من تو زندگیم یه نفرو دارم که خیلی دوسش دارم، وقتی باهاش چت میکنم حالم خوب میشه، وقتی صداشو میشنوم اروم میشم، وقتی میبینمش انگیزه میگیرم
میخواستم بگم اون یه نفر تویی
────𝐥𝐨𝐯𝐞 ᥫ᭡ 𝐲𝐨𝐮────
🎀 @delbrak1 🎀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💕برای خودتون
🌸خانواده های پرمهرتون
💕عزیزان و دوستانتون
🌸وهمه کسانی که
💕دوستشون دارید
🌸آرزوی سلامتی
💕وحال خوب ، خوب دارم
🌸روی غم نبینید
💕و یاد خدا همیشه
🌸همراه لحظه هاتون
آدینه تون سرشاراز 💕
بركت، آرامش و سلامتی🌸
🎀 @delbrak1 🎀
🧕خانُــــم بَــــــلا💞
🌸🍃🌸🍃🍃🍃🍃🍃 خانم کانالمون چند مورد سیاست همسرداری میگه....👇
سلام جانم خدا قوت
دوستان میخام چند توصیه بهتون بکنم راجب همسر داری
*اولین مورد بحث احترام ب خواسته و اهداف و طرز فکر همسر هست.گاهی اطرافیان میگن شوهرم اینطوریه اونطوریه من خودم هم اوایل انگشت اتهامم ب سمت طرف مقابل بود ولی بعد از ۱۱ سال زندگی مشترک متوجه شدم خودم رو چرا عشق و عیب جویی با هم نمیشه!
*دومین مورد بر طرف کردن نیاز های عاطفی هم دیگه اس
من خودم ب شخصه یه زمانی خیلی محبت میکردم و توجه آنچنان نمیدیدم
بعد اومدم ب خودم ارزش دادم و شروع کردم مراقبت کردن از خودم مثل پس انداز کردن فقط و فقط برای خودم یا یه تایمی وظیفه مادر و همسری رو کنار میذارم و فقط ب خودم میرسم آراستگی و تمیزی و نظم و مطالعه و رقص و همه رو هم تو منزل انجام میدم
نتیجه شگفت انگیزش رو دیدم ک وقتی برای خودم ارزش قایل شدم مهربان و در عین حال قاطع و آراسته و محترم
دیدم ک محبت و مهر شوهرم و توجه بهم برگشت و بسیار خوشحالم ک جواب صبر هامو گرفتم و باید بگم باید وقت گذاشت و صبور بود اگر زندگی ارزشش رو داره درست کردنش قشنگ تره تا خراب کردنش
*سومین مورد تمرین کنید ک غر نزنید
شوهر ازتون فراری میشه .غر زدین انتظار نداشته باشین بیاد بغلتون کنه یا دسته گل تقدیمتون کنه
انرژی مثبت و تشویق باشین واسه شریکتون
*مهارت های فردی تون رو افزایش بدین
یه مهارتی در هر حیطه ای ک دوست دارین
حتی اگه گرفتار بچه یا شوهری هستین ک اجازه نمیده کلاس مورد علاقتون رو برید راجبش آنلاین مطالعه کنید و آموزش ببینید
یه روزی یه جایی شاید ب دستش آوردین
چهارمین مورد از علایقتون دست نکشید
با ب دنیا اومدن فرزند فکرنکین زندگی و اهداف شما ب پایان رسیده و زندگی فرزندتون آغاز شده ! اهداف تون رو دنبال کنید حتی اگه آهسته شد قدم هاتون ولی قطع نکنین
کاش قبل از ازدواج اینها رو کسی بهم گفته بود
تجربه من بود
حرف و تجربه زیاده
موفق باشید
🎀 @delbrak1 🎀
#فرزند_پروری👭
#برچسب🚫
به کودکان برچسب نزنیم؛
🔺یعنی اینکه به خاطر یک رفتار خاص یک خصلت را به او نسبت بدهیم.
مثلا:
🔸چون بچه زیاد زمین میخورد به او بگوییم 《"دست و پا چلفتی"》
🔸یا به کودکی که زود فراموش میکند بگوییم"حواس پرت"
🔸یا برچسب هایی مانند : خنگ " غرغرو " لجباز" گیج" شکمو" خرابکار" و .....
