روغن سیاهدانه میگن بزنن به همون قسمتایی ک ریخته خوب میشه... 🎀 @delbrak1 🎀
♥️🍃🍃♥️💫 🍀 ❤️ 😍 سلام به خدمت خانمی تاسی سکه ای گرفتن ابتدا برین دکتر.اگرنمیتوانیدسیرلح شده+روغن زیتون بزن بسرتون هروزچندساعت بماند۲آب پیاز+۲ق عسل+۱ق روعن زیتون+۱ق گلاب قاطی کن بزنیدبسرتون البته دوره درمان طولانی😔شوهرم ازاسترس اینطوری شدیکسال طول کشیدمودربیارد😫😢 🎀 @delbrak1 🎀