eitaa logo
🧕خانُــــم بَــــــلا💞
3.8هزار دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
1.1هزار ویدیو
56 فایل
بلاها 😍اینجا اومدیم یادبگیرم بجای غُری بودن قِری باشیم تا ببینیم کل زندگی مثل همون دوران نامزدیه😍😍🕊. لینک کانالمون👇🏾👇🏾 https://eitaa.com/joinchat/2713518081Cb60be17d2b
مشاهده در ایتا
دانلود
✅من اسمم هانیه است ولی آقایی شمارم رو توی گوشیش دلارام سیو کرده همیشه هم برام میخونه:دلارامی که داری دل دروبند،دگرچشم ازهمه عالم فروبند ✅اهنگ زندگی من وقتی ناراحتم☹️ اگه فاصله افتاده اگه من با خودم سردم تو کاری بادلم کردی که فکرشم نمیکردم☹️ ☘شوهرمن زیاد اهل اهنگ وموسیقی نیس ولی خیلی دیگه شنگول باشه میخونه دخترونه بندر خانه خرابم کرد بقیشم از خودش درمیاره.خودمم هروقت دلم بگیره یا نارحت باشم اینو زمزمه میکنم..ادمک اخر دنیاس بخند ادمک مرگ همینجاست بخند ادمک خر نشوی گریه کنی کل دنیا سراب است بخند دست خطی ک تورا عاشق کرد شوخی کاغذی ماست بخند ✅سلام دوستای نازنینم من همیشه تو ماشین باصدای بلند این اهنگ واسه عشق جان میخونم اونم کلی کیف میکنه ولی ب روی خودش نمیاره😍از این زندگی تو فقط سهم من هستی بهار گلم همه دنیای من هستی بهار گلم همه دنیای من هستی 🙄🤗 ✅سلام ی بار دیگم پیام دادم ولی نذاشتیدتو کانال قشنگتون😢 اسم منم مریم هست و شوهرم اهنگ نگاه کن تو چشام مریم عزیز رویاهام مریم ....وقتی قهریم میخونه برام😍 ⛱️@delbrak
🌹 دخت مرداد: سلام somi هستم منم یه عضوجدیدم اومدم وباخوندن پیامها تون دلم آروم میشه هفته پیش دوستم که یه شهردیگست خواهرش و نامزدش اومده بودن خونش وچون ماشین داشتن از خواهرش خواسته بود وسایل برقی منوکه ازشهراوناخریدکرده بودم وتحویل گرفته بودوخونه اونها بودوبیارن واسم بعده شام حرکت کردن توبارون فقط دوستم گفت اگه دیر بشه شاید خونه مابمونن وشب بخوابن اونوقت شوهرمن بجای تشکروقدردانی ناراحت شدوگفت که چ میدونم اینا میان من راحت نیستم شما راحت نیستین اگه من باشم میرم خونه مادرم منم اخم کردم وخودمومشغول جمع و جور کردن وجابجاکردن کردم و اونم رفت ونموند این طفلکی هام بعدها یه ساعت توراه بودن تو بارون ساعت11رسیدن همون موقع که رسیدن هنوزداخل نیومده گفتن میخان برگردن ونمیمونن دوستم وقتی دید شوهرم نیست ناراحت شدومتوجه شدولی حرفی نزدمنم بهانه نگاکردن فوتبال وآوردم که اونجا راحت تربودوحرف کش پیدا نکرد اونام بعده یک ساعت وخورده نشستن رفتن ومنم تنها موندم خونه اصلا به شوهرم زنگم نزدم که بیاد هرچند وقتی مهمونام بودن چندبار زنگ زده من اصلا جوابشو ندادم فقط گریه کردم غصه خوردم از این اخلاقش تاصبح تنهایی خوابم نبرد وبیداربودم منم از همون سه شنبه هفته پیش هنوز باهاش سرسنگینم اصلا دلم نمیخادباهاش بگم وبخندم انقدکه دلم ازش پره مثلا شغلشم کتاب فروش و همه چی وهم میخونه وبلده الآنم باهاش قهرم وناراحتم ازش شب یلدام تولده پسره همین دوستم هستش که میخام تنهایی برم واصلانم بهش نگم هرچندچندروزقبل از اومدن دوستم به خونمون واسه تولد بهش گفتم که اصلانم استقبال نکرد نمی‌دونم چکار کنم خسته شدم دیگه از اینهمه تنهایی 😔😔😔 ⛱️@delbrak
♡𝔉𝔄𝔍𝔈𝔐𝔈: سلام تنهام خیلی تنها نمیتونم باکسی حتی شوهرم درددل کنم چون نمیفهمه منودرکم نمیکنه همش حرفای قبل رفتارهای بچه گانه عقده ☹☹دلم خیلی پره ازش از همه از دنیا از دوروبریام از خودم بیشتر از همه ازشوهرم 💔 چشم بسته ازدواج کردم اخلاقش خوبه مهربون ولی فقط بااینا نمیشه زندگی کرد من نیاز دارم درک بشم نیاز دارم ک بفهمه دردم چیه چی میخام از زندگی حالم خیلی خراب خیلی 😞💔 ⛱️@delbrak
