eitaa logo
🧕خانُــــم بَــــــلا💞
3.6هزار دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
1.1هزار ویدیو
56 فایل
بلاها 😍اینجا اومدیم یادبگیرم بجای غُری بودن قِری باشیم تا ببینیم کل زندگی مثل همون دوران نامزدیه😍😍🕊🗣تجربیاتتون رو اینجا برامون بفرستین 🗣 لینک کانالمون👇🏾👇🏾 https://eitaa.com/joinchat/2713518081Cb60be17d2b
مشاهده در ایتا
دانلود
🧕خانُــــم بَــــــلا💞
•••====✨🌸💖🌸✨====••• همه ی خرج ها رو دوش شوهرم بود....
سلام به همگی دوستان !چند روزی هست حالم خیلی گرفته دلم میخواد با یکی درد دل کنم همسر من فرزند اول خانواده اش بود ما سال هشتاد و یک عقد کردیم من و همسرم دختر عمو و پسر عمو هستیم موقعی که اومدند خاستگاری من همسرم خونه نداشت ماشین نداشت هیچی ولی کارش خوب بود و درآمد خوبی هم داشت مادر شوهرم همون موقع گفت که عقد میکنیم تا انشالا هر وقت خانه دار شد عروسی میکنیم پنج سال عقد بودم و تو این پنج سال خرج من را بابام میداد اما بعد از پنج سال اومدند گفتند که پسرمون خانه نداره اگه میخواهید بیایید تو یکی از همین اتاقهای خودمون ازدواج کنید یا برید کرایه نشینی من با خودم گفتم خوب این پولی که میخواهیم بدیم کرایه جمع میکنیم تا خانه دار شیم تو همون اتاقی که مادر شوهرم خودش زمان ازدواجش زندگی میکرد عروسی کردیم و زندگیمون را شروع کردیم دو تا خواهر شوهر و یه برادر شوهر دیگه هم هنوز تو خونه بودنذ و ازدواج نکرده بودند مادر شوهرم خیلی ولخرج بود و پدر شوهرم هم دیگه سالمند شده بود و نمیتونست کار کنه یکی از خواهر شوهرم دانشجو بود و اون یکی رفته بود آموزش خیاطی. برادر شوهرم هم محصل بود تموم این خرج و مخارج رو دوش همسرم بود منم میگفتم خدا را خوش نمیاد ناراحتی پیش. بیارم و به شوهرم نق بزنم سر یه سال باردار شدم و مشکلات صلی من از همون موقع شروع شد با اینکه قبلا هم سخت بود شما فکرش را بکنید حمام مشترک دستشویی مشترک آشپز خونه مشترک واقعا خیلی سخت بود. من تمام این سختی ها را تحمل کردم به امید اینکه یه روزی خونه دار شیم پسرم دو ساله بود که یکی از خواهر شوهرام را نامزد کردن حالا حسابش را بکنید خرج نامزدی تا عفد و عروسی را همسر من داد وبعد از یک سال هم سیسمونی خانم هم به لطف شوهر من آماده شده بود جالبیش اینجا بود که مادر شوهرم با پول همسر من میرفت جهیزیه میخرید بعد میومد به من میگفت تو اینا نداشتی اونا نداشتی 😞😞😞😞تا بهعد از هشت سال با گرفتن وام هز ار قرض تونستیم خونه بخریم و بعد هم یه ماشین الان سالها از اون زمان میگذره و حالا نوبت برادر شوهرمه که زن بگیره !ناراحتیم از اینه که پدر شوهرم که عموم هم میشه یکی از این خرجها را برا پسر بزرگش نکرد زمین خیلی داره یکی از این زمینها را به شوهر من نداد یا حتی برا جهاز دخترش هم نفروخت همش میگفت من پیری دارم روزای بدتر از این دارم و باید این زمینها را داشته باشم اما حالا برا پسر کوچیکش فروخته و میخواد خرج اون کنه بذادر شوهرم مااشین داره و خودش یه زمین هم خریده !خلاصه ببخشید که طولانی شد ولی دلم گرفته بود و میخواستم درد کنم خیلی نگران بچه هام هستم شوهرم آرتروز گردن گرفته و دیگه نمیتونه کار کنه حالا من موندم با یه شوهر مریض و دوتا بچه و بدون هیچ سرمایه یا پس اندازی !ازتون میخوام برام دعا کنید😢 🎀 @delbrak1 🎀