وقتی روی یک کودک برچسبی گذاشته میشود یعنی خود و دیگران او را با آن مشخصه میشناسند و کودک یک تصویر ذهنی از خودش بر اساس آن خصلت میسازد و احتمالا تا اخر عمر همانگونه میماند و والدین هم تلاشی برای اصلاح کودک نمیکنند چون پذیرفته اند که کودکشان اینگونه است .
بهتر است احساس خود را از رفتار نامناسب کودک اینگونه بگوییم:
مثلا به جای اینکه به کودک برچسب تو "لجبازی" را بزنیم به او بگوییم از اینکه حرف منو گوش نمیدی خیلی ناراحتم.
💑 همسرشناسی
🎀 @delbrak1 🎀
🧕خانُــــم بَــــــلا💞
#پل #قسمت12 من از الان وقت دارم تا هر وقت که شما بگید سرکار. یک دفعه همه با هم زدن زیر خنده. کیارش ه
#پل
#قسمت_13
💎ذهنش طرف داداشش میره طرف خودش نمیره. زدم زیر خنده.
-: واقعا که چه حدس بامزه ای.
کیارش: خوب حالا بگو کیه.
-: هیچ کس .
کیارش ماشین و روشن کرد و راه افتاد و گفت: یادت باشه نگفتی ولی من مطمئنم تو عاشقی هیچ کس اونطور که تو حرف زدی حرف نمیزنه مگر اینکه خودش عشقو لمس کرده باشه ولی مطمئن باش یه روزی میفهمم.
-: فهمیدی به منم بگو.
کیارش: مسخره کن خانوم ولی من بچه نیستم بلاخره پرده از این راز برمیدارم.
-: بازم باشه.
هر چی زنگ میزدم کسی درو باز نمیکرد . همه ی ما کلید داشتیم ولی چون خاله همیشه خونه بود به خودمون زحمت نمیدادیم که خودمون درو باز کنیم زنگ میزدیم. وقتی از باز شدن در نا امید شدم کلید انداختم و درو باز کردم ساعت هشت شب بود دلم شور میزد امکان نداشت خاله این موقع شب بی خبر جایی بره. درو که باز کردم و وارد شدم خاله رو صدا کردم.
-: خالهههههههههه…خالههههههههههههه
هیچ کس جواب نمیداد رفتم تو سالن که انگار بمب منفجر کردن تو سالن.
تولدت مبارک…تولدت مبارک…
چراغها روشن شد اکثر بچه های دانشگاه و اکثر فامیل جمع بودن. مبهوت موندم. همتا زودتر از همه اومد جلو و بغلم کرد.
همتا: تولدت مبارک
به کل یادم رفته بود تولدمه لبخند رو لبم نشست. همه دست میزدن و تولدت مبارک و میخوندن. از حرکات کاوه که با آهنگی که همه میخوندن میرقصید خنده ام گرفت آنچنان قر میداد انگار دارن بابا کرم میزنن و میخونن. بعد از تشکر رفتم تو اتاقم نمیدونستم چی بپوشم سر کمد ایستاده بودم و تو ششو بش بودم که درو زدن و اومدن تو. صدای کیارش پیچید تو اتاق.
کیارش: سلام خانوم یک کم تحویل بگیرید لطفا.
-: سلام. ببخش به خدا آنچنان سورپرایز شدم که هیچ کس و نمیبینم. اصلا نمیدونم الان تو سالن کی هست کی نیست.
کیارش خندید و گفت خوشحالم بعد بسته ای رو روی تخت گذاشتو گفت
-: اینو پرو کن اگر خوشت اومد همینو بپوش.
بسته رو باز کردم. یه پیراهن مشکی ماکسی پشت باز بود دامنش تا بالای رون چاک داشت روی سینه اش کار شده بود. لباس خیلی شیکی بود. کیارش از اتاق رفت بیرون وقتی لباس و پوشیدم انگار کاملا فیت تنم بود انگار برای تن من دوخته شده بود. موهامو باز کردم و ریختم دورم. یک کم رژ گونه زدم و رژ لب کمرنگ ورفتم بیرون. همه تا منو دیدن دوباره شروع کردن تولدت مبارک و خوندن تا 5 دقیقه میخوندن. بلاخره با صدای ضبط که کاوه روشن کرد ساکت شدن و ریختن وسط و شروع کردن رقصیدن. رفتم طرف آشپزخونه و خاله رو اونجا پیدا کردم . مثل همیشه داشت ظرف میشست از پشت بغلش کردم و صورتمو چسبوندم به صورتش.