M: سلام عزیزم خوبی من و شوهرم الان دوروزه خونه پدر شوهرم هستیم‌ شوهرم چند روز مرخصی گرفته اومدیم خونه پدرشوهر .. شوهرم خیلی هوای خانوادشو داره اگر حرفی بهم بزنن باهاشون درست و حسابی باهاشون برخورد نمیکنه بهم گفت چند روز مرخصی بگیرم بمونیم منم چون میدونستم بیشتر دوروز بمونیم پررو میشن همه رفتاری با آدم میکنن مخالفت کردم که باعث شد بهم دوروغ بگه بعد که اومدیم خونه باباشینا فهمیدم دوروغ گفته باز بربخورد کردم که باز باعث شد باهام بدرفتار کنه😐 من اصلا از این جور کارا خوشم نمیاد دلیل نمیشه چون آقا هست این کارارو کنه خیلی سعی میکنم بهش احترام بزارم ولی یه جور رفتار میکنه انگار خانوادش طلا هستند بعضی وقتا به خاطر اونا بهم بی احترامی میکنه بعد از چند دقیقه تشریف میاره نازکشی و میگه تغصیر خودت بود😕 سر خونه زندگی خودمون که هستیم خیلی خوب رفتار داره تا پا تو منطقه خودمون میزاریم تعقیر میکنه منکه فکر میکنم یکی رو مغزش راه میره چون قبلا شاهد این مسئله بودم مادرشوهرم خیلی حرفا بهش در رابطه به منو خانوادم می‌زد کلا درکل بخوام بگم انقدر بدی دیدم ازشون چشم دیدنشون ندارم اینجا که هستم اصلا دلم نمیخواد هیچکاری کنم ... خیلی ام اشتباه کردم هیچی بلد نبودم الان دیگه اونم به خاطر کارای من تعقیر کرده خلاصه بگید چطور من خودمو کنترل کنم خودمو به شوهرم بیشتر نزدیک کنم بتونم خودمو بیشتر از خانوادش دوست داشته باشه ممنون ⛱️@delbrak
خسروانیان: سلام وقتتون بخیر ممنون از کانال خوبتون من خانمی ۴۴ ساله ۱۵ ساله که ازدواج کرده ام فرهنگی هستم و ایشون کارمند هستن، سه تا بچه دارم از لحظه عقد متوجه بی توجهی همسرم شدم تمام تلاشش برای جلب توجه من در قبل از عقد بود اما از همان روزی که مراسم بود اینقدر دیر آمد و رفتار های زننده خانواده اش که همچنان ادامه یافت ۵ ماه دوره عقد کلا جنگ و دعوا بود و همسرم که کاملا مطیع خانواده اش گاهی حتی چندین نفر میشدند که نمی دانستم جواب کدام را بدهم. بیشتر دعواها هم بخاطر رفتارهای بچگانه همسر۲۹ ساله ام( در زمان ازدواج )که هیچگاه حتی یک جانبداری از من نکرد و به خانواده اش همیشه میدان میدهد. او یک فرد چند شخصیتی و دهان بین است که از خودش اختیاری ندارد و عدم کنترل زبانش که مدام مرا می آزارد. خانواده اش نیز تاکنون مدام در زندگی ما مداخله دارند و همسری که بشدت تحت تاثیر افکار عقب مانده ی آنان است که معتقدند فرزند آنان تحفه ی آسمانی است و من او را دزدیده ام. و با اینکه حقوقم از ایشون بیشتر وکارت حقوقم دست همسرم است و اختیاری ندارم. و هر وقت به خانه ی آنان میروم یک سیری دلگیر میشوم با سخنان زننده شان و مداخله های زیاد و تحقیر کردن ها و... همسرم با اینکه تحصیلکرده است دارای افکاری قدیمی که در هیچ جمعی توجهی به من ندارد اصلا مرا حتی نگاه هم نمیکند و همیشه باید تنها باشم یا دنبال پیدا کردن دوستانی برای فرار از تنهایی با اینکه خیلی تلاش میکنم با همسرم رفتار خوبی داشته باشم و محبت کنم اما یک روز خدا نبود که سخنی ناروا نگوید و گیر ندهد و دلگیر نشوم بخاطر همین هر روز چنان دلگیر میشوم که رغبتی برای ابراز محبت نمیبینم دچار افسردگی شده ام و هرروز کارم گریه است. هیچ وقت نشده که مرا ببیند و در مواقع مشکلات و سختی های