🌸🍃🍃🍃🍃🍃🍃 برای هم دعا کنیم 👇👇👇👇
🧕خانُــــم بَــــــلا💞
🌸🍃🍃🍃🍃🍃🍃 برای هم دعا کنیم 👇👇👇👇
سلام بزرگوار ممنون از کانال خوبتون ک باعث میشه اونایی ک نمیتونن جایی درد دل کنن راحت حرف دلشونو بزنن و تخلیه بشن منم مثل بقیه در زندگیم فرازو نشیب زیاد بود و ب نظرم زندگی جز این نیست مهم اون پیوندیه ک با خالق داشته باشیم چرا ک اینا همه میگذره چ خوب چ بد دوستان نیاز ب دعای شما عزیزان دارم ب شدت پارسال ب خاطر آب مروارید هر دو چشمم عمل شد ومتاسفانه باید بگم گر چ دکترش حاذق بود ولی در جراحی چشمم عجله کرد و امسال دائم دیدم کم و کمتر میشه تا جایی ک تا فاصله ۲۰ متری صورتی رو تشخیص نمی دم منی راحت ۱۰۰ متر رو میدیم الان دیدم محدود شد و خشکی چشم شدیدی دارم ک آزارم میده این مسئله ب شدت بر روحیه‌ام اثر گذاشته ودایم دلهره دارم باید ب عرض برسونم ک هم خادم در حسینیه هستم و هم خدا قبول کنه مداحی میکنم البته برای دلم خواهش می‌کنم با دلهای پاکتون برام دعا کنید ک اگه ی روز نتونم در خدمت امام باشم دیونه میشم التماس دعا دارم از تک تک شما عزیزان عاقبت بخیر بشین ان شاالله ‌ 🎀 @delbrak1 🎀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام من رویا هستم ۱۶ سالمه نمیدونم وقتی اینو خوندید چه فکری تو سرتون میاد شاید بگید هنوز بچه ام اول از هر چیزی این کانال خیلی عالیه خیلیم عاشق داستان پل شدم و اینکه واقعا نیاز به کمکتون دارم ممنون میشم راهنماییم کنید من سال قبل وقتی مدارس شروع شدن بخاطر یه سری مشکل ۲ماه دیر تر ثبت نام کردم اولا قرار بود برم فنی حرفه ای اما گفتن پره بهتر هم که پر بود چون من علاقه ای به رشته کامپیوتر نداشتم بخاطر بابام میخواستم برم خلاصه رفتم کارو دانش رشته عکاسی همه چی خوب بود تا اینکه یه پسر رو دیدم پیش مدرسه امون پارک بود پسر زیاد میومدن اونجا من نمی گم عاشقش شدم همون لحظه نه حتی سعی کردم به این حس دوست داشتن اهمیت ندم قبل این قضیه من یه بار عاشق پسر عموم شدم و شکست خوردم برا همین دیگه نمیخواستم عاشق شم اما این پسر رو خیلی می دیدم با خیلی از پسرا فرق داشت واقعا هربار میدیمش نگاهش دیوونم میکرد خیلی دیوانه وار عاشقش شدم نگاهش پاک بود اصلا هیچ چیز کثیفی تو نگاهش نبود خیلی کنجکاو شدم یه چیزایی در موردش بدونم فهمیدم اسمش عباسه و ۱۸سالشه و... دیگه تا جایی عاشقش بودم که همه دخترای کلاس فهمیده بودن و میدونستم خودشم میدونه که ازش خوشم میاد اما نمی دونست عاشقشم و این فقط خوش اومدن نیس زمان امتحانات نوبت دوم رسید که چون میدونستم دیگه نمی بینمش یه کلیپ عاشقانه فرستادم برا دوستم تا براش بفرسته بعدش هم که شمارمو خواست و این شد که الان دارم باهاش چت میکنم اما خب یه چیزی درست نیس اونم اینه که اولا خوب بود پیام میداد اما الان من بهش پیام میدم جوابمو نمیده یا سین میکنه جواب نمیده آخرین بار هم که با مادرش چت کردم زن خوبی بود کلی هم باهم درد و دل کردیم اولا خواب