-: مرسی خاله.
خاله دستشو گذاشت رو صورتمو گفت:
-من کاری نکردم این پیشنهاد کیارش بود که بعد از اون همه درس خوندن برات یه تولد حسابی بگیریم همه ی کارهاشم خودش کرده حتی خودش مهمونا رو دعوت کرد . در ضمن تو لایقشی دختر قشنگم.
سرمو تو پشت خاله ام ایم کردم. امشب بعد از سالها حس میکردم جای پدر و مادرم خالیه. اشک تو چشمام جمع شده بود ولی دلم نمیخواست با دیدن اشک من شادی بقیه ضایع بشه. با صدای کیارش به خودم اومدم.
-: اوه چی شده خانوما خلوت کردید؟
خاله رو رها کردم و رومو کردم به کیارش و با دیدن برق چشماش قلبم آتیش گرفت حی میکردم قلبم تو دهنم میزنه. رفتم جلوش ایستادم
-: مرسی کیارش . خاله بهم گفت خیلی زحمت کشیدی برای این جشن.
دستشو کشید رو صورتمو گفت:
کیارش: این حرفها چیه دختر؟ تو دختر کوچولوی خود منی.
-: خوب پس بابا جون بریم پیش مهمونا.
لپمو کشید و خندون از آشپزخونه رفت بیرون. شادترین شب زندگیمو میگذروندم. نگاههای کیارش همه جا باهام بود. حدود ساعت30/9 شب زنگ درو زدن کیارش خودش دروباز کرد
https://eitaa.com/joinchat/2713518081Cb60be17d2b
.
#نکته_همسرداری
همیشه از ورود همسرتان استقبال کنید
حتی زمانی که منزل کسی هستید بلند شوید و به استقبالش بروید
این امر شخصیت شوهرتان را نزد دیگران بالا میبرد
درخانه های سرد و بی روح مرد بدون بدرقه به محل کار میرود
شب هم بدون اینکه کسی از دیدنش خوشحال باشد منتظرش باشد به خانه برمیگردد
برای بدرقه و استقبال از شوهر برنامه ریزی کنید
استقبال🙋
کیفش را بگیرید
روبوسی کنید
دست دهید
۱۵دقیقه اول فقط وقایع خوب روز را اطلاع دهید
مرتب و آراسته باشید
پذیرایی کنید
بدرقه👋
بیدار باشید
صبحانه درست کنید
ظرف نهارشان را آماده کنید
بگویید"به خدا سپردمت"
تلفن کوتاهی بزنید تا فکر نکند بالا فاصله خوابیدید
مثلا: عینکت بردی؟
منتظرتم زودتر بیا اگر تونستی
💑 همسرشناسی
🎀 @delbrak1 🎀
باسلام خدمت همه خواهران بزرگوار.🌹..بنده خانم حسینی تدریس خصوصی انجام میدم بابهترین وتضمینی ترین مدل تدریس همراه با نمونه سوالات ودوره مجدد دروس فرزندان عزیزتون ...از اول ابتدایی تا ششم. وهمچنین روانخوانی وحفظ قرآن به صورت تخصصی 👌باقیمت مناسبتر ازقیمت های بیرون وحتی آموزشگاه ها ..بنابراین اول از قیمت وکیفیت تدریس بنده مطمئن شوید وبعد باخیال راحت فرزندان دلبندتون رو بیارید برای تدریس☺️...خواهر کوچک شما حسینی 🌹
استان قم 🌹
@saraadmin1
🧕خانُــــم بَــــــلا💞
#پل #قسمت_13 💎ذهنش طرف داداشش میره طرف خودش نمیره. زدم زیر خنده. -: واقعا که چه حدس بامزه ای. کیارش:
#پل
#قسمت 14
با دیدن مهمون تازه دویدم طرف در. بهانه بود.