زندگی مرا دریابد کلمه دوستت دارم را تا حالا نشنیده ام کلمه چیه چت شده را تاحالا نشنیده ام اگر ۱۰ روز هم با ایشون قهر باشم و جدا بخوابم حتی یکبار هم پیگیر علت نمیشود فقط خرید میکند و اگر کاری از او خواسته شود انجام میدهد هیچ وقت تا حالا ندیده ام خود را مسوول مسائل زندگی و پیشنهاد دهنده بداند. با فرزندانش روابط خوبی ندارد و مدام غر میزند بخاطر وسواسش نمیدانم با این فرد چگونه سر کنم رگ خوابش فقط بی توجهی کردن به او و اخم کردن است که بخودش بیاید محبت کردن به ایشان و خندان بودن برای او و خانواده اش نتیجه خوبی ندارد مادرش نیز تا زمانی که سکوت میکنم هرچه میتواند می تازد اما اگر زبانم را باز کنم ساکت میشود!! آیا باید همیشه زبانم را باز کنم تا خفه شوند؟ وقتی برای مادرش هدیه میبرم هیچ توجهی نمیکند و حتی گاهی ایراد هم میگیرد جالبه اگر بدون هدیه برم بیشتر بداخلاقی میکند نمیدانم هدیه ببرم یا نه اصلا بروم یا نه اصلا معلوم نیست چه موجوداتی هستند😭😭 ناگفته نماند روز عروسی ام چنان رفتارهای وحشتناکی با خودم و اقوامم که دعوتی بودند انجام دادند که روز عروسی من برایشان یک روز به یاد ماندنی شد که بدترین عروسی تاریخ فامیل را عروسی من میدانند که رفتارهایشان هرگز قابل بیان نیست ⛱️@delbrak
💗: سلام ممنون از کانال خوبتون...میخواستم ی تجربه یا شاید دردودل از خودم بگم اگه میشه تو کانالتون بذارید من دو سال عاشق آقا پسری بودم و شاید میشه گفت عشقمون دوطرفه بود،بیخوابی و استرس کشیدم تا با هزارتا بدبختی بهم رسیدیم،غرورمو زیر پا گذاشتم...چندین بار از اطرافیان شنیده بودم که این اقا خاستگاری چن نفر رفته همزمان که با من ارتباط داشتن ولی هروقت بهش میگفتم انکار میکرد و میگفت کار خانوادشه و خودش در جریان نیست... بالاخره روزی فرا رسید که خاستگاری من اومدن و اونشب که رفتیم تو اتاق صحبت کنیم شاید یکساعت یا بیشتر فقط اشک میریختن و میگفتن باورم نمیشه بهت رسیدم...واقعا باورم شده بود ک عاشقمه و منم همه جوره عاشقش شده بودم(من دختر مغروری بودم که محال بود ب این راحتی پام تو این ماجراها گیر کنه) همچیز تا قبل عقد قشنگ بود و جونشو میداد واسم تا اینکه دعواها و اختلافامون کم کم خودشونو نشون دادن،مدام بهانه گیری میکرد و تو عصبانیت چندین بار بهم گفته بود من کس دیگه ایو میخواستم تو خودتو بزور وارد زندگیم کردی ولی من با اینکه دلم میشکست اما باور نمیکردم(چون شوهرم خیلی مذهبیه و باورم نمیشد چشماش بجز من کس دیگه ایو دیده باشه)و بعد از عصبانیتش میومد عذرخواهی و میگفت ن من فقط تورو میخواستم... تا اینکه یشب ناخوداگاه رفتم سر گوشیش و متوجه پیامایی شدم ک یلحظه احساس کردم سکته کردم...دیدم واسه خواهرش پیام داده بود نمیدونم بین این سه تا کیو انتخاب کنم...همین یجمله کافی بود تا کل حرفاش بیاد تو ذهنم و خودم صدای شکستن قلبمو شنیدم،از شدت عصبانیت از خواب بیدارش کردم و وقتی متوجه ماجرا شد ک فهمیدم حسابی عصبانی شد و واسه اولین بار دسش روم بلند شد و انقدر کتکم زد که همه بدنم کبود شد...صدام در نیومد و به کسی چیزی نگفتم حتی خانوادم،فرداش اومد حسابی عذرخواهی کرد ولی ازونشب تا الان ک حدود یکسال گذشته دیگه هیچ اعتمادی به عشقش ندارم و نمیتونم دیگه از صمیم قلبم بخوامش... فقط میتونم بگم عاشق نشید...همین شما جای من بودید چکار میکردید واقعا میبخشیدید و میتونستید دوباره باهاش زندگی کنید؟ ببخشید طولانی شد ⛱️@delbrak