عباس رو نمی دیدم از بس همش تو رویاهام بود اما خب الان دیگه هم تو رویاهامه هم تو خوابام راستش منطق خودم میگه بی خیال شو انقد بهش پیام نده وقتی پیام نمیده اما قلبم این اجازه رو نمیده که بیخیالش شم یه جاهایی درکش میکنم میگم خب حتما مشکلی هس تو زندگیش اما چیکار کنم دلتنگشم لطفا کمکم کنید دوستون دارم❤️ رویا ببخشید طولانی شد اگه یادم موند داستان آشناییمون رو کامل میگم خیلی باحال بود❤️😉 🎀 @delbrak1 🎀
🌿🌿🌿💗🌿💗🌿💗🌿🌿🌿 اگر مردے به ناحق با زن خود بد رفتارے می ڪند این آیات نوشته در خانه نهد ⇇بِسْمِ اللهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیمِ وَ اِنِ امْرَاَتُ خٰافَتْ مِنْ بَعْلِها نُشُوزاً اَوْ اِعْراضاً فَلاجُناحَ عَلَیهِما اَنْ یُصْلِحا بَیْنَهُما صُلْحًا وَالصُّلْحُ خَیْرٌ اَللّٰهُمَّ اَصْلِحْ بَیْن َ(نام مرد را برد ) بِحُب ِ(نام زن را که محروم از محبت است را ذکر کند ) یٰا اَللّٰهُ یٰا اَللّٰهُ بِحَقِّ هٰذِهِ الْحُرُوفِ بِرَحْمَتِکَ یٰا اَرْحَمُ الرّٰاحِمینَ ⇇و این تعویذ را آن زن نوشته بر بازوےراستش بندد،. صفا اصلهاه برهلا اجلهله شَرٰاهِیّا اِسْرٰائیلَ سَیِّدی اِنَّکَ سَیِّدی (نام مرد را به برد ) بِحَقِّ تمخیثا القیاوط اطاما یادها یامنیبا یجیبا ،مجیبا،جماء⇉ 🎀 @delbrak1 🎀
🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹 داستان زندگی ... 🎀 @delbrak1 🎀
🧕خانُــــم بَــــــلا💞
🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹 داستان زندگی ... 🎀 @delbrak1 🎀
خسته نباشید خانمی هستم ۳۰ساله دو فرزند دختر دارم ۸ساله و ۱۴ساله از اول نامزدی همش خجالتی بودم وهمیشه خودمو بدبخت میگرفتم ماهی یک بار خونه پدرشوهر میومدم مادرشوهرم دنبالم میومد شوهرم نمیومد و من اصلا سرو زبون نداشتم سیاست نداشتم ساکت مینشستم و همین رفتارای من باعث شد که خانواده ی شوهرم منو نادیده بگیرن وازم سو استفاده کنن برای هیچ کاری حتی اشپزی با من مشورت نمیکنن جایی میخوان برن به من خبر نمیدن حتی یه تماس ساده هم نمیگیرن دور همیهاشون به من حرفهای کنایه دار میزنن منو تحقیر میکنن اگرم جوابشونو بدم منو دست میندازن و مسخره میکنن جوری باهم رفتار کردن از اول اعتماد به نفس ندارم احساس بی ارزشی و خودکم بینی میکنم و کلا خسته شدم ولی جاریهام همو پررو سرزبون دار و سیاست مدار هستن به طوری که همشون با هم هستن همشون صمیمی هستن با هم صحبت میکنن و منو هیچ کس تحویل نمیگیره خیلی حرصم میگیره نمیدونم چیکار باید کنم درضمن هیچ وقت نمیتونم از خودم دفاع کنم لطفا شما بگید چیکار کنم قوی بشم اعتماد به نفس داشته باشم و حاضر جواب باشم درضمن هر کی هرچی میگه نمیدونم باید چی جواب بدم خیلی خسته ام واین منو عذاب میده من از همه نظر ازشون سرم ازبس که باهام سر سنگین رفتار کردم حس بی ارزشی و نداشتن اعتماد به نفس بهم دست داده لطفا کمکم کنید با تشکر از همه عزیزان🌹🌹🌹 ببخشید یادم رفت همسرم هنوز که هنوزه بهم توجه نمیکنه همش با رفیقای مجردش میگرده هرکجا میخوادبره مجردی میره هیچ وقت به دیدن خانواده من نمیاد حتی خونه مادرم تازه وقتی هم اونا میان اصلا خونه نمیاد تا اونا برن کلافه شدم دیگه ببخشید طولانی شد با تشکر🙏 🎀 @delbrak1 🎀