کیارش: این وقت اومدنه؟ مثلا خوبه گفتم قبل از 30/7 اینجا باش.
بهانه: به جون کیارش نشد. نمیدونی چطوری از تولد پسر خاله ام فرار کردم.
با دیدن صمیمیت اونها همه چیز برام خراب شد. آروم رفتم طرف در.
بهانه با دیدن من جیغی زد و دوید طرفم
بهانه: سلام خانوم خوشگله. تولدت مبارک
نمیتونستم سرد باشم. بغلش کردم و بوسیدمش.
-: دیر کردی؟
بهانه: داشتم به کیارش میگفتم نتونستم زودتر بیام.
-: به هر حال خوش اومدی عزیزم.
کیارش بهانه رو به سالن برد و بعد از معرفی به چند نفر نشوندش نزدیک خودش و رفت که براش میوه بیاره بغض لعنتی باز اومد سراغم. خدا همیشه باید یه چیزی خوشیمو خراب کنه. یعنی من حسودم یا واقعا بین این دو تا چیزی هست که منو انقدر ناراحت میکنه؟ اگر من حسود بودم که با دیدن صمیمیت کیارش با دوستان دانشگاه که حتی هر هفته هم با هم میرفتن کوه و گردش باید حسادت میکردم ولی نمیدونم چرا فقط این رابطه ی بهانه و کیارش بود که ناراحتم میکرد. نشستم کنار بهانه به هر حال مهمان بود و باید ازش پذیرایی میکردم ولی نوع برخورد کیارش با بهانه بهم فهموند که نیازی به من نیست انقدر بهش میرسید که حتی من خودمو مزاحم میدیدم. سرم گیج میرفت . رفتم طرف پله ها که برم تو اتاقم ( خونه دوبلکس بود ) وقتی از پله ها میرفتم بالا سرم بد جور گیج میرفت ولی تمام سعیمو کردم که کسی متوجه حالم نشه…
طبقه ی دوم تاریک تاریک بود فقط از لای یکی از اتاقها یه نور ضعیف معلوم بود. میخواستم برم طرف اتاقم که حس کردم از اون اتاق صدا میاد رفتم طرف اتاق دیدم صدا صدای ناله است دلم شور افتاد اومدم درو باز کنم که در باز نشد ولی معلوم بود در قفل نیست دو سه بار درو فشار دادم ولی باز نشد . انقدر حالم بد بود که رفتم طرف اتاق خودم. وقتی رفتم تو اتاق افتادم رو تخت دلم میخواست گریه کنم ولی نه میتونستم نه جاش بود که این کارو بکنم از روی میز آرایشم یه شکلات برداشتم تا شاید فشارم یک کم بیاد بالا حس کردم از تو بالکن صدا میاد رفتم طرف بالکن از تواتاق صدای همتا رو شنیدم.
همتا: خیلی ترسیدم
کاوه: احتمالا یکی از مهمونها بوده
همتا: فکر نمیکنم
کاوه: ولی اگر کسی تو اون وضع میدیدمون خیلی بد میشد.
همتا: تقصیر توئه من که گفتم نه جاشه نه زمانش.
کاوه: دوستت دارم و دوست دارم هر وقت دلم میخواد خانوم خوشگلمو لمس کنم حرفیه؟
صداشون قطع شد از تو اتاق سرک کشیدم تو دیدرسم بودن.
لبهاشون تو هم بود تمام صورتم گر گرفت یعنی اینها کارشون به اینجا کشیده؟ از کی؟ چرا؟ اصلا مسئله خودمو یادم رفت . لال شده بودم فلج شده بودم فقط میدونم اصلا قدرت حرکت نداشتم. با سرگیجه نشستم رو زمین . خدای من نمیتونستم چشم بردارم در عین حال مغزم فلج بود انگار هیچی
https://eitaa.com/joinchat/2713518081Cb60be17d2b
#عاشقانه_برای_همسرم
#ایده_شیطنت
میدونی محبت یعنی چی ؟
م = من
ح = حالا
ب = به یاد
ت = توام
💑 همسرشناسی 💑
🎀 @delbrak1 🎀