eitaa logo
خانوم اجازه!
179 دنبال‌کننده
85 عکس
5 ویدیو
1 فایل
﷽. قلم یار مهربانم است. می نویسم و به دخترانم یاد می دهم تا آنها هم بنویسند... تا تاریخ سرزمینم پر شود از زنان اندیشمند • آموزش نویسندگی ( مبتدی تا پیشرفته) ارتباط‌ب‌ادمین @fatemeghadimi62
مشاهده در ایتا
دانلود
...سیندخت دست هایش را دور گردن برد و گردنبندش را بر آن آویخت. _ کویر که می گویی من را به یاد ایساتیس و آتشکده اش می اندازی! این بیابان را که تا انتهای جنوب شرقش بروی به آنجا می رسی. زادگاه من ! زادگاه پدر و مادرم. اما بعد از مادرم،خانه بر من و پدر تنگ شد. شهر بر ما سنگینی کرد. جای خالی اش ما را به زانو آورد.تا اینکه به دعوت دوستان پدر، راهی نیشابور شدیم و تجارت سنگ های فیروزه و یاقوت.... خدیجه از اینکه توانسته بود قفل سکوت سیندخت را بشکند، سر از پا نمی شناخت.بی درنگ جعبه ای را گشود و قدری خرما میان بشقاب حصیری ریخت.آن را به سوی مهمانش گرفت و لبخند زد. _ خیلی ضعیف شده ای شاهزاده! برای آنکه بتوانی اسبت را تیمار کنی،ابتدا باید به خودت برسی.جسمی که سالم نباشد، مجالی برای رسیدن به دل ندارد.... بخش هایی از کتاب . • 🆔 @aye_adabi