🍃🍃🍃🍃🍃 نشسته بودم روي مبل منتظر بودم چاييم سرد بشه، از اين اتاق ميرفت تو اون اتاق، از اشپزخونه به پذيرايي... زير مبل،كنار تلوزيون، تو كمد، قفسه ي كتابخونه همه جا رو ميگشت، عصباني شده بود، نميفهميدم زير لب با خودش چي ميگه! يهو اومد وايستاد جلوم گفت تو نديدي؟؟ با تعجب يكم خودمو جمع و جور كردم گفتم چيو بابا؟؟ گفت عينكمو نديدي؟! حس كردم دارم اشتباه ميشنوم! گفتم چي؟!؟! باعصبانيت جواب داد عينكموووووو، ميگم نديدي؟! عينكش رو چشمهاش بود، خندم گرفته بود، به زور جلوي خندمو گرفتمو گفتم بابا عينكت رو چشمهاته، خودت كجايي؟!؟!؟ يه لحظه بي حركت وايستادو عينكو از روي چشمهاش برداشت و گفت عجباااااا حواس واسم نمونده! دوباره عينكو گذاشت رو چشمهاشو رفت وايستاد كنار در و گفت يك چيزيوكه همش داشته باشيش، همش جلو چشمهات باشه عادت ميكني به نديده گرفتنش، گاهي اوقات ادم ها كور ميشن واسه نديدن چيزهايي كه خيلي بهشون نزديكه.... 🎀 @delbrak1 🎀
بهم گفت اول تو این عقدو بهم بزن تا من پا پیش بذارم.... شروع روایتی جدید متفاوت از دختری به نام ماهچهره 🎀 @delbrak1 🎀
🧕خانُــــم بَــــــلا💞
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌹 #قسمت_دوم با کارهاش حسابی کلافم کرده بود که مامان خودشو به اتاق رسوند و گفت ماهچهره عاقد او
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌹 همونجا روی زمین نشستم و دوباره شروع به گریه کردم. طلعت که از همه چی باخبر بود جلو اومد و زیر بغلمو گرفت. اروم در گوشم گفت ابجی نکن توروخدا ببین عمه چطوری داره نگاهت میکنه. اگه چیزی به بابا بگه بابا دوتاتونو میکشه.به کمکش بلند شدم و دوباره به اتاقم رفتم. چند روزی بود که وضعیتم همین بود و حتی شام و ناهارو داخل اتاق میخوردم. کسی بهم فشار نمی اورد و اصرار به بیرون اومدنم نمیکرد.مدام با خودم فکر میکردم اگه جریانو میدونن پس چرا این کارو باهام کردن چرا منو به زور به عقد احسان در اوردن. اگه نمیدونن هم پس دلیل این همه مدارا چیه. دوباره تا ظهر چشم های پر از اشکم به در خونه بود. میدونستم که حبیب مثل هر روز برای گرفتن ناهار میاد. ولی اون روز ساعت از دو هم گذشته بود و خبری از حبیب نبود.صدای مامان از بیرون اتاق به گوشم میرسید که می گفت ای بابا این پسره کجاست پس حاجی از گشنگی کم کم قندش میوفته ها.چیزی از حرفهای مامان نگذشته بود که در خونه به صدا در اومد. سمیه دختر کوچیک طلعت دمپاییهای قرمز کوچولوشو پوشید و به سمت در دوید. اشک هامو پاک کرده بودم و اماده حرف زدن با حبیب بودم ولی همینکه در باز شد مصطفی وارد خونه شد. دیگه کامل ناامید شده بودم میدونستم که حبیب دیگه پاشو تو این خونه نمیذاره و ازین به بعد مصطفی که یکی از همشهری هاش بود و اونم پیش بابام کار میکرد رو میفرسته.مامان چادرشو سرش کرد و بقچه غذارو دستش گرفت و به سمت در رفت همینطور که چادرشو با دندون هاش گرفته بود حرفای نامفهومی میزد که مصطفی جواب داد شرمنده خاله جون داداش حبیب جایی کار داشت.. 🎀 @delbrak1 🎀